موضع پیامبر در برابر آینده رسالت
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: اسلام،
پیامبر،
رسالت، ادیان.
پرسش: موضع پیامبر در برابر آینده رسالت چیست؟
اسلام، خاتم ادیان و محمّد (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، خاتم پیامبران و
قرآن، فرجام بخش کتابهای آسمانی است و بدینسان، اسلام، زمانشمول و جهانشمول است.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ابلاغکننده دینی است که رنگ ابدیّت دارد و زمان، طومار حیات آن را در هم نمیپیچد.
از سوی دیگر، قانون خلقت، چنین است که پیامبر خدا چونان دیگر انسانها، حیات ظاهریِ محدودی دارد و به صراحت قرآن، او نیز به کام
مرگ خواهد رفت، چنانکه دیگران: «اِنَّکَ مَیِّتٌ وَ اِنَّهُم مَّیِّتُونَ؛
تو میمیری و آنان نیز میمیرند».
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رسالت «ابلاغ آموزههای دین» را برعهده دارد، همانگونه که «رهبری و زعامت جامعه» را. به دیگر سخن، پیامبر خدا، هم مرجع فکری مردم است و هم زعیم و پیشوای سیاسی آنان.
بر این اساس، پرسش جدّی و مهمّی که هرگز نمیتوان به سادگی از آن گذشت و در درازنای تاریخ نیز، دل مشغولی مهمّ متفکّران اسلامی بوده، این است که این زعیم بزرگ الهی و مرجع بِشْکوهِ خدایی که آیین خود را «زمانشمول» اعلام کرده و خود، روزی پس از گذشت سالها ابلاغ و
تبلیغ، به سوی رفیق اعلی اوج میگیرد، برای آینده آیین و مکتبش چهاندیشیده است؟ آیا آیندهای مشخّص را رقم زده است، یا به هیچ روی، برای آینده طرحی نیفکنده و یکسر، کار را به مردم وا نهاده است؟
عالمان، محدّثان، متکلّمان و متفکّران اسلامی در این باره بسیار نگاشتهاند و نظریههای گونهگونی ارائه کردهاند. (متکلّمان و متفکّران اسلامی، در
امامت پس از پیامبر خدا به دیدگاههایی چون: «
اجماع»، «
بیعت»، «اختیار و انتخاب مردم»، «غلبه و قدرت»، «اظهار نظر و
تعیین اهل حل و عقد» و «
نص»، گرایش داشته و دارند. (این دیدگاهها همراه با نقد و بررسی، در ذیل مدخل «الامامة الخاصّة» از موسوعة میزان الحکمة آمده است.)
به واقع، آنان کوشیدهاند آنچه را در
تاریخ اسلام واقع شده، به گونهای، استوار سازند و بر آن، مبنا یا مبناهایی بنا نمایند؛ امّا حقیقت چیست؟
نگریستن دقیق به موضوع و بررسی همه جانبه زندگانی پیامبر خدا نشان میدهد که موضع ایشان در برابر آینده رسالت، از سه حال، خارج نیست:
۱. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مسئله را یکسر «مسکوت» گذاشته و درباره آن، هیچ سخنی با
امّت نگفته است.
۲. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را «به امّت، وا نهاده» و به تدبیر آنان اعتماد کرده و
صحابه را به تعیین سرنوشت آینده رسالت، مأمور نموده است.
۳. پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) با نصّی (تصریحی) روشن، «آینده را رقم زده» و شخصی را که میباید پس از او مسئولیّت هدایت امّت و اداره جامعه اسلامی را به دوش گیرد، معرّفی کرده است.
اکنون به این فرضها مینگریم و چگونگی آنها را بررسی میکنیم. (بررسیهای خردمندانه و تحلیلهای درخشانی که در پی میآید، از کتاب ارزشمند نشاة التشیّع و الشیعة،
اثر اندیشمند شهید، آیة اللّه
سیّد محمّد باقر صدر است که توضیحاتی بر آن افزوده و منقولات آن را مستند ساختهایم.)
فرض نخست؛ سکوت در قبال آینده:
چرا پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) طرحی برای آینده نیفکنده و آینده امّت را مسکوت گذاشته است؟ چنین موضعی ممکن است از چگونه اندیشهای سرچشمه گرفته باشد؟
این بیاعتنایی و مسکوت گذاشتن را میتوان بر دو پیش فرض، بنا نهاد. اکنون باید بنگریم که آیا این دو پیش فرض، معقولاند:
پیش فرض اوّل؛ احساس امنیّت و نفی هر گونه خطر:
این سخن، بدین معناست که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میدانسته که هیچگونه خطری امّت را تهدید نمیکند و هیچ جریان درهم شکنندهای آینده مردم را متزلزل نمیسازد و امّتی که به زودی، «رسالت اسلامی» را به
ارث خواهد برد، در ایجاد طرحی برای اداره جامعه، موفّق خواهند بود.
آیا این تصوّر، درست است؟ واقعیّت جامعه آن روز، به خوبی روشنگر آن است که چنین تصوّری، نا استوار است و خطرهای جدّی و بنیاد براندازی، جامعه اسلامی آن روز را تهدید میکرده است. این خطرها عبارتاند از:
پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) جامعهای بنیاد نهاده بود که زمان زیادی از شکلگیری ابعاد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن نمیگذشت. به همین خاطر هم زمام تمامی این امور را خود به عهده داشت. از سوی دیگر، درگیریهای بسیار و نبردهای پی درپی، امکان تعمیق اندیشه و گسترش معیارگرایی و تعمیم فرهنگ را از او ستانده بود.
همچنین، بسیاری از کسانی که عنوان «صحابه» داشتند، از دین، تصوّری درست و عمیق نداشتند، نیز از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و ابعاد رسالت او. آشکار است که اینان با فقدان رهبری، دچار بحران شده، در بحرانهای دلهره آفرین، توان تصمیم را از کف میدادند و یکسر در کمند سیاست بازان و سیاستزدگان قرار میگرفتند.
آیا با توجّه به این واقعیّت (که نمونههای عینی آن در تاریخ، بسیار است) میتوان تصوّر کرد که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین جامعهای را رها کرده و سرنوشت آن را به خود جامعه سپرده باشد و در عین حال، از آینده، آسوده خاطر بوده باشد؟!
بر بخش پایانی سخن پیشین، تأکید میکنیم که وارثان آن رسالت تحوّل آفرین، از چنان جایگاه فکری و سیاسی والایی برخوردار نبودند که بتوانند با آرامش و آیندهنگری، فردایشان را رقم بزنند؛ چرا که هنوز هم رسوبات جاهلی و تعصّبات قبیلهای، در آنان نفوذی جدّی داشت.
باز هم تأکید میکنیم که آنان، درک استواری از جایگاه والای
نبوّت و پیامبر خدا نداشتند و از اینرو بود که گاه، او را چنان فردی میانگاشتند که «از سرِ خشم و خشنودی»
سخن میگوید و دیگر گاه، او را به
عدالت، توصیه مینمودند و گاه، به سبب گران آمدن تصمیمهای او بر آنان، در اصل رسالت،
شک میکردند.
با این همه، آیا معقول است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) زمام امور را به چنین جامعهای سپرده و با اطمینان خاطر، به سوی حق شتافته باشد؟!
کسان بسیاری بودند که در هنگامه حاکمیّت و رسالت پیامبر خدا، با وجودِ تمام توان و قدرتی که آن بزرگوار یافته بود، با وی رویاروی میشدند. آنان، گو این که پوششی از
ایمان بر خود نهاده بودند، امّا در درون، یکسر با گسترش آیین حق، در تضاد بودند.
این رویارویی را میتوان با توجّه به واقعیّتهای تاریخ، بسی گستردهتر از عملکرد
منافقان دانست (که بدان در جایگاه خود اشاره خواهیم کرد). نیز نمیتوان پیامبر خدا را از این همه، بیخبر انگاشت (احمد حسین یعقوب در کتاب المواجهة مع رسولاللّه در باب سوم کتاب ابعاد این رویارویی و مصادیق آن، بر اساس متون کهن را گزارش کرده است.) و چنین پنداشت که آن بزرگوار، بدون توجّه به اینها و جز اینها، امّت را رها کرده باشد.
بر اینان باید افزود کسانی را که تازه مسلمان بودند؛ و پس از
فتح مکّه، به
اسلام گرویده بودند و هنوز حقایق، در جانشان بهشایستگی و بایستگی، رسوخ نکرده بود. روشن است که اینان، بااندک دگرگونی، راه دیگر میرفتند و سمت و سویی دیگر میگرفتند. گواه این حقیقت، جریانهای پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است.
اسلام، انقلابی ویرانگر و بنیادگر بود؛ حرکتی که بسی نقشههای شیطانی را در هم ریخت و بر ویرانههای آنها، بنیادی نو درافکند. پیامبر خدا آیینی را عرضه کرده بود که داعیه رهبری جهانی داشت.
دشمن، این همه را دریافته بود. پس با تمام کوشش و توان در برابر آن ایستاد و تا آخرین رمق، جنگید و چون نبردِ رویارو را بیثمر دید، به توطئههای گوناگون دست زد. این همه، برای کسانی کهاندک شناختی از تاریخ اسلام داشته باشند، روشن است.
اکنون با آن همه رویارویی و درگیری با
یهود و قبایل مشرک و...،
آیا میتوان تصوّر کرد که آنان آرام گرفته بودند و دیگر با اسلام، کاری نداشتند؟! آیا برای سیاستمداری هوشمند و آگاه، معقول است که این همه را نادیده انگارد و بدون داشتن هیچ طرح و برنامهای برای حرکت نوپایش، بگذارد و بگذرد؟! آیا میتوان پیامبر خدا را پیشوایی تصوّر کرد که پس از آن همه درگیری، بر این باور بوده است که امّتش چنان صلابتی یافتهاند که دیگر نباید نسبت به آنها هراسی داشت و چنان سربه راه شدهاند که دیگر خطری بر سرِ راه نخواهند داشت؟!
پیش فرض دوم؛ بیاعتنایی نسبت به آینده:
این سخن، بدین معناست که باور داشته باشیم که پیامبر خدا، خطر را احساس میکرد و موقعیّت آینده را به خوبی درمییافت؛ امّا مسئولیّت و رسالتش را با فرجام زندگیاش تمام شده تلقّی میکرد و از آنجا که خود در میان مردم نبود و خطری شخص او را تهدید نمیکرد و نیز از آنجا که آنچه احتمالاً به وقوع میپیوست، با منافع شخصی وی (العیاذ باللّه) در تضاد نبود، مردم را به خود وا نهاد و هیچگونه طرحی را برای آینده نیفکند و...!
آیا میتوان چنین تصوّری را برای سیاستمداری واقعنگر، انسانی هوشمند و تلاشگری آنسان، در ذهن پروراند؟!
آیا درباره پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، آن پیامآورِ سختکوشِ آرامناپذیری که
خداوند، او را به آرامش دعوت کرده: «مَآ اَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَی؛
ما قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج اُفتی» و درباره تلاش بیامانش برای هدایت مردم، چنین فرموده: «عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ؛
رنج شما بر او گران است و
[
او
]
شیفته
[
هدایت
]
شماست و به مؤمنان، رئوف و مهربان»، بزرگواری که تدبیر کار امّت را در آخرین روزهای زندگی نیز فراموش نکرد و با تن تبآلود، به «تجهیز سپاه اسامه» فرمان داد، میتوان چنین پنداری داشت؟!
آیا قصّه آکنده از غصّه خواستن «مرکّب و قلم» برای نگاشتن امر نجات دهنده هماره امّت از گمراهی در لحظههای آخرینِ زندگی، کافی نیست تا این پندار را یکسره تباه بدانیم و مسکوت نهادن آینده امّت را جسارتی بر
پیامبر خدا، آن ساحت پاک پیراسته از این همه؟!
در پرتو این همه، نمیتوان فرض «سکوت» را به هیچ وجه درست دانست.
فرض دوم؛ وا گذاردن آینده جامعه به تدبیر امّت:
طبق این فرض، باید بر اینباور باشیم که پیشوای آینده امّت، در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) تعیین نگردید و این امر به عهده امّت نهاده شد؛ اینکه آگاهان از
مهاجر و
انصار، با شورا و رایزنی، آینده امّت را رقم زنند. آیا میتوان چنین باوری را پذیرفت و آن را با حقیقت، منطبق دانست؟
نکات مربوط به این فرض تأمّل برانگیز را بدینسان میتوان برشمرد:
الف- اگر چنین فرضی را بپذیریم، پیامبر خدا میبایست امّت را با نظام شورایی و چند و چونیِ آن آشنا میکرد و حدود، وظایف و قوانین شورا را مشخّص میساخت؛ چرا که جامعه اسلامی تا بدان روز، نه چنان شیوهای را در ساختار حکومت، تجربه کرده بود و نه از چگونگی آن آگاهی داشت. آیا معقول است که بگوییم پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مردم را در رهبری آینده امّت، به شیوهای نامعلوم، حوالت داده است؟!
آنچه این پندار را یکسره تباه میسازد، این است که داعیهداران و مَسندنشینان خلافت، هرگز بر چنین پیش بینیای از سوی پیامبر خدا استناد نکردهاند: ابوبکر، به «نصب» روی آورد و عمر، تصریح کرد که چون کسی را نمییابد، به «شورا» تن میدهد. او به هنگام مرگ چنین گفت:
اگر یکی از این دو نفر را مییافتم، این کار را به او واگذار میکردم و به او اعتماد مینمودم: سالم (آزاد شده
ابوحذیفه) و
ابوعبیده جرّاح).
اگر سالم زنده بود، امر خلافت را به شورا وا نمینهادم.
بدینسان، روشن میشود که این نظریه، هیچگونه پیوندی با پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ندارد و تنها ساختهای است در گذرگاه زمان، برای توجیه واقعیّت موجود در
تاریخ اسلام. (چنین است که مؤلّفان اسلامیای که در باب نظام حکومت قلم زدهاند و برای پس از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)
نص (تصریح پیامبر خدا) را منتفی دانستهاند، با تمام کوشش، باز هم برای نظام شورایی مورد اعتقاد خویش، نصوصی را از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیافتهاند و حتّی آنچه بدان استناد کردهاند نیز مواردی است که هرگز با این دیدگاه، همسویی ندارد)
ب ـ نکته مهمّ دیگر، اینکه اگر پیامبر خدا چنین آهنگی داشت و در اندیشه آن بود که مرجعیّت فکری و سیاسی را به
صحابه وا نهد، میبایست در جهت آمادهسازی آنان بسی میکوشید. آیا اصحاب آن پیامبری که از در هم شکسته شدن نظامهای قیصری و کسرایی سخن میگفت و آیینش را زمان شمول و جهان شمول معرّفی میکرد، از چنان جایگاهی در دانش و فرهنگ برخوردار بودند که چنین بار سنگینی را بر دوش گیرند؟ واقعیّت چیست؟ آیا میتوان چنین جایگاهی را برای صحابیان، باور داشت؟
این سؤال، بسی جدّی و برای بسیاری مطرح است و از آن به سادگی گذشتن، ظاهرا نوعی خامی و سهلانگاری در مبانی عقیدتی شمرده میشود.
پژوهشگر معاصر، آقای
مروان خلیفات، از جمله کسانی است که این سؤال، به طور جدّی برایش مطرح شده و وی را به تأمّل وا داشته است. او برای یافتن پاسخ، به متون حدیثی و تاریخی بازگشته، که سیر و سلوک او در منابع، نتیجهای بسیار خواندنی به دست داده است. او در فصل سوم از باب دوم کتابش به بیان نتیجهگیریِ مطالعه خود پرداخته است که گزیده آن، چنین است:
ـ صحابه بسیار اندک سؤال میکردند و آنچه را میشنیدند، کمتر روایت مینمودند.
ـ آنان به منع تدوین و
نشر حدیث، همّت گماشتند و افزون بر آن، حقایق بسیار اندکی از پیامبر خدا دریافتند. آنان، خود تصریح کردهاند که دل مشغولیهای بسیار و گشت و گذارهای فراوان در بازار، آنان را از فراگیری سنّت و حقایق آن، باز داشته است.
ـ صحابه در نقلها بسیار اشتباه میکردند. گاه فقط بخشی از حدیث را نقل میکردند و گاه، سخن دیگران را به پیامبر خدا نسبت میدادند. گاه نیز آنچه را فرا گرفته بودند، فراموش میکردند (که خود بدین نکته تصریح کردهاند) و گاه، به خطا پاسخ میگفتند و با تذکّر دیگران، حق را باز مییافتند. برخی از صحابه، به تصریح آیات قرآنی، به
نفاق گراییدند و برخی سر از
ارتداد در آوردند. نیز بر اساس متون (نصوص) منقول در
صحیحین، به گفته پیامبر خدا، برخی از آنان، هیمه آتشاند و....
آیا با این همه، میتوان پنداشت که پیامبر خدا مرجعیّت فکری و زعامت سیاسی و تفسیر آیین و کتاب آسمانی را به چنین کسانی وا نهاده است؟
بدینسان، نباید تردید کرد که «وا نهادن امور به امّت و یا نخبگان (!) آنان» و «مرجع قرار دادن صحابه»، عنوانی است که در گذرگاه تاریخ، برای توجیه رویدادهای تلخِ روی داده پس از پیامبر خدا ساخته شده است؛ عنوانی که ریشه در هیچ یک از متون رسیده از پیامبر خدا ندارد.
بدینترتیب، این فرض نیز بیاعتبار میشود.
فرض سوم؛ تعیین سرنوشت و تصریح بر خلافت و ولایت:
در این فرض، بر این باوریم که پیامبر خدا با حساسیّت تمام، آینده
امّت را روشن ساخته و پیشوای پس از خود را تعیین نموده است و نیز بر این باوریم که
غدیر، ماجرا و متن خطبه شکوهمند آن، تصریح و تأکیدی است بر آنچه پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) آن را بارها اعلام داشت:
ولایت و
امامت علی (علیهالسلام)؛ همان کسی که از آغازین روزهای زندگیاش، به خواست پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، همبر او بود و
شرک، جان پاکش را هرگز نیالود. (اساس این تحلیل (در فرض سوم) را از کتاب گرانسنگ
نشاة التشیع و الشیعة، نوشته متفکّر فقیه آیة اللّه
سیّد محمّدباقر صدر، گرفتهایم، البته با افزودن توضیحاتی بسیار و ارجاع نقلها به مصادر.)
کلام علی (علیهالسّلام) در این باره بسی شنیدنی است:
«و قَد عَلِمتُم مَوضِعی مِن رَسولِ اللّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) بِالقَرابَةِ القَریبَةِ، وَ المَنزِلَةِ الخَصِیصَةِ. وَضَعَنی فی حِجرِهِ و انَا وَلَدٌ، یَضُمُّنی الی صَدرِهِ، و یَکنُفُنی فی فِراشِهِ، و یُمِسُّنی جَسَدَهُ، و یُشِمُّنی عَرفَهُ. و کانَ یَمضَغُ الشَّیءَ ثُمَّ یُلقِمُنیهِ، و ما وَجَدَ لی کَذبَةً فی قَولٍ، و لا خَطلَةً فی فَعلٍ، و لَقَد قَرَنَ اللّهُ بِهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مِن لَدُن ان کَان فَطیماً اعظَمَ مَلَکٍ مِن مَلائِکَتِهِ یَسلُکُ بِهِ طَریقَ المَکارمِ، و مَحاسِنَ اخلاقِ العالَمِ، لَیلَهُ و نَهارَهُ.
و لَقَد کُنتُ اتَّبِعُهُ اتِّباعَ الفَصیلِ اثَرَ اُمِّهِ، یَرفَعُ لی فی کُلِّ یَومٍ مِن اخلاقِهِ عَلَماً، و یَامُرُنی بِالاِقتِداءِ بِهِ. و لَقَد کانَ یُجاوِرُ فی کُلِّ سَنَةٍ بِحِراءَ، فَاَراهُ و لا یَراهُ غَیری، و لَم یَجمَع بَیتٌ واحِدٌ یَومَئِذٍ فِی الاِسلامِ غَیرَ رَسولِ اللّهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) وخَدیجَةَ و انَا ثالِثُهُما؛ اری نورَ الوَحیِ وَ الرِّسالَةِ، و اشُمُّ ریحَ النُّبُوَّةِ.
و لَقَد سَمِعتُ رَنَّةَ الشَّیطانِ حینَ نَزَلَ الوَحیُ عَلَیهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، فَقُلتُ: یا رَسولَ اللّهِ! ما هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقالَ: هذَا الشَّیطانُ قَد ایِسَ مِن عِبادَتِهِ. انَّکَ تَسمَعُ ما اسمَعُ، و تَری ما اری، الّا ا نَّکَ لَستَ بِنَبِیٍّ، و لکِنَّکَ لَوَزیرٌ، و انَّکَ لَعَلی خَیرٍ». شما موقعیّت مرا نزد پیامبر خدا، به سبب خویشاوندیِ نزدیک و منزلت ویژهام میدانید. به گاه کودکیام، مرا در دامنش مینهاد و به سینهاش میچسباند و در بستر خویش جایم میداد و مرا به تنَش میسود و بوی خوش خویش را به من میرساند و
غذا را میجَوید و لقمه لقمه در دهانم مینهاد. از من، نه سخن دروغی شنید و نه کار خطایی دید.
بیتردید،
خداوند از همان اوانِ از شیر گرفته شدنِ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرشتهای بزرگ را از میان فرشتگانش،
شب و
روز، همراه او ساخت تا با او راه بزرگواری و محاسن اخلاقی را بپیماید. و من در پی او بودم، همچون بچّه شتر در پی مادرش. هر روز از اخلاق خود، نشانهای برایم بر پا میداشت و مرا به پیرویاش وا میداشت.
هر سال در
غار حرا به خلوت مینشست و تنها من بودم که او را میدیدم، نه کس دیگری. در آن روزگار،
اسلام به هیچ خانهای راه نیافته بود، جز خانهای که
پیامبر خدا و
خدیجه در آن بودند، و من سومین آن دو بودم.
نور
وحی و
رسالت را میدیدم و بوی
نبوّت را استشمام میکردم و من، هنگامی که وحی بر او فرود آمد، ناله
شیطان را شنیدم. پرسیدم: ای پیامبر خدا! این ناله چیست؟ گفت: «این، شیطان است. از اینکه او را بپرستند، نومید است. همانا تو آنچه را من میشنوم، میشنوی و آنچه را من میبینم، میبینی، جز اینکه پیامبر نیستی؛ بلکه وزیر هستی و بر راه خیر».
تصریح پیامبر خدا بر امامت و
ولایت علی (علیهالسّلام) بدانگونه گسترده و روشن است که هیچ تردیدی را بر نمیتابد. آن بزرگوار، نه یک بار و نه دو بار، بلکه دهها بار به اشارت و صراحت، «حقّ خلافت» و «خلافت حق» را فریاد کرد و طرحی روشن و مشخّص برای آینده امّت درانداخت و این همه، در برابر چشم مردم صورت پذیرفت. این حقنمایی و حقگستری، تمام دوران رسالت آن بزرگوار را فرا گرفت و در واقعه «
غدیر» به اوج خود رسید و حق بر ستیغ قرار گرفت.
در نگریستن به همه این موارد تردیدی باقی نمیگذارد که بزرگترین دل مشغولی پیامبر خدا، مسئله «امامت و رهبری آینده» بوده است. از این روی، پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) برای روشن کردن این حقیقت و ابلاغ این مأموریت الهی، هیچ مناسبت و موقعیّت شایستهای را از دست، نهشته است.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «موضع پیامبر در برابر آینده رسالت» تاریخ بازیابی ۱۳۹۷/۱/۲۳.