• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

مسلمان و شیعه شدن ایرانیان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلیدواژه: اسلام، ایرانیان، مسلمان شدن، شيعه شدن، عمر بن خطاب.

پرسش: آیا مسلمان و شيعه شدن ايرانيان در زمان عمر بن خطاب بوده است؟

پاسخ:مسلمان شدن ایرانیان نتیجه فتح ایران در زمان عمر بن خطاب نیست؛ بلکه عده بسیاری از ایرانیان در زمان حیات پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بدون هیچ جنگی و دیگر ایرانیان پس از دوران پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ابوبکر و عمر و عثمان، بدون جنگ به‌تدریج به دین اسلام گرویده‌اند. بنابراین مسلمان شدن ایرانیان و تشیع آنان مرهون تعالیم ناب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، تلاش ائمه اطهار (علیهم‌السلام)، حضور بابرکت امام‌زادگان (علیهم‌السلام)، انتشار روایات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درباره جایگاه اهل بیت (علیهم‌السلام) و تبلیغ علمای شیعه است. افزون بر این، در جنگ‌هایی که در زمان خلفا انجام شد، یا به ‌هیچ عنوان سخن از دعوت مردم به دین نبود! و یا اسلامی که به ایرانیان و دیگر کشورهای جنگ‌زده عرضه می‌شد، اسلام آمیخته با بدعت‌های فراوان بود. هم‌چنین شیعه شدن ایرانی‌ها در زمان صفویه انجام نشده است؛ بلکه روندی تدریجی داشته که از قرن اول هجری آغاز شد و در قرون بعدی به اوج خود رسید.

فهرست مندرجات

۱ - اسلام ایرانیان در زمان پیامبر
       ۱.۱ - تبلیع اسلام در ایران توسط امام علی
              ۱.۱.۱ - ابن هشام
              ۱.۱.۲ - ابن کثیر دمشقی
              ۱.۱.۳ - ابن‌عبدالبر
              ۱.۱.۴ - نقل امیرالمؤمنین
       ۱.۲ - یار ایرانی پیامبر در جنگ احد
              ۱.۲.۱ - بیان یک نکته
       ۱.۳ - همسایه ایرانی پیامبر
              ۱.۳.۱ - قرائن مسلمان بودن فرد ایرانی
       ۱.۴ - یار ایرانی پیامبر در فتح مکه و پاک‌سازی خانه کعبه
       ۱.۵ - توجه رسول خدا به اخلاق ایرانیان
       ۱.۶ - پشتیبانی متقابل پیامبر و اهل‌بیت‌شان از ایرانیان
۲ - جنگ‌های پس از حیات رسول اکرم
       ۲.۱ - جنگ بدون اشاره به اسلام و پذیرش آن
       ۲.۲ - جنگ برای غنیمت
       ۲.۳ - خشونت و رفتار غیر اسلامی با ایرانیان
       ۲.۴ - جنگ برای کشور‌گشایی
۳ - عدم گسترش اسلام واقعی توسط خلفا
۴ - مخالفت اهل‌بیت با جنگ‌های خلفا
       ۴.۱ - روایت اول
       ۴.۲ - حدیث دوم
       ۴.۳ - حدیث سوم
       ۴.۴ - حدیث چهارم
       ۴.۵ - حدیث پنجم
       ۴.۶ - حدیث ششم
       ۴.۷ - حدیث هفتم
       ۴.۸ - حدیث هشتم
۵ - یاران ایرانی و فارسی سخن گفتن ائمه
       ۵.۱ - روایت اول
       ۵.۲ - روایت دوم
       ۵.۳ - روایت سوم
       ۵.۴ - روایت چهارم
       ۵.۵ - روایت پنجم
       ۵.۶ - روایت ششم
       ۵.۷ - روایت هفتم
       ۵.۸ - روایت هشتم
       ۵.۹ - روایت نهم
۶ - تشیع ایرانیان در قرون اول تا چهارم
       ۶.۱ - نقش سلمان فارسی در اسلام آوردن ایرانیان
       ۶.۲ - مقایسه برخورد اهل ‌بیت و خلفا با ایرانیان
              ۶.۲.۱ - روایت کلینی
              ۶.۲.۲ - روایت طبری
              ۶.۲.۳ - روایت ابن شهرآشوب
              ۶.۲.۴ - روایات دیگر
       ۶.۳ - تحقیر ایرانیان توسط عمر بن خطاب
              ۶.۳.۱ - بردگی ایرانیان
              ۶.۳.۲ - منع ورود ایرانیان به مدینه
              ۶.۳.۳ - سوزاندن کتب علمی
       ۶.۴ - تحقیرها و تبعیض‌های پیروان بنی‌امیه
              ۶.۴.۱ - چند نکته درباره گفتار ابن‌تیمیه
       ۶.۵ - قتل عمر بن خطاب و علت آن
       ۶.۶ - نقش ایرانیان در قیام مختار
       ۶.۷ - قم اولین و قوی‌ترین کانون تشیع در ایران
              ۶.۷.۱ - تأسیس شهر قم
              ۶.۷.۲ - اولین ساکنان شیعی قم
              ۶.۷.۳ - فقهای اشعری قم
              ۶.۷.۴ - اهمیت شهر قم و اهل آن
       ۶.۸ - مردم سیستان و ارادت به امام علی و ائمه
              ۶.۸.۱ - امتناع از سب و لعن امام علی
              ۶.۸.۲ - اصحاب خاص ائمه اطهار
       ۶.۹ - تأثیر قیام جناب زید بن علی در تشیع ایرانیان
       ۶.۱۰ - نقش محبت ایرانیان به اهل بیت در براندازی بنی‌امیه
       ۶.۱۱ - سفر امام رضا به ایران و ولایت‌عهدی ایشان
              ۶.۱۱.۱ - حدیث سلسلة الذهب
              ۶.۱۱.۲ - ولایت‌عهدی امام رضا
              ۶.۱۱.۳ - ترغیب و تشویق به زیارت امام رضا
       ۶.۱۲ - حضور امام زادگان در ایران
۷ - تشیع ایرانیان در قرون چهارم تا ششم
       ۷.۱ - حکومت آل‌بویه
       ۷.۲ - تلاش‌های علمی و مناظرات علما
۸ - تشیع ایرانیان در قرون هفتم تا دهم
       ۸.۱ - وزارت ابن‌علقمی و انقراض خلافت عباسیان
       ۸.۲ - تلاش‌های علمی و مناظرات علمای شیعه
       ۸.۳ - گسترش جغرافیای تشیع در نواحی مرکزی ایران
       ۸.۴ - حکومت محلی سربداران
       ۸.۵ - حکومت صفویه
              ۸.۵.۱ - دیدگاه بدی‌بیک
              ۸.۵.۲ - دیدگاه مارینو سانوتو
       ۸.۶ - نقش علما در تثبیت تشیع به‌عنوان مذهب رسمی
۹ - نتیجه بحث
۱۰ - پانویس
۱۱ - منبع


بررسی دقیق تاریخ حاکی از این است که میان اسلام آوردن ایرانیان و فتوحات عمر بن خطاب ارتباط مستقیمی وجود ندارد؛ زیرا اساساً وقتی پدیده اسلام آوردن ایرانی‌ها را از آغاز بررسی می‌کنیم، درمی‌یابیم بیش‌تر آنان با جنگ و خونریزی مسلمان نشدند؛ بلکه حق‌جویی و حق‌گرایی مردمان ایران زمین، سبب گرایش آن‌ها به دین مبین اسلام است.

جناب سلمان فارسی زمانی تشنه حقیقت و به دنبال اسلام بود که عمر هنوز کافر بود! مسلمان شدن اولین و برترین ایرانی و صحابی ممتاز رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یعنی جناب سلمان فارسی (رضوان‌الله‌علیه) در زمان حیات رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) صورت گرفت؛ یعنی نه‌تنها هیچ‌گونه ارتباطی به دوران عمر بن خطاب نداشت؛ بلکه دقیقا همان زمانی که عمر بن خطاب مشرک بود و به آزار مسلمانان مکه می‌پرداخت، جناب سلمان فارسی در جست‌وجوی پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و تشنه دین حضرت بود! جناب سلمان فارسی (رضوان‌الله‌علیه) در ضمن روایت مفصلی سرگذشت خود را چنین نقل می‌کند:

«... و اتیت الصومعة و انشات اقول: اشهد ان لا اله الا الله وان عیسی روح الله وان محمدا حبیب الله، فاشرف علی الدیرانی فقال: انت روزبه؟ فقلت: نعم، فقال: اصعد فصعدت الیه و خدمته حولین کاملین، فلما حضرته الوفاة قال لی: انی میت فقلت: علی من تخلفنی؟ فقال: لا اعرف احدا یقول بمقالتی هذه فی الدنیا وان محمد بن عبدالله بن عبد المطلب قد حانت ولادته فاذا اتیته فاقرئه منی السلام، و ادفع الیه هذا اللوح ... فبینا انا ادور خلفه اذ حانت من النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) التفاته، فقال: یا روزبه! تطلب خاتم النبوة، فقلت: نعم، فکشف عن کتفیه فاذا انا بخاتم النبوة معجوم بین کتفیه علیه شعرات قال: فسقطت علی قدم رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اقبلها ... فاعتقنی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سمانی سلمان؛ ... و به صومعه آمدم و چنین گفتم: گواهی می‌دهم که خدایی جز خدای یکتا نیست و عیسی روح الله و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حبیب خداست. پس به خدمت آن راهب رسیدم. او به من گفت: آیا تو روزبه هستی؟ گفتم: آری! گفت: بیا بالا (داخل صومعه) سپس من داخل صومعه شدم و دو سال کامل در خدمت او بودم. وقتی هنگام مرگش فرا رسید، به من گفت: من (بزودی) از دنیا می‌روم! به او گفتم: مرا به که می‌سپاری؟ گفت: در این دنیا کسی را که (در اعتقادات) همانند خودم باشد نمی‌شناسم؛ ولی ولادت محمد بن عبدالله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نزدیک شده است. اگر نزد او رفتی سلام مرا به او برسان و این لوح را تقدیم او کن...
... در این بین که پشت سر حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دور می‌زدم ناگاه به من توجه کرده و فرمود: ‌ای روزبه! آیا در جست‌وجوی مُهر نبوت هستی؟ گفتم: آری! ایشان لباسشان را از شانه خود کنار زدند و چشمم به مهر نبوت در بین دو کتف آن حضرت افتاد که کمی مو بر آن روییده بود؛ خود را بر روی پاهای ایشان‌ انداختم و بر آن بوسه می‌زدم ... رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مرا آزاد ساخت و نامم را سلمان نهاد».

ابن اثیر نیز در اسد الغابه روایتی به همین مضمون نقل می‌کند.

از طرفی اسلام آوردن عمر سال‌ها بعد از دوران تلاش جناب سلمان برای رسیدن به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود. جزری درباره تاریخ مسلمان شدن عمر می‌گوید: «و کان اسلام عمر فی السنة السادسة؛ اسلام آوردن عمر در سال ششم بعثت بود».

امتیاز جناب سلمان فارسی که افتخار تمام ایرانیان است، این بود که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تنها در حق او فرمود: «سلمان منّا اهل البیت؛ سلمان از ما اهل بیت است».

۱.۱ - تبلیع اسلام در ایران توسط امام علی

یمن سرزمینی در جنوب جزیرة‌العرب بوده است؛ چنان‌که حموی درباره‌اش می‌گوید: «الیمن و ما اشتمل علیه حدودها بین عمان الی نجران؛ مرزهای یمن و مناطق آن بین عمان (در جنوب شرق شبه‌جزیره عربستان) تا نجران (در جنوب غرب شبه‌جزیره عربستان) است».

طبق آنچه در مورد تاریخ یمن و مسلمان شدن اهل آن آمده است، این منطقه از زمان انوشیروان در حکومت ساسانیان تا زمان اسلام تحت سلطه ایران و جزئی از حکومت بزرگ ایران به ‌شمار می‌آمد.
برخی محققان در این‌باره گفته‌اند: در زمان خسرو انوشیروان کار یمن یک‌سره شد و در رقابت و کشاکش میان ایران و روم، ایران پیروزی یافت ... به هر‌حال سپاه ایران حدود ۵۷۵ میلادی یا کمی زودتر، صنعاء پایتخت یمن را به تصرف خود درآورد. پس از آن کسری، وهریز را فرمان داد که خود به ایران بازگردد و سیف بن ذی‌یزن را بر یمن بگمارد.
[۷] آذرنوش، آذرتاش، تاریخ زبان و فرهنگ عربی، ص۱۷، ۱۹ تهران، سمت، چ ۴، ۱۳۷۷ش.


۱.۱.۱ - ابن هشام

ابن هشام در رابطه با این‌که در زمان ظهور اسلام یمن تحت نفوذ امپراطوری ایران بود، می‌گوید:
«قال ابن‌هشام: ثم مات وهرز فامر کسری ابنه المرزبان بن وهرز علی الیمن ثم مات المرزبان فامر کسری ابنه التینجان ثم مات فامر ابن التینجان، ثم عزله عن الیمن و امر علیها باذان وفی زمنه بعث رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ... کتب کسری الی باذان: انه بلغنی ان رجلا من قریش خرج بمکة یزعم انه نبی فسر الیه فاستتبه فان تاب و الا فابعث الی براسه، فبعث باذان بکتاب کسری الی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فکتب الیه رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ان الله قد وعدنی ان یقتل کسری فی یوم کذا وکذا من شهر کذا، فلما اتی باذان الکتاب وقف لینتظر و قال ان کان نبیا فسیکون ما قال فقتل الله کسری فی الیوم الذی قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ... فلما بلغ ذلک باذان بعث باسلامه و اسلام من معه من الفرس الی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فقالت الرسل: الی من نحن یا رسول الله. قال انتم منّا و الینا اهل البیت ... و من ثم قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) سلمان منّا اهل البیت».
«ابن‌هشام می‌گوید: پس از این‌که وهرِز (حاکم ایرانی یمن) از دنیا رفت، کسری، پادشاه ایران، فرزند وهرز یعنی مرزبان را حاکم یمن قرار داد و پس از مرگ مرزبان، به ترتیب تینجان، پسرش و باذان، به دستور کسری، حاکم یمن شدند. در زمان باذان رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به نبوت مبعوث گردید ... کسری به باذان نامه نوشت که به من خبر رسیده مردی از قریش از مکه به پا خاسته و ادعای پیامبری کرده، پس به سوی او برو و از او بخواه که توبه کند و اگر توبه نکرد، سرش را برای من بفرست! باذان افرادی را همراه نامه کسری به نزد پیامبر فرستاد. پیامبر اکرم نیز در ضمن نامه‌ای به او نوشت که قطعاً خدا به من وعده داده که کسری در روز و ماه مشخصی کشته خواهد شد. وقتی نامه به دست باذان رسید، دست نگه داشت و گفت: اگر واقعاً پیامبر باشد، آنچه از آینده خبر داده اتفاق خواهد افتاد. پس از مدتی کسری در همان روزی که پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، فرموده بود، کشته شد. وقتی باذان متوجه این مسئله شد، فرستادگانی را به سوی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرستاد و مسلمان شدن خود و دیگر ایرانیان اطرافش را اعلام کرد. فرستادگان باذان گفتند: ما به که برمی‌گردیم (به چه کسی پناه بریم) ‌ای رسول خدا؟ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: شما از ما هستید و به ما اهل بیت برمی‌گردید ... و به همین دلیل حضرت فرمود: سلمان از ما اهل بیت است».

۱.۱.۲ - ابن کثیر دمشقی

ابن‌کثیر دمشقی نیز پس از نقل همین قضیه، می‌گوید:
«و الظاهر ان هذا کان بعد ما‌ هاجر رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) الی المدینة و لهذا بعث الامراء الی الیمن لتعلیم الناس الخیر و دعوتهم الی الله عز و جلّ؛ ظاهراً این اتفاقات پس از هجرت رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مدینه بوده است و به همین جهت حضرت فرماندهانی به یمن فرستاد تا به مردم خوبی‌ها را تعلیم داده و آن‌ها را به خدا دعوت کنند».

پس حاکمان یمن و برخی ساکنان آن‌جا ایرانیانی بودند که در زمان حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مسلمان شدند. فتح سرزمین یمن و مسلمان شدن ساکنانش در زمان حضرت رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) انجام گرفت؛ در آغاز حضرت برای دعوت مردم یمن، خالد بن ولید را به آن‌جا فرستادند؛ ولی وی بعد از شش ماه استقرار در یمن کاری از پیش نبرد و نتوانست حتی یک نفر را مسلمان کند؛ در نتیجه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) را برای فتح و تبلیغ اسلام به آن‌جا فرستادند و با یک سخنرانی حضرت، قبیله هَمدان و پس از آن‌ها بقیه یمنی‌ها مسلمان شدند.

۱.۱.۳ - ابن‌عبدالبر

ابن‌عبدالبر در کتاب الاستیعاب به نقل از براء بن عازب جریان فتح یمن توسط حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را این‌گونه بیان می‌کند:
«بعث رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خالد بن الولید الی اهل الیمن یدعوهم الی الاسلام، فکنت فیمن سار معه، فاقام علیهم ستة اشهر، لا یجیبونه الی شیء، فبعث النبیّ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) علیّ بن ابی‌طالب، وامره ان یقفل خالد ومن اتبعه الا من اراد البقاء مع علی رضی الله عنه فیترکه، قال البراء: فکنت فیمن قعد مع علی، فلما انتهینا الی اوائل الیمن بلغ القوم الخبر، فجمعوا له، فصلَّی بنا علیّ الفجر، فلما فرغ صففنا صفا واحدا، ثم تقدم بین ایدینا فحمد الله، واثنی علیه، ثم قرا علیهم کتاب رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، فاسلمت همدان کلَّها فی یوم واحد، وکتب بذلک علیّ الی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، فلما قرا کتابه خرّ ساجدا، ثم جلس، فقال السلام علی همدان و تتابع اهل الیمن علی الاسلام».
رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خالد بن ولید را بسوی اهل یمن فرستاد تا آن‌ها را به اسلام دعوت کند. من نیز در زمره همراهیان خالد بودم. خالد شش ماه در خارج یمن ماند؛ ولی اهل یمن به او اعتنایی نکردند. سپس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) را به سوی یمن فرستادند و به امام علی (علیه‌السلام) دستور دادند که خالد و همراهیانش را برگرداند، مگر کسانی که بخواهند همراه امام علی (علیه‌السلام) باقی بمانند. من (براء بن عازب) از کسانی بودم که همراه امام علی (علیه‌السلام) ماندم. آن‌گاه که به نزدیکی یمن رسیدیم، خبر حضور ما به اهل یمن رسید. به ‌همین خاطر اهل یمن جمع شدند. ما نماز جماعت صبح را به امامت حضرت علی (علیه‌السلام) خواندیم. وقتی از نماز فارغ شد، ما در یک صف ایستادیم، سپس حضرت جلو آمد و حمد و ثنای الهی را به جا آورد و نامه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را برای آن‌ها قرائت فرمود. در همان روز تمام قبیله همدان مسلمان شدند. حضرت علی (علیه‌السلام) با نوشتن نامه‌ای مسلمان شدن آن‌ها را به اطلاع رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رساند. وقتی حضرت مطلع شدند، سجده شکر به جا آورده و نشستند. سپس فرمودند: سلام بر همدان! پس از مسلمان شدن قبیله همدان، سایر قبایل و مردم یمن نیز مسلمان شدند.

طبری و ابن‌اثیر نیز در وقایع سال دهم هجرت، ماجرای فتح یمن توسط امام علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) را نقل می‌کنند.
همین روایت را مرحوم شیخ مفید نیز نقل می‌کند.

۱.۱.۴ - نقل امیرالمؤمنین

امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) جریان فتح یمن توسط خودشان را چنین نقل می‌فرمایند:
«قال لی النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ارکب ناقتی ثم امض الی الیمن، فاذا وردت عقبة افیق و رقیت علیها رایت القوم مقبلین یریدونک. فقل: یا حجر، یا مدر، یا شجر، رسول الله یقرا علیکم السلام». قال علی: ففعلت فلما رقیت العقبة قلت: یا حجر یا مدر یا شجر رسول الله یقرا علیکم السلام قال: و ارتج الافق فقالوا: علی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) السلام و علیک السلام. فلما سمع القوم نزلوا فاقبلوا الی مسلمین؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من فرمودند: سوار بر شتر من شو سپس به سمت یمن برو وقتی به گردنه افیق رسیدی و از آن بالا رفتی، مردم یمن را خواهی دید که به طرف تو می‌آیند. در آن هنگام بگو: ‌ای سنگ! ‌ای ریگ! ‌ای درخت! رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر شما سلام می‌رساند. حضرت علی (علیه ‌السلام) فرمود: پس من طبق دستور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عمل کردم و آن‌گاه که به بالای گردنه رسیدم گفتم: ‌ای سنگ! ‌ای ریگ! ‌ای درخت! رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر شما سلام می‌رساند. در این هنگام افق به لرزه درآمد و سنگ‌ها و ریگ‌ها و درختان به صدا درآمدند و گفتند: بر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و بر تو (ای علی) سلام. آنگاه که اهل یمن چنین شنیدند به طرف من آمده و مسلمان شدند».
بنابراین فتح یمن به‌ عنوان طلیعه امپراطوری بزرگ ایران و ورود اسلام به این امپراطوری، هیچ ارتباطی به خلیفه دوم نداشته و در زمان حیات رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و به دست امیرمؤمنان حضرت علی (علیه‌السلام) انجام شده است.
به ‌عبارت دیگر مسلمان شدن ایرانی‌ها به طور دفعی و فقط در جنگ انجام نشد؛ بلکه از دوران حیات رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آغاز شد و پس از شهادت حضرت نیز به ‌تدریج در طول قرون اولیه اسلام به انجام رسید. پس این‌که به طور مطلق بگوییم فتح ایران و مسلمان شدن ایرانیان در زمان عمر انجام شد، کلامی غیر علمی و نادرست است که در ادامه مقاله به ‌صورت مفصل به آن می‌پردازیم.

۱.۲ - یار ایرانی پیامبر در جنگ احد

از دیگر نمونه‌های دلاوری و اسلام ایرانیان در زمان رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جوانی ایرانی است که در جنگ احد در کنار آن حضرت علیه اعراب مشرک جنگیده است. درباره او در سنن ابی‌داود چنین آمده است:

«حدثنا محمد بن عبدالرَّحِیمِ ثنا الْحُسَینُ بن مُحَمَّدٍ ثنا جَرِیرُ بن حَازِمٍ عن مُحَمَّدِ بن اسحاق عن دَاوُدَ بن حُصَینٍ عن عبد الرحمن بن ابی‌عُقْبَةَ عن ابی‌عُقْبَةَ و کان مَوْلًی من اَهْلِ فَارِسَ قال شَهِدْتُ مع رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) اُحُدًا فَضَرَبْتُ رَجُلًا من الْمُشْرِکِینَ فقلت خُذْهَا مِنِّی و انا الْغُلَامُ الْفَارِسِی فَالْتَفَتَ الی رسول اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فقال فَهَلَّا قُلْتَ خُذْهَا مِنِّی و انا الْغُلَامُ الْاَنْصَارِی؛ ابی‌عقبه که جوانی ایرانی بوده می‌گوید: من در جنگ اُحد همراه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حاضر بودم. پس به یکی از مشرکان ضربه‌ای زدم و گفتم: این ضربه را از طرف من بگیر! من یک جوان ایرانی هستم! در این هنگام رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به من توجه نمود و فرمود: چرا به او نگفتی: ضربه را از من بگیر! من جوانی از انصار هستم»؟!

۱.۲.۱ - بیان یک نکته

نکته قابل توجه این‌که در جنگ اُحد یک جوان ایرانی این‌چنین دلاورانه می‌جنگد، ولی در همان جنگ، عمر بن خطاب به خاطر ترس از کشته شدن از جنگ فرار کرده و به کوه پناه می‌برد!
چنان‌که در کتاب‌های متعدد اهل سنت از خود خلیفه دوم نقل شده است: «لما کان یوم احد هزمنا ففررت حتی صعدت الجبل فلقد رایتنی انزو کانی اروی؛ در روز جنگ اُحد ما شکست خوردیم؛ پس من فرار کردم تا جایی که از کوه بالا رفتم، قطعاً مرا می‌دیدی که به بالای کوه می‌پریدم گویا من یک بُز کوهی بودم»!

۱.۳ - همسایه ایرانی پیامبر

در منابع اهل سنت از فردی ایرانی سخن به میان آمده است که همسایه‌ و مورد توجه رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بوده و حضرت را مهمان غذای لذیذ خود می‌کرد:

«عن انس ان جارا لرسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فارسیا کانت مرقته اطیب شیء ریحا فصنع طعاما ثم جاء الی النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و عائشة الی جنبه فاومی الیه بیده ان تعال فقال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) (وهذه معی) واشار الی عائشة فاشار بیده ان لا ثم اشار الیه الثانیة فقال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) (و هذه معی) واشار الی عائشة فاشار بیده ان لا ثم اشار الیه الثالثة فقال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) (وهذه معی) قال نعم؛ از انس نقل شده که گفت: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همسایه‌ای ایرانی داشت و خورش [غذای] او بوی بسیار خوبی داشت. روزی غذایی درست کرد سپس نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد که ایشان را [به خانه‌اش] دعوت کند [از آن غذا میل کند] عائشه در کنار آن حضرت بود. آن مرد با دستش به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌[و‌آله‌]وسلّم) اشاره کرد که [برای تناول غذا] به منزل او بروند، رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌[و‌آله‌]وسلّم) فرمودند: [الان] این زن نزد من است و به عایشه اشاره کردند [کنایه از این‌که فعلا صبر کن] بار دیگر مرد ایرانی (آمد و) با دستش به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌[و‌آله‌]وسلّم) اشاره کرد که به منزل او بروند رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌[و‌آله‌]وسلّم) باز هم فرمودند: [الان] این زن نزد من است و به عایشه اشاره کردند، بار سوم مرد ایرانی (آمد و) با دستش به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌[و‌آله‌]وسلّم) اشاره کرد که به منزل او بروند رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌[و‌آله‌]وسلّم) فرمودند: این زن نزد من است، مرد ایرانی گفت بله [کنایه از این‌که اگر مانعی ندارید، او را هم با خود بیاورید]».

۱.۳.۱ - قرائن مسلمان بودن فرد ایرانی

همان‌طور که ملاحظه شد، در این نقل، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به همراه همسرش برای تناول غذا به خانه آن ‌فرد ایرانی می‌روند. در این‌جا قرائنی مبنی بر مسلمان بودن آن ایرانی وجود دارد؛ از جمله:

۱. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به دعوت آن فرد برای میل نمودن غذا به منزلش رفته بودند، حال اگر او مشرک بود، به مقتضای آیه: «یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ؛ » نجس بود و پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نمی‌توانستند از غذای او بخورند.

۲. در این روایت آمده بود که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همراه عایشه برای تناول غذا به خانه آن‌ فرد ایرانی رفت و به ضرورت ثابت است که عایشه در مدینه به خانه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وارد شده بود؛ بنابراین آن ‌فرد همسایه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در مدینه بود و مشرکین در مدینه نبودند.
بنابراین مسلمان بودن آن فرد ایرانی در زمان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اثبات می‌شود.

۱.۴ - یار ایرانی پیامبر در فتح مکه و پاک‌سازی خانه کعبه

اسلام ایرانیان در فتح مکه و جریان‌های پس از آن نیز نمایان است. در این‌باره طبرانی از شیبه نقل می‌کند:
«دخل رسول اللَّهِ (صلی‌اللَّهُ‌علیه‌وسلم) الْکَعْبَةَ فَصَلَّی رَکْعَتَینِ فَرَاَی فیها تَصَاوِیرَ فقال یا شَیبَةُ اکْفِنِی هذه فَاشْتَدَّ ذلک علی شَیبَةَ فقال له رَجُلٌ من اَهْلِ فَارِسَ ان شِئْتَ طَلَیتُهَا وَلَطَخْتُهَا بِزَعْفَرَانَ فَفَعَلَ؛ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وسلّم) (پس از فتح مکه) وارد کعبه شدند و دو رکعت نماز خواندند. سپس در کعبه تصاویری مشاهده کردند و به شیبه فرمودند: این تصاویر را از بین ببر. این کار بر شیبه سخت شد. مردی ایرانی به حضرت عرض کرد: اگر شما بخواهید این تصاویر را با زعفران آلوده و لکه‌دار کنم. سپس آن مرد ایرانی همان کار را کرد.

ابن حجر هیثمی بعد از این نقل می‌نویسد: «و مسافع لم اجد من ترجمه؛ برای مسافع شرح حالی نیافتم». این در حالی است که مسافع راوی صحیح مسلم و ابی‌داود و ترمذی است و علمای اهل سنت او را توثیق کرده‌اند. به‌هرحال کمک یک ایرانی به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در کعبه دلیل دیگری از اسلام آوردن ایرانیان در زمان حیات رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است.

۱.۵ - توجه رسول خدا به اخلاق ایرانیان

توجه رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به اخلاق ایرانیان از دیگر نکاتی است که در کتاب‌های اهل سنت بدان تصریح شده است:
«عن البراء بن عازب انه سلم علی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وهو یتوضا فلم یرد علیه حتی اذا فرغ من وضوئه رد علیه ومد یده الیه فصافحه فقلت یا رسول الله ما کنت اری هذا الا من اخلاق الاعاجم فقال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلّم) ان المسلمین اذا التقیا فتصافحا تحاتت ذنوبهما؛ از براء بن عازب نقل شده درحالی‌که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وضو می‌گرفتند، به حضرت سلام کرد، حضرت به او پاسخ ندادند تا این‌که وضویشان تمام شد و دستشان را به‌ سوی او دراز و مصافحه کردند. براء می‌گوید: به حضرت عرض کردم یا رسول الله! مصافحه از اخلاق غیر عرب‌هاست. حضرت فرمودند: هرگاه مسلمانان با یکدیگر ملاقات ‌کرده و با یکدیگر دست دهند، گناهانشان می‌ریزد.

۱.۶ - پشتیبانی متقابل پیامبر و اهل‌بیت‌شان از ایرانیان

در سنن ترمذی که از مهم‌ترین متون حدیث اهل سنت است، روایتی از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل شده و بر این دلالت دارد که آن حضرت به عجم‌ها از جمله ایرانیان نسبت به عرب‌ها اعتماد بیش‌تری داشتند:
«حدثنا صَالِحُ بن ابی صَالِحٍ مولی عَمْرِو بن حُرَیْثٍ قَال سمعت اَبَا هُرَیْرَةَ یقول ذُکِرَتْ الْاَعَاجِمُ عِنْدَ النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) فقال النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلم) لَاَنَا بِهِمْ او بِبَعْضِهِمْ اَوْثَقُ مِنِّی بِکُمْ؛ صالح بن ابی صالح از ابوهریره نقل می‌ کند که گفت: نزد رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از عجم‌ها یاد شد. حضرت فرمودند: قطعاً من به ایشان یا بعضی از ایشان از شما عرب‌ها یا بعضی از شما عرب‌ها اعتماد بیش‌تری دارم».
در روایت دیگری از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمده است:
«و قال (علیه‌السلام): لا تسبوا فارس فانهم عصبتنا؛ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: به ایرانیان دشنام ندهید؛ زیرا آنان اقوام حامی و پشتیبان ما هستند».

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در روایت دیگری ایرانیان را سعادتمند‌ترین مردم مسلمان معرفی کرده و می‌فرمایند: «اسعد الناس بالاسلام اهل فارس؛ سعادتمندترین مردم مسلمان، ایرانیان هستند».


در رابطه با فتوحات و جنگ‌های پس از حیات رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باید گفت هرچند بیش‌تر این فتوحات در زمان خلیفه دوم، انجام شده است، لکن فتح کامل ایران هرگز در زمان او اتفاق نیفتاد و چنین نبود که در زمان وی حتی اسلام واقعی وارد تمام مناطق ایران شده باشد؛ بلکه براساس تاریخ در کیفیت جنگ‌های دوران عمر بن خطاب و انگیزه جنگ‌جویان او، نقاط تاریک و منفی فراوانی وجود دارد. به طوری که در برخی از حملات به ایران گزینه‌ای به نام اسلام وجود نداشته و آنچه برای جنگ‌جویان سپاه عمر مهم بود، کشورگشایی و رسیدن به غنایم و آب و نان بوده است که در عناوبن بعدی بدان می‌پردازیم.

۲.۱ - جنگ بدون اشاره به اسلام و پذیرش آن

در برخی از این جنگ‌ها خالد بن ولید طی نامه‌ای بدون کوچک‌ترین اشاره ‌ای به اسلام، مردم را مخیرّ می‌کند که یا کشته شوند یا به خالد بن ولید جزیه، مالیات و خراج بپردازند! این ماجرا در کتاب مسند ابی یعلی چنین آمده است:
«کتاب خالد بسم الله الرحمن الرحیم من خالد بن الولید الی مرازبة اهل فارس السلام علی من اتبع الهدی فانی احمد الله الذی لا اله الا هو بالحمد الذی فصل حرمکم و فرق جماعتکم و وهن باسکم و سلب ملککم فاذا جاءکم کتابی هذا فاعتقدوا منی الذمة و ادوا الی الجزیة و ابعثوا الی بالرهن و الا فوالذی لا اله الا هو لالقینکم بقوم یحبون الموت کحبّکم الحیاة سلام علی من اتبع الهدی؛ نامه خالد: به نام خداوند بخشنده مهربان. از خالد بن ولید به مرزبانان ایران! سلام بر کسانی که پیرو هدایت باشند. پس من خدایی را که خدایی جز او نیست، ستایش می‌کنم. خدایی که شما را از اهلتان جدا کرد و جمع شما را پراکنده ساخت و نیروی شما را سست گردانید و ملک شما را از شما سلب کرد. آن‌گاه که نامه من به شما رسید، بدانید اهل ذمّه خواهید بود و باید جزیه پرداخت کنید و برای من (مال یا پولی) گِرو بفرستید و اگر چنین نکنید به خدایی که جز او خدایی نیست، مردمانی را به جان شما خواهم‌ انداخت که مرگ را دوست دارند؛ همان‌طور که شما زندگی را دوست دارید. سلام بر هر که از هدایت پیروی کند.

در نمونه دیگری از این جنگ‌ها که در ایران صورت گرفت، حرفی از پذیرش اسلام در میان نبود؛ بلکه گزینه‌هایی همچون خراج گرفتن و امان دادن در برابر آن وجود دارد!

عبدالله بن عتبان که از طرف عمر بن خطاب همراه سپاهی برای فتح اصفهان خود را بدان‌جا رسانیده بود، در جنگ تن‌به‌تن با قاذوسقان (قاذوسبان) حاکم وقت اصفهان، شکست خورد، ولی قاذوسبان وی را نکشت و به او گفت:
«ما احب ان اقاتلک فانی قد رایتک رجلا کاملا، و لکنی ارجع معک الی عسکرک فاصالحک و ادفع المدینة الیک علی ان من شاء قام و ادی الجزیة و اقام علی ماله و علی ان یجری من اخذتم ارضه مجراهم، و من ابی ان یدخل فی ذلک ذهب حیث شاء و لکم ارضه، قال: ذلک لکو قدم علیه ابو موسی الاشعری من ناحیة الاهواز و کان عبدالله قد صالح القاذوسقان فخرج القوم من جی و دخلوا فی الذمة الا ثلاثین رجلا من اصبهان لحقوا بکرمان؛ «دوست ندارم که تو را بکشم. من تو را مرد کاملی می‌بینم! ولی من همراه تو به سپاه تو برمی‌گردم و با تو مصالحه می‌کنم و شهر را به تو واگذار می‌کنم؛ به این شرط که هرکس خواست در شهر بماند و جزیه دهد و اموالش برایش محفوظ باشد و زمینش بازگردانده شود و هر کس که از پرداخت جزیه خودداری کرد، هرجا خارج از اصفهان خواست برود و زمینش در اصفهان برای شما باشد! عبدالله در پاسخ گفت: قبول! و ابوموسی اشعری از اهواز به آن‌جا رسید؛ درحالی‌که عبدالله با قاذوسبان صلح کرده بود. غیر از سی نفر، همه‌ مردم از منطقه جی خارج شده و اهل ذمه شدند».
همین مطلب در کتاب‌های تاریخ طبری و طبقات المحدثین باصبهان نیز آمده است. در این روایت از سوی فرمانده سپاه عمر، اصلا سخنی از اسلام و دعوت به اسلام وجود ندارد! بلکه فقط دو گزینه پرداخت جزیه از سوی اهالی اصفهان یا خروج اهالی از شهر و تملک املاک آن‌ها توسط سپاه عمر مطرح است. حال آن‌که اولین گزینه باید دعوت به اسلام باشد و گزینه دوم پرداخت جزیه است.

۲.۲ - جنگ برای غنیمت

در برخی جنگ‌های زمان عمر بن خطاب علیه ایرانیان در سال چهاردهم هجری، فرماندهان منصوب از سوی عمر به انگیزه دنیایی و غیر اسلامی خود اعتراف کرده‌اند! از جمله این‌که ذهبی می‌ نویسد:
«لما کان یوم القادسیة ذهب المغیرة بن شعبة فی عشرة الی صاحب فارس فقال انا قوم مجوس و انا نکره قتلکم لانکم تنجسون علینا ارضنا فقال انا کنا نعبد الحجارة حتی بعث الله الینا رسولا فاتبعناه و لم نجیء لطعام بل امرنا بقتال عدونا فجئنا لنقتل مقاتلتکم و نسبی ذراریکم و اما ما ذکرت من الطعام فما نجد ما نشبعمنه فجئنا فوجدنا فی ارضکم طعاما کثیرا و ماء فلا نبرح حتی یکون لنا و لکم!» «هنگام جنگ قادسیه مغیرة بن شعبه (فرمانده سپاه مسلمین) به طرف فرمانده سپاه فارس رفت، فرمانده سپاه فارس به او گفت: ما قومی مجوس هستیم و دوست نداریم با شما بجنگیم. شما سرزمین ما را (با آمدنتان) نجس کرده‌اید. مغیره به اوگفت: ما قومی بودیم که سنگ می‌پرستیدیم تا این‌که خداوند برای ما پیامبرش را فرستاد و ما از او تبعیت کردیم و آیین آن پیامبر را پذیرفتیم، و برای غذا هم به سرزمین شما نیامدیم؛ بلکه به ما دستور داده شده بود که با دشمنمان بجنگیم؛ پس با هدف جنگ با شما و اسیر نمودن فرزندانتان به این دیار آمدیم؛ اما آنچه در مورد غذا گفتم (واقعیت این است که): ما (در سرزمین خودمان) چیزی نیافتیم که سیرمان کند، وقتی به سرزمین شما آمدیم در این سرزمین آب و غذای فراوانی پیدا کردیم؛ بنابراین از این‌جا نمی‌رویم تا این‌که این مواد غذایی بین ما و شما تقسیم شود!»

مغیره بن شعبه تصریح می‌کند که هدف او و سپاهش از جنگ با ایرانیان قبل از ورود به ایران فقط جنگ و اسیر نمودن ایرانیان بوده؛ ولی این هدف با ورود به ایران و دیدن منابع غنی و فراوانش تغییر کرده و به استفاده از منابع فراوان غذایی تبدیل شده است! جنگ‌های رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و تبلیغ اسلام کجا و جنگ‌های سپاهیان عمر به انگیزه اسیر و غنیمت و سیر کردن شکم کجا؟!

۲.۳ - خشونت و رفتار غیر اسلامی با ایرانیان

مسئله مهم و قابل توجه دیگر، رفتارهای جاهلی خشن و غیر اسلامی از سوی سپاهیان خلفای سه‌گانه علیه ایرانیان است که در کتاب‌های متعدد اهل سنت به آن‌ها تصریح شده است؛ به‌عنوان مثال در جنگ گرگان نقطه سیاهی برای سپاه اعراب (که ادعای مسلمانی داشتند) به ثبت رسید و جنایت بزرگی اتفاق افتاد. غیر مسلمانان، از فرمانده به ظاهر مسلمان درخواست کردند که ما دروازه‌های شهر را بر روی شما می‌گشاییم، به ‌شرطی که حتی یک نفر از ما کشته نشود. لشکریان خلیفه قبول کردند که هیچ‌کس را نکشند؛ ولی برخلاف قول خود همه را کشتند، جز یک نفر و گفتند ما گفته بودیم که یک نفر از شما را نمی‌کشیم (و برای همین همه را کشتیم و فقط یک نفر را نکشتیم)!! محمد بن جریر طبری در تاریخ خود و ابن‌اثیر در الکامل فی التاریخ می‌نویسند:
«فاتی جرجان فصالحوه علی مائتی الف ثم اتی طمیسة و هی کلها منطبرستان متاخمة جرجان و هی مدینة علی ساحل البحر فقاتله اهلها فصلی صلاة الخوف اعلمه حذیفة کیفیتها و هم یقتتلون و ضرب سعید یومئذ رجلا بالسیف علی حبل عاتقه فخرج السیفمن تحت مرفقه و حاصرهم فسالوا الامان فاعطاهم علی ان لا یقتل منهم رجلا واحدا ففتحواالحصن فقتلوا اجمعین الا رجلا واحدا ففتحوا الحصن و حوی ما فی الحصن». «به گرگان وارد شدند و با گرفتن دویست هزار دینار با آنان مصالحه کردند. سپس به اطراف طمیسه که شهری در کنار ساحل دریا و بعد از گرگان واقع و جزو مازندران بود، رفتند. با مردم آن‌جا جنگیدند. نماز خوف که حذیفه کیفیت خواندن آن را می‌دانست خوانده شد و با آنان نیز به مقابله برخواستند و سعید با شمشیر بر گردن مردی کوبید که از زیر بغل او درآمد و آنان را محاصره کردند. آنان درخواست امان کردند، به آنان این امان داده شد تا حتی یک نفر از آنان را نکشند؛ به ‌همین جهت آن‌ها قلعه (خود که محاصره شده بود) را باز کردند؛ ولی آنان (برخلاف عهد خود) همه را کشتند به جز یک مرد! سپس در قلعه را گشودند و آنچه‌که در قلعه بود غارت کردند.»

آری! فتح ایران در زمان خلفای سه‌گانه با چنین جنگ‌هایی که همراه با خشونت و ناجوانمردی بوده، صورت گرفته است. آیا اسلام نبوی همین است که در جنگ به دشمن امان دهی، ولی بعد از تسلیم دشمن، برخلاف امان و تعهدی که داده‌ای، او را از دم تیغ بگذرانی؟! قطعاً اسلامی که این‌گونه افراد در این جنگ‌ها آن را یدک می‌کشیدند، اسلام حقیقی نبوده و هرگز مورد تأیید پیامبر اکرم و اهل بیت (علیهم‌السلام) نبوده و نیست. اسلام راستین، اسلامی است که امام رضا (علیه‌السلام) آن را معرفی نموده و می‌فرماید: «لا دین لمن لا عهد له؛ کسی که به عهد خود وفا نکند، دین ندارد».
بنابراین فتح ایران پس از حیات رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همراه با انگیزه‌های دنیایی، خشونت جاهلی و طمع‌ورزی نسبت به ثروت‌های انسانی، طبیعی و اقتصادی در ایران بوده است.

طبری خشونت سپاهیان عمر بن خطاب پس از پیروزی در جنگ قادسیه را چنین توصیف می‌کند:
«و عن سیف عن سعید بن المرزبان عن رجل من بنی عبس قال اصاب اهل فارس یومئذ بعد ما انهزموا ما اصاب الناس قبلهم قتلوا حتی ان کان الرجل من المسلمین لیدعو الرجل منهم فیاتیه حتی یقوم بین یدیه فیضرب عنقه و حتی انه لیاخذ سلاحه فیقتله به و حتی انه لیامر الرجلین احدهما بصاحبه و کذلک فی العدة؛ سیف از سعید بن مرزبان از مردی از بنی‌عبس نقل می‌کند که گفت: اهالی فارس (ایرانیان) در آن روزگار پس از آن‌که در جنگ با اعراب شکست خوردند، مبتلا به رفتارها (کشتارها و بی‌عدالتی‌هایی) شدند که در جنگ‌های قبل علیه مردم انجام می‌شد. به ‌طوری که مردی از سپاه (به ظاهر) مسلمان عمر بن خطاب، مردی از اسیران ایرانی را صدا می‌زد و پس از آن‌که آن مرد ایرانی نزد او می‌آمد و در مقابلش می‌ایستاد، گردنش را می‌زد! حتی (در مواردی) سلاحش را می‌گرفت و او را با آن می‌کشت! حتی (بدتر از این) دو نفر از اسیران ایرانی را در مقابل هم قرار می‌داد و به آن‌ها دستور می‌داد که با یکدیگر بجنگند تا یکی دیگری را بکشد! هم‌چنین دو گروه از اسیران ایرانی را مجبور به جنگ و کشتار یکدیگر می‌کردند!».
ظاهراً سپاه عمر بن خطاب در جنگ با ایرانیان چیزی جز خشونت‌های جاهلی را مدنظر نداشتند. آنان تمام سفارش‌های رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درباره اسیران جنگی و نحوه رفتار با آن‌ها را زیر پا گذاشته و به شکنجه و کشتار اسیران ایرانی می‌پرداختند. بنا بر متن تاریخی پیش‌گفته، رفتار سپاهیان عمر بن خطاب با اسیران ایرانی، یادآور رفتار سپاهیان روم قدیم با اسرای جنگی است که آن‌ها را به جان هم می‌انداختند تا به طور وحشیانه یکدیگر را بکشند.
آیا سپاه عمر بن خطاب این‌گونه قصد تبلیغ اسلام و نرم کردن دل‌ها نسبت به اسلام را داشت؟! بااین‌حال اگر در زمان خلفا و همراه با این جنگ‌ها تعالیمی وارد ایران شده، باید گفت آن تعالیم، اسلام حقیقی و اسلام رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نبوده است؛ بلکه در آن دوره به نام اسلام بدعت‌های زیادی وارد اسلام شده بود که هرگز مورد تأیید علمای واقعی اسلام نبوده و نیست.

۲.۴ - جنگ برای کشور‌گشایی

اعتراف علمای اهل سنت: جنگ‌های خلفا به هدف کشور‌گشایی بود و جلوی گسترش معنوی اسلام را گرفت. عشق به حکومت و کشور گشایی و فتوحات از سوی برخی خلفا چنان شدید بود که به تصریح علمای اهل سنت باعث غلبه هوای نفس و نادیده گرفتن دستور رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسبت به ولایت و جانشینی حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) شد. دلیل این مسئله گفتار ابوحامد غزالی در این زمینه است: فقال عمر لعلی (علیه‌السلام): بخ بخ اصبحت مولی کل مؤمن و مؤمنة. و هذا تسلیم و رضی، ثم بعد هذا غلب علیه الهوی لحبّ الریاسة و حمل عمود الخلافة و عقود النبوة و خفقان الهوی فی قعقعة الرایات و اشتباک ازدحام الخیول و فتح الامصار.
[۳۷] غزالی، ابو حامد، متوفای ۵۰۵ ق، مجموعة رسائل الامام الغزالی، ص۴۸۳، اشراف: توفیق شعلان، تحقیق: ابراهیم امین محمد، مکتبة التوفیقیه، قاهره.
عمر بن خطاب (پس از شنیدن حدیث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در غدیر خم درباره خلافت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) به امام علی (علیه‌السلام) عرض کرد: «(ولایت تو) مبارک باشد! مبارک باشد! سرپرست و رهبر هر مرد و زن مؤمنی شدی!» و این جمله عمر بن خطاب تسلیم و رضایت و قبول خلافت امام علی (علیه‌السلام) است؛ ولی پس از آن به خاطر حبّ ریاست هوا و هوس بر او غلبه کرد و او عمود خلافت را به دوش گرفته و قرار‌ها و پیمان‌ها در خفقان هوا و هوس و زدوخورد نیزه‌ها و ازدحام اسب‌ها و سپاهیان و لشکرکشی برای فتح کشور‌ها به فراموشی سپرده شد.

در جنگ‌های دوران عمر بن خطاب انگیزه‌های غیر دینی و خشونت‌های جاهلی به ‌قدری پررنگ و آشکار است که حتی برخی علمای اهل سنت لب به اعتراف گشوده و این جنگ‌ها را مانع پیشرفت معنوی اسلام دانسته‌اند؛ «علائلی» نویسنده سنی‌مذهب مصری، قائل است:
«و نجد سببا ثالثا کان له اثر فی عدم الشعور بروح الاسلام و عدم الشعور بمعنی القومیه و الامة الواحدة و هو التعجل بالفتوح الذی نقل العرب قبل اختمار المبادی عندهم فی انحاء الارض غازین و لکن بعقلیاتهم الاولی التی تفهم القبیله قبل الامة و تعرف الفرد قبل الجماعة و تفقه الاسلام علی انه اعمال فقط قبل ان تفقهه علی انه ضمیر و وجدان و روح. و بهذا نفسّر الظاهرة الاجتماعیة فی کلّ محیط غلب علیه العنصر العربی کالعراق و المغرب و الاندلس. هذه الظاهرة التی هی نتیجة للروح القبیلة و بعجلة الفتوح لم یترک للاسلام المهلة لیفعل فعله فیها».
[۳۸] علائلی، عبدالله، متوفای (۱۹۹۶ م.) الامام الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۴۶ـ۴۷، دار مکتبة التربیه، بیروت.

و ما علت سومی می‌یابیم که در عدم آگاهی به روح اسلام و عدم آگاهی به مفهوم قومیت واحد و امت واحد موثر است و آن ‌این‌که اعراب تازه‌مسلمان (در دوران خلفای سه‌گانه) قبل از استحکام و استواری عقایدشان در لشکرکشی به سرزمین‌های اطراف عجله کردند. این لشکرکشی براساس تفکرات جاهلی آنان بود که به جای درک مفهوم امت اسلامی، چیزی جز قبیله را درک نمی‌کرد و به جای آشنایی با جماعت و فکر جمعی، چیزی جز فردیت و تک‌روی را نمی‌شناخت و به جای این‌که حقیقت اسلام را به‌ عنوان یک حقیقت دارای ضمیر و روح درک کند، از اسلام چیزی جز یک‌سری اعمال (عبادی) و دستورات عملی درک نکرد. به ‌همین علت، رفتارها و پدیده‌های اجتماعی در مناطقی مانند عراق، مغرب و‌ اندلس که تعصب عربی بر آن غلبه داشت، نتیجه همان روح تعصب قبیلگی حاکم بر اعراب بود. به خاطر عجله در لشکرکشی‌ها و فتوحات دوران خلفای سه‌گانه که مبتنی بر تعصبات جاهلی بود، فرصتی برای تبلیغ صحیح اسلام و معارف ناب آن باقی نماند. بنابراین فتوحات زمان خلفا، به جای این‌که حقیقت اسلام را گسترش دهد، تفکر کشور‌گشایی، اشرافی‌گری و در یک کلام خلاف اسلام را گسترش داد.

شاهد دیگر در سرکوب و خشونت عمر علیه ایرانیان به نقل از ابوحیّان توحیدی است که در کتابش می‌گوید:
«وکان شیخ لنا یحدث ان ثابت بن قرة الحرانی الصابیء الفیلسوف کان یقول: فضلت امة محمد العربی علی جمیع الامم الخالیة بثلاثة لا یوجد فیمن مضی مثلهم: بعمر بن الخطاب فی سیاسته، فانه قلم اظفار العجمو لطف فی ایالة العرب و تاتی لتدبیر الحروب، واشبع بطون العرب؛ استادی برای ما می‌گفت: ثابت بن قره حرانی صابئی فیلسوف همواره می‌گفت: امت عربی محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بر همه امت‌های گذشته به سه‌ ویژگی که در گذشتگان نبود، فضیلت داده شدند: به عمر بن خطاب در سیاستش؛ قطعاً او ایرانیان را سر جایشان نشاند و آن‌ها را سرکوب کرد و در منطقه اعراب مهر و عطوفت را گستراند و جنگ‌ها را مدیریت کرد و شکم‌های عرب‌ها را سیر کرد».
در این متن بدون کوچک‌ترین اشاره به مسائل اسلامی، تنها سرکوب عمر علیه ایرانیان و رسیدگی او به اعراب جلب توجه می‌کند!


در پایان این بخش این نکته مهم را مورد توجه قرار می‌دهیم که از نظر تحلیل تاریخی، حمله اعراب به ایران و اسلام آوردن ایرانیان دو مسئله جدا از هم بوده‌اند که هر کدام از این دو مسئله علل خاص خود را داشته‌اند و هرگز ملازمه صددرصدی بین آن‌ها برقرار نیست. همان‌طور که برخی تاریخ‌نویسان معاصر به این موضوع تصریح کرده و گفته‌اند:

«هرچند حمله اعراب به ایران مقدمه و وسیله‌ای بود برای آشنایی سریع‌تر ساکنان این مرز و بوم (ایران) با اسلام، ولی این امر حادثه‌ای بود معلول یک رشته علت‌ها و گرایش اسلامی ایرانیان حادثه دیگری بود معلول علت‌های دیگر و در میان این دو حادثه هم وحدت زمانی به آن‌اندازه نبوده است که بتوان آن دو را یک واقعه پنداشت و هر دو را در پرتو علل و عوامل واحدی توجیه و تفسیر کرد».
[۴۰] ملایری، محمد، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج۱، ص۳۲، ۳۳، تهران، توس، ۱۳۷۹ش.



باید توجه داشت که خط فکری سه خلیفه پس از پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با خط فکری اهل‌ بیت (علیهم‌السلام) کاملاً متفاوت و در بسیاری موارد متضاد بوده است. به ‌همین جهت حملات اعراب به ایران در زمان خلفا از جمله در زمان خلیفه دوم مورد تأیید امامان معصوم (علیهم‌السلام) نبوده و حتی یک روایت معتبر هم مبنی بر شرکت اهل ‌بیت (علیهم‌السلام) در این جنگ‌ها وجود ندارد؛ بلکه ائمه‌ اطهار (علیهم‌السلام) با جنگ‌های دوران خلفا و کیفیت آن مخالف بوده‌اند. حضور برخی اصحاب و شیعیان ایشان (مانند جناب سلمان) در برخی از این جنگ‌ها نیز، با هدف خاص مثل جلوگیری از خونریزی بیش‌تر و نیز دعوت به اسلام راستین و به دستور ائمه (علیهم‌السلام) بوده است. نظر منفی اهل بیت (علیهم‌السلام) پیرامون جنگ‌های خلفا در احادیث متعددی منعکس شده است که به بیان برخی از آن‌ها می‌پردازیم:

۴.۱ - روایت اول

«عن علی بن ابی‌حمزة قال: کان لی صدیق من کتاب بنی امیة فقال لی: استاذن لی عن ابی‌عبدالله (علیه‌السلام) فاستاذنت له علیه فاذن له فلما ان دخل سلم و جلس ثم قال: جعلت فداک انی کنت فی دیوان هؤلاء القوم فاصبت من دنیاهم مالا کثیرا و اغمضت فی مطالبه. فقال ابو عبدالله (علیه‌السلام): لولا ان بنی امیة وجدوا من یکتب لهم و یجبی لهم الفئ و یقاتل عنهم و یشهد جماعتهم لما سلبونا حقنا ولو ترکهم الناس وما فی ایدیهم ما وجدوا شیئا الا ما وقع فی ایدیهم، قال: فقال الفتی: جعلت فداک فهل لی مخرج منه؟ قال: ان قلت لک تفعل؟ قال: افعل، قال له: فاخرج من جمیع ما اکتسبت فی دیوانهم فمن عرفت منهم رددت علیه ماله و من لم تعرف تصدقت به و انا اضمن لک علی الله (عزّوجلّ) الجنة، قال: فاطرق الفتی راسه طویلا ثم قال: قد فعلت جعلت فداک، قال ابن ابی حمزة: فرجع الفتی معنا الی الکوفة فما ترک شیئا علی وجه الارض الا خرج منه حتی ثیابه التی کانت علی بدنه، قال: فقسمت له قسمة واشترینا له ثیابا و بعثنا الیه بنفقة قال: فما اتی علیه الا اشهر قلائل حتی مرض فکنا نعوده قال: فدخلت علیه یوما و هو فی السوققال: ففتح عینیه ثم قال لی: یا علی وفی لی و الله صاحبک، قال ثم مات فتولینا امره فخرجت حتی دخلت علی ابی عبدالله (علیه‌السلام) فلما نظر الی قال: یا علی وفینا و الله لصاحبک، قال: فقلت: صدقت جعلت فداک هکذا والله قال لی عند موته».
علی بن حمزه نقل می‌کند: من دوستی داشتم که از دفترداران و نویسندگان حکومتی بنی‌امیه بود. به من گفت: از امام صادق (علیه‌السلام) اجازه بگیر که خدمتش برسم. من چنین کردم و امام صادق (علیه‌السلام) وی را به حضور پذیرفتند. وقتی خدمت امام (علیه‌السلام) رسید، سلام کرد و نشست. سپس عرض کرد: فدایت شوم! من در دیوان این سلسله (بنی‌امیه) بودم و از این راه اموال فراوانی به من رسید؛ پس من از این‌که این اموال از کجا به دست آمده (حق یا باطل است)، چشم‌پوشی کردم. امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: اگر بنی‌امیه افرادی را نمی‌یافتند که برایشان بنویسند و (یا) برایشان از مردم خراج حکومتی جمع‌آوری کنند و (یا) در دفاع از آن‌ها بجنگند و در مراسم جمعی آن‌ها شرکت کنند، آن‌ها حق ما (اهل بیت) را غصب نمی‌کردند. اگر مردم، بنی‌امیه و آنچه در اختیارشان است، رها می‌کردند، چیزی جز همان ‌چه که در اختیارشان بود، نمی‌یافتند. آن جوان به حضرت صادق (علیه‌السلام) عرض کرد: فدایت شوم! آیا راه خروجی از این مهلکه و راه جبرانی برای این خطای من وجود دارد؟ امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: آیا اگر آن راه را به تو بگویم، عمل می‌کنی؟ عرض کرد: آری به آن عمل می‌کنم. حضرت به او فرمودند: پس همه آنچه را در این مدت از بنی‌امیه به دست آورده‌ای، رها کن. اموالی که صاحبانش را می‌شناسی، به آن‌ها برگردان و اموالی را که صاحبان اصلی‌اش را نمی‌شناسی، از طرف آن‌ها صدقه بده. در این صورت من نیز بهشت را از سوی خدا برای تو ضمانت می‌کنم. پس از این کلام امام (علیه‌السلام)، آن جوان مدتی طولانی سر خود را به زیر افکند و سپس عرض کرد: فدای شما شوم! این کار را انجام خواهم داد. ابن ابی‌حمزه می‌گوید: آن جوان همراه ما به کوفه برگشت. سپس هر آنچه از اموال و دارایی نزدش بود، حتی لباسش را رها کرد (یا به صاحبانش برگرداند یا صدقه داد). من بخشی از مالم را به او اختصاص دادم و برای او لباسی خریدیم و خرجی فرستادیم. چند ماهی بیش‌تر نگذشته بود که مریض شد. سپس ما به عیادتش می‌رفتیم. روزی از روزها که به عیادتش رفتم، او در حال احتضار و جان دادن بود. چشمانش را باز کرد و به من گفت: ‌ای علی! به خدا قسم مولای تو (امام صادق (علیه‌السلام)) به عهد خود (که بهشت را برای من ضمانت کرده بود) وفا کرد. لحظاتی بعد او از دنیا رفت. ما امور مربوط به خاک‌سپاری او را بر عهده‌ گرفتیم. پس از مدتی من خدمت امام صادق (علیه‌السلام) رسیدم. امام (علیه‌السلام) به من نگاهی کرد و فرمود: ‌ای علی! به ‌خدا قسم به عهد خود (ضمانت بهشت) برای دوستت وفا کردیم. عرض کردم: صحیح می‌فرمایید! فدای شما شوم! به خدا قسم هنگام مرگش همین جمله را به من گفت.

نکته مهم و شاهد بحث ما در این حدیث شریف و زیبا، جمله امام صادق (علیه‌السلام) است که می‌فرمایند: اگر افرادی نبودند که به نفع بنی‌امیه بجنگند، آن‌ها نمی‌توانستند، حق ما را غصب کنند.

۴.۲ - حدیث دوم

در حدیث معتبر دیگری از امام رضا (علیه‌السلام) به این نکته به صورت صریح تاکید شده است:
«عن عبدالله بن مغیرة قال محمد بن عبدالله للرضا (صلوات‌الله‌علیه) و انا اسمع: حدثنی ابی عن اهل بیته، عن آبائه (علیهما‌السّلام) انه قال لبعضهم: ان فی بلادنا موضع رباط یقال له: قزوین و عدوا یقال له: الدیلم فهل من جهاد او هل من رباط؟ فقال: علیکم بهذا البیت فحجوه فاعاد علیه الحدیث، فقال: علیکم بهذا البیت فحجوه، اما یرضی احدکم ان یکون فی بیته ینفق علی عیاله من طوله ینتظر امرنا فان ادرکه کان کمن شهد مع رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بدرا و ان مات منتظرا لامرنا کان کمن کان مع قائمنا (علیه‌السلام) هکذا فی فسطاطه ـ و جمع بین السبابتین ـ و لا اقول هکذا ـ و جمع بین السبابة و الوسطی ـ فان هذه اطول من هذه فقال ابو الحسن (علیه‌السلام): صدق».
عبدالله بن مغیره می‌گوید: من می‌شنیدم که محمد بن عبدالله به امام رضا (علیه‌السلام) عرض کرد: پدرم از جدش نقل کرد که به جدّ شما عرض کرده است: در سرزمین ما منطقه‌ای‌ مرزی وجود دارد که به آن قزوین گفته می‌شود و دشمنی وجود دارد که به آن دیلم گفته می‌شود. آیا جهاد و یا مرزبانی در برابر آنان [(به دستور خلیفه)] جایز است؟ ایشان (جدّ) شما فرمود: بر شما باد به خانه خدا و حجّ آن. سپس دوباره همان سؤال را تکرار کرد. جدّ شما نیز همان جواب را تکرار و فرمود: بر شما باد به خانه خدا و حجّ آن. آیا یکی از شما (پیروان ما اهل بیت) به این راضی نمی‌شود که در خانه خود باشد و از دارایی‌اش بر خانواده‌اش انفاق کند و منتظر امر (ظهور) ما باشد؟ پس اگر صاحب الامر (علیه‌السلام) را درک کرد، مانند کسی است که همراه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در جنگ بدر شرکت کرده باشد و اگر (صاحب الامر (علیه‌السلام) را درک نکرد و) با حالت انتظار فرج، از دنیا رفت، مانند کسی است که همراه قائم ما در خیمه‌اش باشد ـ دراین‌حال جد شما ـ انگشتان سبابه خود را کنار هم قرار داد ـ [یعنی همین‌گونه در کنار امام زمان (عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) و شانه‌به‌شانه ایشان است]؛ سپس ـ درحالی‌که انگشت سبابه و وسط خود را کنار هم قرار داد ـ فرمود: نمی‌گویم این‌چنین! این (انگشت وسط) بلندتر از این انگشت (سبابه) است [نمی‌گویم کنار امام بودنِ این فرد به صورت این دو انگشت است؛ یعنی با امام فاصله دارد؛ چنان‌چه انگشت میانی بلند‌تر از انگشت سبابه است ]. در این هنگام امام رضا (علیه‌السلام) فرمودند: جدّ من درست فرمود.

در این حدیث، امام رضا (علیه‌السلام) حجّ خانه خدا، نشستن در خانه، انفاق بر خانواده و انتظار فرج را برتر از جهاد همراه خلفای ناحق دانسته و برای چنین جهادی ارزشی قائل نیستند.

۴.۳ - حدیث سوم

همین معنا در ضمن حدیث دیگری از امام جواد (علیه‌السلام) چنین نقل شده است:
«و لا اعلم فی هذا الزمان جهادا الا الحج و العمرة و الجوار؛ و من در این زمان [زمان خلفای جور] جهادی سراغ ندارم مگر حج و عمره و همسایه‌داری نیکو».

۴.۴ - حدیث چهارم

در حدیث دیگری امام صادق (علیه‌السلام) جنگیدن در رکاب مخالفان اهل بیت (علیهم‌السلام) را با تعبیر بسیار تندی مورد مذمت قرار می‌دهند:
«عن بشیر الدهان، عن ابی عبدالله (علیه‌السلام) قال: قلت له: انی رایت فی المنام انی قلت لک: ان القتال مع غیر الامام المفروض طاعته حرام مثل المیتة و الدم و لحم الخنزیر، فقلت لی: هو کذلک. فقال ابو عبدالله (علیه‌السلام): هو کذلک هو کذلک؛ بشیر دهان می‌گوید به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم: من در خواب دیدم که به شما عرض می‌کنم: قطعاً جنگ در رکاب امامی که اطاعتش واجب نیست (حاکم مخالف اهل بیت (علیهم‌السلام)) مانند مردار و خون و گوشت خوک (حرام) است. پس شما به من فرمودید: همین‌طور است. امام صادق (علیه‌السلام) فرمودند: مسئله همان‌طور است. مسئله همان‌طور است (که در خواب به تو گفته‌ام.)

در این
[۴۵] حدیث
، جنگیدن به نفع مخالفان اهل بیت (اعم از بنی‌امیه و بنی‌عباس) مانند خون و مردار و گوشت خوک حرام اعلام شده است که تعبیری بسیار تند در این بحث است.

۴.۵ - حدیث پنجم

نکته قابل توجه این‌که مخالفت امامان معصوم (علیهم‌السلام) با جنگ به نفع حکومت‌های وقت به قدری آشکار بود که حتی مخالفان شیعه نیز بدان‌ها اعتراض می‌کردند؛ چنان‌که در کتاب کافی شریف در روایتی معتبر آمده است:

«علی بن ابراهیم، عن ابیه، عن عثمان بن عیسی، عن سماعة، عن ابی عبدالله (علیه‌السلام) قال: لقی عباد البصری علی بن الحسین صلوات الله علیهما فی طریق مکة فقال له: یا علی بن الحسین ترکت الجهاد و صعوبته و اقبلت علی الحج و لینته ان الله عزوجل یقول: «ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیه حقا فی التوریة و الانجیل و القرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم». فقال له علی بن الحسین (علیهماالسلام): اتم الآیة، «التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنین». فقال علی بن الحسین علیهما السلام: اذا راینا هؤلاء الذین هذه صفتهم فالجهاد معهم افضل من الحج»؛ علی بن ابراهیم از پدرش از عثمان بن عیسی از سماعه نقل می‌کند که امام صادق (علیه‌السلام) فرمود:
عباد بصری امام سجاد (علیه‌السلام) را در راه مکه دید و به ایشان (جسارت کرده و) عرض کرد: ‌ای علی بن حسین! جنگ در راه خدا و سختی آن را رها کرده‌ای و به حج و راحتی آن رو آورده‌ای؟! خدا می‌فرماید: «در حقیقت، خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به (بهای) این‌که بهشت برای آنان باشد، خریده است همان کسانی که در راه خدا می‌جنگند و می‌کُشند و کشته می‌شوند. (این) به عنوان وعده حقی در تورات و انجیل و قرآن برعهده اوست. و چه کسی از خدا به عهد خویش وفادارتر است؟ پس به این معامله‌ای که با او کرده‌اید، شادمان باشید، و این همان کامیابی بزرگ است.»
حضرت سجاد (علیه‌السلام) فرمودند: ادامه این آیه را نیز بخوان: «(آن مؤمنان) همان توبه‌کنندگان، عبادت‌کنندگان، سپاس‌گزاران، روزه‌داران، رکوع‌کنندگان، سجده‌کنندگان، امر‌کنندگان به کارهای پسندیده، بازدارندگان از کارهای ناپسند و پاسداران مقررات خدایند و مؤمنان را بشارت ده.» سپس امام سجاد (علیه‌السلام) فرمودند: هرگاه دیدیم کسانی [حاکمانی] چنین صفاتی دارند، در آن صورت جهاد همراه آنان برتر از حج است.
می‌بینیم که امام (علیه‌السلام) در پاسخ به اعتراض نیش‌دار آن فرد مخالف، عدم کفایت و لیاقت بنی‌امیه را از قرآن ثابت کرده و آن را دلیل عدم شرکت در جهاد همراه بنی‌امیه بیان می‌فرماید.

۴.۶ - حدیث ششم

امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در حدیثی جنگ به‌ همراه فرد یا گروهی که اعتمادی به آن‌ها برای اجرای احکام الهی نیست را کمک به دشمنان و کمک به ریختن خون اهل‌ بیت (علیهمإالسلام) دانسته و می‌فرمایند:
«لا یخرج المسلم فی الجهاد مع من لا یؤمن فی الحکم و لا ینفذ فی الفئ امر الله عز وجل، فانه ان مات فی ذلک المکان کان معینا لعدونا فی حبس حقنا، و الاشاطة بدمائنا و میتته میتة جاهلیة؛ مسلمان واقعی در جنگی شرکت نمی‌کند که فرمانده آن در اجرای احکام مورد اعتماد نباشد و در اموالی که بدون جنگ به غنیمت درآمده امر الهی (رساندن آن اموال به امام معصوم (علیه‌السلام)) را اجرا نکند. قطعاً چنین شخصی اگر در حال جنگ بمیرد، به دشمنان ما در غصب حق ما و ریختن خون ما کمک کرده و مردن او مردن جاهلی است».

۴.۷ - حدیث هفتم

در حدیث دیگری از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است:
«عن محمد بن عبدالله السَمْندری قلت لابی عبدالله (علیه‌السلام) انی اکون بالباب یعنی باب من الابواب فینادون السلاح فاخرج معهم؟ فقال: ارایتک ان خرجت فاسرت رجلا فاعطیته الامان و جعلت له من العهد ما جعله رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) للمشرکین اکان یفون لک به؟ قال: لا و الله جعلت فداک ما کان یفون لی قال فلا تخرج ثم قال لی اما ان هناک السیف؛
محمد بن عبدالله سمندری می‌گوید: به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم: من در نزدیک دروازه هستم یعنی دروازه‌ای از دروازه ‌های شهر پس (ماموران حکومتی) اعلام می‌کنند که هرکسی می‌ خواهد به جنگ برود بیاید و سلاح بگیرد. آیا من همراه آنان به جنگ بروم؟ حضرت فرمودند: آیا مطمئنی که اگر همراه آنان به جنگ رفتی سپس مردی را اسیر گرفتی و به او امان دادی و تعهد امانی مانند تعهدی که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به مشرکین داد به او دادی، آنان (حکومت بنی‌امیه یا بنی عباس) به تعهد تو نسبت به آن اسیر وفا می‌کنند؟ عرض کردم: نه به خدا سوگند! فدای شما شوم! به تعهد و قولی که من به آن اسیر دادم وفا نمی‌کنند. آن حضرت فرمود: پس همراه آنان به جنگ نرو. آنجا فقط شمشیر است (و از اسلام و اجرای قوانین جنگ اسلامی خبری نیست)».

این فرمایش امام صادق (علیه‌السلام) دقیقاً تداعی‌کننده جنگ‌های سراسر خشونت‌بار و خارج از دستورات اسلامی است که بعد از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و قبل از دوران امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) اتفاق افتاد؛ به غیر مسلمانان امان می‌دادند؛ ولی با کمال تأسف پس از دست‌یابی به آنان، امان و تعهد خود را به راحتی لگدمال کرده و همه را می‌کشتند. ما در همین مقاله تحت عنوان «خشونت جاهلی و رفتار غیر اسلامی در جنگ با ایرانیان» نمونه‌هایی از آن جنگ‌ها را به صورت مستند ذکر کردیم.

۴.۸ - حدیث هشتم

عدم مشروعیت جنگ به نفع دشمنان اهل بیت (علیهم‌السلام) به‌قدری مهم بوده که گاهی ائمه (علیهم‌السلام) خود آغازگر این بحث بوده‌اند. از آن جمله است این حدیث شریف:
«عن عبدالملک بن عمر قال: "قال لی ابو عبدالله (علیه‌السلام): یا عبدالملک مالی لا اراک تخرج الی هذه المواضع التی یخرج الیها اهل بلادک، قال: قلت و این؟ قال: جده و عبادان و المصیصة و قزوین، فقلت: انتظارا لامرکم و الاقتداء بکم، فقال: ‌ای و الله، لو کان خیرا ما سبقونا الیه؛
عبدالملک بن عمر می‌ گوید: امام صادق (علیه‌السلام) به من فرمود: عبدالملک! چرا همراه اهالی منطقه خود به مناطق جنگی نمی‌روی؟ عرض کردم: به کدام مناطق؟ حضرت فرمودند: به جدّه و آبادان و مصیصه و قزوین. عرض کردم: به خاطر این‌که منتظر دستور شما هستم و به شما اقتدا نموده‌ام. حضرت فرمودند: همین‌طور است به خدا! (آفرین! ) اگر خیر و خوبی (در این جنگ‌ها) بود (مخالفان ما) از ما در آن پیشی نمی‌گرفتند».


نکته‌ای که توجه اهل بیت (علیهم‌السلام) به ایرانیان و ظرفیت عموم آن‌ها برای تشیع را به‌خوبی بیان می‌کند، وجود ایرانیان در زمره اصحاب ایشان و فارسی سخن گفتن ایشان با ایرانیان است. در این بخش به برخی روایات در این زمینه می‌پردازیم:

۴.۱ - روایت اول

«حدثنا عبدالله بن جعفر عن ابی‌هاشم الجعفری قال دخلت علی ابی الحسن [الرضا] (علیه‌السلام) فقال یاابا‌هاشم کلم هذا الخادم بالفارسیة فانه یزعم انه یحسنها فقلت للخادم زانویت چیست فلم یجبنی فقال (علیه‌السلام) یقول رکبتک ثم قلت نافت چیست فلم یجبنی فقال یقول سرتک؛ عبدالله بن جعفر از ابو‌هاشم جعفری نقل می‌کند که خدمت امام رضا (علیه‌السلام) رسیدم. آن حضرت فرمودند: ‌ای ابا‌هاشم! با این خادم به فارسی سخن بگو؛ زیرا او گمان می‌کند که فارسی را به‌خوبی یاد دارد. پس من به زبان فارسی به خادم گفتم: زانویت چیست؟ خادم نتوانست به من پاسخ دهد. امام رضا (علیه‌السلام) (به عربی به خادم) فرمودند: می‌گوید زانویت چیست! سپس به فارسی به خادم گفتم: نافت چیست؟ ولی باز هم نتوانست پاسخ مرا بدهد. حضرت رضا (علیه‌السلام) به عربی فرمودند: می‌گوید نافت»!

۵.۲ - روایت دوم

«احمد بن مهران، عن محمد بن علی، عن ابی‌بصیر قال: قلت لابی الحسن (علیه‌السلام): جعلت فداک بم یعرف الامام؟ قال: فقال: بخصال: اما اولها فانه بشئ قد تقدم من ابیه فیه باشارة الیه لتکون علیهم حجة ویسال فیجیب وان سکت عنه ابتدا ویخبر بما فی غد ویکلم الناس بکل لسان، ثم قال لی: یا ابامحمد اعطیک علامة قبل ان تقوم فلم البث ان دخل علینا رجل من اهل خراسان، فکلمه الخراسانی بالعربیة فاجابه ابوالحسن (علیه‌السلام) بالفارسیة فقال له الخراسانی: والله جعلت فداک ما منعنی ان اکلمک بالخراسانیة غیر انی ظننت انک لا تحسنها، فقال: سبحان الله اذا کنت لا احسن اجیبک فما فضلی علیک ثم قال لی: یا ابا محمد ان الامام لا یخفی علیه کلام احد من الناس ولا طیر ولا بهیمة ولا شئ فیه الروح، فمن لم یکن هذه الخصال فیه فلیس هو بامام».
احمد بن مهران از محمد بن علی از ابوبصیر نقل می‌کند که گفت: به امام کاظم (علیه‌السلام) عرض کردم فدایت شوم امام (علیه‌السلام) به چه نشانه‌ای شناخته می‌شود؟ فرمودند: به چند صفت:
۱. به چیزی که قبل از پدرش (امام قبل) درباره (امامت) وی به او رسیده تا بر مردم حجت باشد؛ ۲. هرچه از او سؤال ‌شود او پاسخ می‌دهد و اگر سؤال نشود، شروع به سخن گفتن کند؛ ۳. از آینده خبر می‌دهد؛ ۴. با مردم با همه زبان‌ها می‌تواند صحبت کند. حضرت سپس فرمود: ‌ای ابامحمد! قبل از این‌که از جای خود برخیزی، نشانه‌ای را به تو می‌دهم. چیزی نگذشت که مردی از اهل خراسان به خدمت امام (علیه‌السلام) رسید. او به زبان عربی با امام سخن گفت؛ ولی امام کاظم (علیه‌السلام) به زبان فارسی به او پاسخ داد. مرد خراسانی به امام (علیه‌السلام) عرض کرد: فدایت شوم! به خدا قسم! چون گمان می‌کردم شما به زبان فارسی مسلط نیستید، به زبان عربی با شما سخن گفتم. امام (علیه‌السلام) فرمودند: سبحان الله! اگر من نتوانم به‌خوبی پاسخ تو را (به زبان فارسی) بدهم، پس چه برتری بر تو دارم؟! سپس به من فرمود: ‌ای ابامحمد! قطعاً سخن هیچ انسان، پرنده و حیوان و موجود دارای روحی بر امام پوشیده نیست. پس هر که در او این صفات نباشد، امام (معصوم) نیست».

۵.۳ - روایت سوم

«علی بن محمد بن بندار، عن ابراهیم بن اسحاق الاحمر، عن الحسن بن سهل، عن الحسن ابن علی بن مهران قال: دخلت علی ابی الحسن موسی (علیه‌السلام) وفی اصبعه خاتم فضة فیروزج، نقشه "الله الملک" فادمت النظر الیه فقال: مالک تدیم النظر الیه؟ فقلت: بلغنی انه کان لعلی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خاتم فضة فیروزج نقشه " الله الملک " فقال: اتعرفه؟ قلت: لا فقال: هذا هو، تدری ما سببه؟ قلت: لا، قال: هذا حجر اهداه جبرئیل (علیه‌السلام) الی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فوهبه رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ل امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) اتدری ما اسمه؟ قلت: فیروزج قال: هذا بالفارسیة، فما اسمه بالعربیة؟ قلت: لا ادری قال: اسمه الظفر؛ علی بن محمد بن بندار از ابراهیم بن اسحاق احمر از حسن بن سهل از حسن بن علی بن مهران نقل کرد که گفت: خدمت امام کاظم (علیه‌السلام) رسیدم، درحالی‌که در دستشان انگشتر نقره فیروزه بود و عبارت «الله الملک» بر آن نقش بسته بود. من به آن چشم دوختم. آن حضرت فرمود: چه شده؟! به انگشتر چشم دوخته‌ای! عرض کردم: من شنیده‌ام که حضرت علی امیرمؤمنان (علیه‌السلام) انگشتر نقره فیروزه‌ای داشتند که نقش روی آن «الله الملک» بوده است. حضرت کاظم (علیه‌السلام) فرمودند: آیا آن را می‌شناسی؟ عرض کردم: نه. فرمودند: این، همان انگشتر است. می‌دانی سبب آن چیست؟ عرض کردم: نه. فرمودند: این سنگی است که جبرئیل (علیه‌السلام) آن را برای رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هدیه آورد. حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن را به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بخشید. آیا می‌دانی اسمش چیست؟ عرض کردم: فیروزه. حضرت فرمودند: این (فیروزه) نام فارسی آن‌ است. اسم عربی آن چیست؟ عرض کردم: نمی‌دانم! فرمودند: اسم (عربی) آن ظفر است».

۵.۴ - روایت چهارم

«حدثنا ابی رضی الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبدالله قال: حدثنا احمد بن ابی عبدالله البرقی قال: حدثنا ابو‌هاشم داود بن القاسم الجعفری قال: کنت اتغدی مع ابی الحسن (علیه‌السلام) فیدعو بعض غلمانه بالصقلبیة والفارسیة وربما بعثت غلامی هذا بشئ من الفارسیة فیعلمه وربما کان ینغلق الکلام علی غلامه بالفارسیة فیفتح علی غلامه؛ پدرم که خدا از او راضی باد گفت: سعد بن عبدالله از احمد بن ابی‌عبدالله برقی از ابوهاشم داوود بن قاسم جعفری نقل کرد که گفت: همراه امام کاظم (علیه‌السلام) شام می‌خوردم. برخی از خدمت‌کارانش را با زبان صقلبی و فارسی صدا می‌زد و گاهی خدمت‌کار مرا برای کاری می‌فرستاد و به زبان فارسی با او صحبت می‌فرمود. پس به او یاد می‌داد و گاهی که واژه‌ای فارسی بر خدمت‌کار امام سخت می‌شد، امام (علیه‌السلام) آن کلمه را برایش بیان می‌کرد».

۵.۵ - روایت پنجم

«حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن محمد بن الحسین عن علی بن مهزیار عن الطیب الهادی (علیه‌السلام) قال دخلت علیه فابتدانی و کلمنی بالفارسیة؛ محمد بن حسن صفار از محمد بن حسین از علی بن مهزیار نقل می‌کند که خدمت امام هادی (علیه‌السلام) رسیدم. ایشان به زبان فارسی شروع به صحبت با من فرمودند».

۵.۶ - روایت ششم

«حدثنا الحسن بن علی السرسونی عن ابراهیم بن مهزیار قال کان ابو الحسن کتب الی علی بن مهزیار یامره ان یعمل له مقدار الساعات فحملناه الیه فی سنة ثمان وعشرین فلما صرنا بسیالة کتب یعلمه قدومه ویستاذنه فی المصیر الیه وعن الوقت الذی نسیر الیه فیه واستاذن لابراهیم فورد الجواب بالاذن انا نصیر الیه بعد الظهر فخرجنا جمیعا الی ان صرنا فی یوم صایف شدید الحر ومعنا مسرور غلام علی بن مهزیار فلما ان دنوا من قصره اذا بلال قائم ینتظرنا وکان بلال غلام ابی الحسن (علیه‌السلام) فقال ادخلوا فدخلنا حجرة وقد نالنا من العطش امر عظیم فما قعدنا حینا حتی خرج الینا بعض الخدم و معه قلال من ماء ابرد ما یکون فشربنا ثم دعا بعلی بن مهزیار فلبث عنده الی بعد العصر ثم دعانی فسلمت علیه واستاذنته ان یناولنی یده فاقبلها فمد یده (علیه‌السلام) فقبلتها ودعانی و قعدت ثم قمت فودعته فلما خرجت من باب البیت نادانی فقال یا ابراهیم فقلت لبیک یا سیدی فقال لاتبرج فلم نزل جالسا ومسرور غلامنا معنا فامر ان ینصب المقدار ثم خرج (علیه‌السلام) فالقی له کرسی فجلس علیه والقی لعلی بن مهزیار کرسی عن یساره فجلس وکنت انا بجنب المقدار فسقطت حصاة فقال مسرور هشت فقال هشت ثمانیة فقلنا نعم یا سیدنا فلبثنا عنده الی المساء ثم خرجنا فقال لعلی رد الی مسرورا بالغداة فوجهه الیه فلما ان دخل قال له بالفارسیة بار خدایا چون فقلت له نیک یا سیدی فمرّ نصر فقال لمسرور در ببند در ببند! فاغلق الباب ثم آلقی رداه علیّ یخفینی من نصر حتی سالنی عما اراد فلقیه علی بن مهزیار فقال له کل هذا حرفا من نصر فقال یا ابا الحسین یکاد خوفی (منه خوفی) من عمرو بن قرح».

حسن بن علی سرسونی از ابراهیم بن مهزیار نقل می‌کند که گفت: امام‌ هادی (علیه‌السلام) در ضمن نامه‌ای که به علی بن مهزیار مرقوم فرمودند، به او دستور دادند برایشان یک ساعت (وسیله‌ اندازه‌گیری ساعات روز و شب) بسازد. (پس از ساخت ساعت) ما آن را در سال ۲۲۸ بسوی ایشان بردیم. وقتی که به سیاله (نزدیک‌ترین منطقه به شهر مدینه) رسیدیم، علی بن مهزیار در ضمن نامه‌ای، رسیدن خود به مدینه را به اطلاع امام‌ هادی (علیه‌السلام) رساند و درباره چگونگی و زمان رسیدن به خدمت آن حضرت و نیز همراه آوردن ابراهیم (برادرش) از ایشان کسب تکلیف کرد. پس از آن جواب نامه رسید که فرموده بودند بعد از ظهر به خدمت ایشان برسیم. پس ما همگی در روز تابستان بسیار گرمی حرکت کردیم و مسرور خدمت‌کار علی بن مهزیار نیز همراه ما بود. وقتی نزدیک منزل امام‌ هادی (علیه‌السلام) رسیدیم، دیدیم که بلال خدمت‌کار امام‌ هادی (علیه‌السلام) در انتظار ما ایستاده است. به ما گفت: داخل شوید. ما داخل اتاقی شدیم درحالی‌که به‌شدت تشنه شده بودیم. هنوز زمانی از نشستن ما نگذشته بود که یکی از خدمت‌کاران همراه ظرف آبی خنک نزد ما آمد و ما از آن آب گوارا نوشیدیم. سپس امام‌ هادی (علیه‌السلام) علی بن مهزیار را صدا کرده و او تا بعد از عصر در خدمت آن حضرت بود. پس از آن امام (علیه‌السلام) مرا صدا زدند و من به خدمتشان رسیدم و اجازه خواستم تا دستشان را ببوسم. ایشان اجازه دادند و من دست ایشان را بوسیدم. ایشان برایم دعا کردند و من نشستم و سپس بلند شدم و از ایشان خداحافظی کردم. وقتی از در خانه خارج شدم، حضرت مرا صدا زده فرمودند: ‌ای ابراهیم! عرض کردم: بله آقای من! فرمودند: خود را (بیرون خانه) نمایان نکن! پس ما نشستیم و مسرور خدمت‌کارمان نیز همراه ما بود. سپس امام‌ هادی (علیه‌السلام) دستور فرمودند تا ساعت نصب و راه‌اندازی شود. آن حضرت (از اتاق) خارج شده و برایشان صندلی نهاده شد و روی آن نشستند. برای علی بن مهزیار نیز صندلی نهاده شد و او در سمت چپ حضرت نشست. من در کنار ساعت بودم که سنگ کوچکی (از ساعت) افتاد. مسرور گفت: هشت! امام (علیه‌السلام) فرمود: هشت (یعنی) ثمانیه (به عربی). ما عرض کردیم: بله آقای ما! ما تا غروب نزد آن حضرت ماندیم. پس از آن از خدمت ایشان خارج شدیم. ایشان فرمودند: مسرور را فردا نزد من بیاورید. پس او را به سوی امام روانه کرد. وقتی داخل منزل امام شد، امام (علیه‌السلام) به فارسی به او فرمود: «بار خدایا چون» عرض کردم: «نیک» آقای من! در این هنگام نصر از مقابل خانه عبور کرد. حضرت به فارسی فرمود: در را ببند! در را ببند! پس او در را بست. آن‌گاه امام (علیه‌السلام) ردای خود را بر من ‌انداخت و مرا از نصر پنهان کرد. سپس آنچه خواستند از من سؤال کردند.‌ اندکی بعد علی بن مهزیار خدمت حضرت رسید و عرض کرد: آیا تمام این کارها برای در امان ماندن از (شرّ) نصر بود؟ حضرت فرمودند: ‌ای اباالحسن! ترس من از نصر (به خاطر دشمنی او با ما) چیزی شبیه ترس من از عمرو بن قرح است.

۵.۷ - روایت هفتم

«ان ابان بن تغلب قال: غدوت من منزلی بالمدینة وانا ارید ابا عبدالله (علیه‌السلام) فلما صرت بالباب، خرج علی قوم من عنده لم ار قوما احسن زیا منهم و لا احسن سیماء منهم، کان الطیر علی رؤوسهم، ثم دخلنا علی ابی عبدالله علیه السلام، فجعل یحدثنا بحدیث، فخرجنا من عنده، وقد فهمه خمسة نفر منا متفرق الالسن: منها اللسان العربی، والفارسی، والنبطی، والحبشی، والسقلبی. فقال بعضنا لبعض: ما هذا الحدیث الذی حدثنا به؟ فقال من لسانه عربی: حدثنا کذا بالعربیة. وقال الفارسی: ما فهمت انما حدث بکذا وکذا بالفارسیة. وقال الحبشی: ما حدثنی الا بالحبشیة. وقال السقلبی: ما حدثنا الا بالسقلبیة. فرجعوا الیه فاخبروه. فقال (علیه‌السلام): الحدیث واحد، ولکنه فسر لکم بالسنتکم».
ابان بن تغلب گفت: صبح اول وقت از خانه‌ام در مدینه خارج شدم و می‌خواستم خدمت امام صادق (علیه‌السلام) برسم. وقتی به در منزل حضرت رسیدم افرادی از منزل ایشان خارج شدند که من در اخلاق و سیمای خوب بهتر از آن‌ها ندیده بودم. گویا بر سرشان پرنده بود! ما خدمت امام صادق (علیه‌السلام) رسیدیم و آن حضرت شروع فرمود به سخن گفتن برای ما. ما از نزد ایشان خارج شدیم. به اطلاع حضرت رسانده بودند که پنج نفر ما زبان‌های مختلفی دارند. از جمله عربی، فارسی، نبطی، حبشی و سقلبی. برخی از ما به برخی دیگر گفتند: این چه حدیثی بود که امام برای ما فرمود؟ کسی که عرب‌زبان بود، به زبان عربی گفت حضرت چنین فرمود. آن‌که فارسی زبان بود به زبان فارسی گفت من نفهمیدم (به تو به عربی چه فرمود) برای من چنین مطلبی فرمود. آن‌که حبشی زبان بود گفت: حضرت با من سخن نفرمود مگر به زبان حبشی. آن‌که سقلبی زبان بود گفت: حضرت با من سخن نگفت مگر به زبان سقلبی. پس نزد امام (علیه‌السلام) برگشتند و به ایشان (آنچه شنیده بودند را) خبر دادند. پس آن حضرت فرمودند: حدیث (و سخن من) یکی بود؛ ولی برای هرکدام از شما به زبان خودتان تفسیر شد.

۵.۸ - روایت هشتم

«روی احمد بن قابوس، عن ابیه، عن ابی عبدالله (علیه‌السلام) قال: دخل علیه قوم من اهل خراسان، فقال ـ ابتدءا قبل ان یسال ـ: من جمع مالا یحرسه عذبه الله علی مقداره. فقالوا له ـ بالفارسیة ـ: لا نفهم بالعربیة. فقال لهم: " هر که درم ‌اندوزد جزایش دوزخ باشد ". و قال: ان لله مدینتین احداهما بالمشرق، والاخری بالمغرب، علی کل مدینة سور من حدید، فیها الف الف باب من ذهب، کل باب بمصراعین، وفی کل مدینة سبعون الف لسان مختلفات اللغات. و انا اعرف جمیع تلک اللغاتوما فیهما و ما بینهما حجة غیری وغیر آبائی و [۵۲]     ابنائی بعدی؛
احمد بن قابوس از پدرش نقل کرد: مردمانی از اهل خراسان خدمت امام صادق (علیه‌السلام) رسیدند. پس حضرت قبل از این‌که از ایشان سؤال شود ابتدائاً (به عربی) فرمودند: کسی که مالی جمع کند و (به جای استفاده صحیح فقط) به فکر حفاظت از آن مال باشد، خدا به همان‌ اندازه او را عذاب خواهد فرمود. آن مردم به حضرت عرض کردند: ما عربی نمی‌فهمیم. پس امام (علیه‌السلام) به آن‌ها به زبان فارسی فرمود: هرکه درم‌ اندوزد جزایش دوزخ باشد. امام (علیه‌السلام) (در ادامه) فرمود: قطعاً برای خدا دو شهر است: یکی در مشرق و دیگری در مغرب. بر هر شهر حصاری از آهن است در آن حصار هزار هزار (یک میلیون) در از طلا هست. هر در دو لنگه دارد و در هر شهر هفتاد هزار زبان با لغات مختلف هست و من به تمام آن زبان‌ها و لغات و آنچه در آن دو شهر و بین آن دو هست، مسلط و آگاه هستم تا حجت برای غیر من و غیر پدرانم و غیر فرزندانم پس از من باشد».

۵.۹ - روایت نهم

«قال ابو‌هاشم: کنت عند ابی‌الحسن (علیه‌السلام) وهو مجدر، فقلت للمتطبب: "آب گرفت"؟ ثم التفت الی وتبسم فقال: تظن الا یحسن الفارسیة غیرک؟! فقال له المتطبب: جعلت فداک تحسنها؟! فقال: اما فارسیة هذا فنعم، قال لک: احتمل الجدری ماء! ابوهاشم گفت: من نزد امام‌ هادی (علیه‌السلام) بودم، درحالی‌که ایشان مبتلا به بیماری آبله شده بودند. پس به کسی که طبیب نبود؛ ولی کار طبابت انجام می‌داد گفتم: آب گرفت؟ امام به من توجه و تبسم کرده و فرمودند: گمان می‌کنی که غیر از خودت کسی به زبان فارسی مسلط نیست؟! کسی که کار طبابت انجام می‌داد به امام (علیه‌السلام) عرض کرد: فدای شما گردم! به زبان فارسی مسلط هستید؟! حضرت فرمود: بله به این زبان فارسی مسلط هستم. به تو می‌گوید: جای آبله، آب گرفته است.


در این بخش تدریجی بودن اسلام و تشیع ایرانیان و عوامل آن را در قرون مختلف مورد بررسی قرار می‌دهیم. در ابتدا نحوه تشیع تدریجی ایرانیان و عوامل آن در قرون اول تا چهارم هجری مورد بررسی قرار می‌گیرد. در این‌جا به بررسی تشیع ایرانیان و عوامل مؤثر آن در قرن‌های اول تا چهارم هجری می‌پردازیم.

۶.۱ - نقش سلمان فارسی در اسلام آوردن ایرانیان

همان‌طور که گذشت، ائمه اطهار (علیهم‌السلام) در جنگ‌های دوران عمر بن خطاب حضور نداشتند؛ ولی برخی از اصحاب و شیعیان ایشان با کسب اجازه و رضایت از ائمه (علیهم‌السلام) در معدودی از جنگ‌های دوران خلفا شرکت ‌کردند؛ از جمله این افراد جناب سلمان فارسی صحابی بزرگوار رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و شیعه وفادار امام علی (علیه‌السلام) بود که در جنگ مدائن که یکی از جنگ‌های مهم و حساس میان سپاه خلیفه دوم و سپاه ایران بود، شرکت کرد و نقش بسیار مهمی در پیروزی سپاه اسلام بر ایرانیان ایفا کرد؛ به‌ طوری ‌که اگر تدبیر و تاکتیک ویژه جناب سلمان و جلوه‌های معنوی ایشان نبود، پیروزی مسلمانان بر ایرانیان در‌ هاله‌ای از ابهام بود. واقدی در شرح این ماجرا چنین می‌نویسد:

«قال حدثنا من شهد فتح المدائن قال خرجنا بعد فتح القصر الابیض و کان قد تحصن به رجال من المرازبة و کانوا اشد جلدا و اقوی عزیمة من جمیع الفرس و تحالفوا انهم لا یسلمون ابدا و الذین حصلوا و تولوا حصارهم کتیبة الاهواز و هی کتیبة القعقاع فلما راینا عزمهم علی الموت بعدنا عن نشابهم و حجارة مجانیقهم وطال علینا ذلک و شکونا ذلک الی سعد و قلنا له قد حرمنا الجهاد بحصارنا لهؤلاء الاعلاج فقال سعد لسلمان تقدم الیهم و دبر شیئا فیه مصلحة للمسلمین و امنهم فتقدم الیهم سلمان و کلمهم بالفارسیة فامسکوا عن رمیه و قالوا له من انت فقال انا رسول من المسلمین اعلموا ان الرجل یقاتل عن نفسه و ماله و ولده اذا رجا الخلاص و ما اری لکم من خلاص قط و هذا الملک قد انهزم و اخذنا مملکته و خزائنه و ما بقی فی المدائن احد غیرکم فاتقوا الله فی انفسکم و لا تهلکوها و سلموا لنا هذا الحصن و لکم الامان الی‌ای جهة توجهتم لا یعارضکم منا احد قال فلما سمعوا قوله قالوا لا نسلم حتی نهلک عن آخرنا ثم رموا سلمان بالنشاب فقرا و ردّ الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا و کفی الله المؤمنین القتال و کان الله قویا عزیزا و اشار الی النشاب بیده فذهبت السهام یمینا و شمالا و لم یصبه منها شیء قال فلما راوا ذلک قالوا زنهار فبحق ما تشیر الیه من انت قال انا روزبه و قد عمرت اربعمائة سنة و لحقت آخر ایام عیسی بن مریم و طفت الارض حتی لحقت بنبی هذه الامة (صلی‌الله‌علیه‌وسلّم) فلما اتیته اکرمنی و خدمته فعظمنی حتی انه جعلنی من اهل بیته فقال سلمان منا اهل البیت فلما سمعوا قوله و حققوا معرفته علموا انه کان من عظماء اهل دینهم قال فصقعوا له و قالوا و الله ما نخفی علیک شیئا من امرنا و سبب قتالنا لیس بسبب مال و لا متاع و انما الملک قد مضی یرید نهاوند و لم یقدر علی اخذ ابنته معه و هی مریضة و قد سلمها الینا فلزمنا من امرها ما لزم فان کنتم تعطون الامان علیها سلمنا لکم و الا نموت یدا واحدة فلما سمع سلمان منهم ذلک قال دعوا هذه الامر حتی اشاور الامیر ثم عاد و حدث سعدا بما سمعه فقال یا عبدالله ان المسلمین قد انتشروا فی العراق و نخاف ان یقع بهم احد فلا یبقی علیهم و لکن قل لهم لکم علینا ان نذبّ عنکم و تکونوا فی ذمامنا حتی تجاوزوا‌ای جهة تریدونها و بعد ذلک لا نضمن لهم ما یاتی علیهم قال فحدثهم سلمان بما قاله الامیر فقال العقلاء منهم لولا ان العرب علی حق ما نصروا علینا و من الرای ان نرجع الی دین هؤلاء العرب و نعیش فی ظلهم و ان القوم لا یریدون ملکا و قد رایتم هذا الرجل و ما ظهر لکم من کرامته قال ففتحوا باب السر و خرجوا الی العسکر و اتوا الی سلمان فاتی بهم الی سعد و اسلموا علی یدیه».

کسانی که شاهد فتح مدائن بودند برای ما نقل کردند که ما پس از فتح قصر سفید از مدائن خارج شدیم؛ جریان فتح قصر سفید از این قرار بود که عده‌ای از مرزبانان دلاور و بلند همت ایرانی در قصر سفید مقاومت می‌کردند. آنان هم‌قسم شده بودند که هرگز تسلیم نشوند و لشکر اهواز نیز از آن‌ها پشتیبانی می‌کرد. وقتی ما تصمیم جدی آنان بر ازجان‌گذشتگی را دیدیم، از تیررس تیرها و سنگ‌های منجنیق‌هایشان دور شدیم. این مسئله بر ما طولانی شد و ما به سعد بن ابی‌وقاص شکایت کردیم و به او گفتیم که ما به خاطر محاصره کردن آنان از جنگ محروم شدیم. این‌جا بود که سعد بن ابی‌وقاص به جناب سلمان فارسی (متوسّل شد و) گفت: نزد آنان برو و تدبیری بیندیش که مصلحت و امنیتی برای مسلمانان داشته باشد. پس جناب سلمان فارسی نزد آنان رفت و به زبان فارسی با آنان سخن گفت. مرزبانان درون قلعه از تیر‌اندازی به سلمان دست نگه داشته و به او گفتند: تو کیستی؟ سلمان گفت: من فرستاده‌ای از طرف مسلمانان هستم. بدانید که مرد تا وقتی در راه خود و مال و فرزندانش می‌جنگد که امید نجات داشته باشد و حال آن‌که من هرگز برای شما راه نجاتی نمی‌بینم؛ زیرا پادشاه شما شکست خورده‌ و ما سرزمین و ثروت‌هایش را به دست آورده‌ایم. در شهر مدائن احدی غیر از شما نمانده‌ است. پس درباره خود، تقوای الهی را رعایت کنید و خود را به هلاکت نیندازید و این قلعه را به ما تسلیم کنید. در این صورت شما در امان هستید و به هرجا خواستید بروید. کسی از ما با شما مبارزه نخواهد کرد. وقتی سخنان جناب سلمان را شنیدند گفتند: ما تسلیم نخواهیم شد تا این‌که آخرین نفرمان کشته شود. سپس تیراندازها به سمت سلمان تیراندازی کردند. جناب سلمان این آیه شریفه را تلاوت کرد: «و خدا کافران را با دلی پر از خشم بازگرداند، بی‌آن‌که نتیجه‌ای از کار خود گرفته باشند و خداوند (در این میدان) مؤمنان را از جنگ بی‌نیاز ساخت (و پیروزی را نصیبشان کرد) و خدا قوی و شکست‌ناپذیر است.»

در این حال جناب سلمان با دست خود به تیرها اشاره فرمود و تیرها به چپ و راست منحرف شده و هیچ‌یک به او اصابت نکردند. وقتی سپاهیان ایران چنین صحنه‌ای را مشاهده کردند، شگفت‌زده شده و گفتند: به حق آنچه به آن اشاره کردی، بگو تو کیستی؟ جناب سلمان فرمود: من روزبه هستم و چهارصد سال عمر دارم. دوران پایانی (حقانیت دین) حضرت عیسی را درک کردم و در سرزمین‌های زیادی گشتم تا به پیامبر این امت (پیامبر اسلام) ملحق شدم. پس آن‌گاه که نزد او رفتم، مرا اکرام فرمود و من به او خدمت کردم. ایشان شأن مرا بزرگ داشت تا این‌که مرا از اهل بیت خویش قرار داد و (درباره من) فرمود: سلمان از ما اهل بیت است. وقتی سخن جناب سلمان را شنیدند و به‌درستی او را شناختند، دانستند که او از بزرگان اهل دین آنان است. سپس با صدای بلند گفتند: به خدا ما چیزی از امورمان را از تو پنهان نمی‌کنیم. علت جنگ ما مال و کالا نیست؛ بلکه علت مقاومت ما در برابر شما منحصرا این است که پادشاه به قصد نهاوند از این‌جا رفت و نتوانست دخترش را همراه خود ببرد؛ زیرا دخترش مریض بود؛ ازاین‌رو دخترش را نزد ما گذاشت و ما ملتزم به حفاظت او شدیم. اگر شما امنیت دختر پادشاه را تضمین کنید، ما تسلیم شما خواهیم شد و در غیر این صورت همگی در برابر شما مقاومت می‌کنیم تا کشته شویم. وقتی جناب سلمان قضیه را از زبان آنان شنید فرمود: دست نگه دارید تا مسئله را با فرمانده مسلمانان در میان بگذارم. سپس برگشت و سعد را نسبت به آنچه شنیده بود آگاه کرد. سعد گفت: ‌ای بنده خدا (سلمان)! ‌ قطعاً مسلمانان در سرزمین عراق پراکنده شده‌اند و ما از آن می‌ترسیم که واقعه جنگ احد (و شبیخون دشمن) تکرار و دامن‌گیر مسلمانان شود؛ ولی به آنان بگو که (اگر تسلیم شوید) دفاع از شما را بر ‌عهده خواهیم گرفت و شما در امان و ذمه ما هستید تا این‌که به هر سو که خواستید بروید. سپس ما نسبت به آنچه در مناطق دیگر به سر آن‌ها خواهد آمد، ضامن نخواهیم بود. جناب سلمان سخن سعد را به سپاه ایران منتقل کرد. عقلا و بزرگان سپاه گفتند: اگر عرب‌ها بر حق نبودند، علیه ما یاری نمی‌شدند و نظر درست این است که ما به دین آنان درآییم و در سایه حکومتشان زندگی کنیم. این‌ها مُلک و حکومت نمی‌خواهند و دلیل آن رفتار و منش این مرد (سلمان فارسی) است و کرامت او در محفوظ ماندن از اصابت تیرها و مرگ حتمی برایتان آشکار شد. بدین ترتیب لشکر ایران دروازه مخفی قصر را گشود و به سوی لشکر اسلام حرکت کرده، نزد جناب سلمان آمدند و ایشان نیز آن‌ها را نزد سعد برد و به‌وسیله او اسلام آوردند.

۶.۲ - مقایسه برخورد اهل ‌بیت و خلفا با ایرانیان

در قرون اول تا چهارم هجری برخورد کریمانه اهل بیت (علیهم‌السلام) با ایرانیان، عامل مهمی در پذیرش تشیع توسط مردم ایران بود. یکی از این برخوردها در روایتی پیرامون ازدواج حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) با دختری از خاندان ساسانی، به‌ چشم می‌خورد.
جریان جالب این ازدواج در کتاب‌های شریف کافی و بصائر الدرجات چنین آمده است:

۶.۲.۱ - روایت کلینی

«لما اقدمت بنت یزدجرد علی عمر اشرف لها عذاری المدینة و اشرق المسجد بضوئها لما دخلته، فلما نظر الیها عمر غطت وجهها وقالت: "اف بیروج بادا هرمز" فقال عمر: اتشتمنی هذه و همّ بها، فقال له امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): لیس ذلک لک، خیرها رجلا من المسلمین و احسبها بفیئه، فخیرها فجاءت حتی وضعت یدها علی راس الحسین (علیه‌السلام) فقال لها امیرالمؤمنین: ما اسمک؟ فقالت: جهان شاه، فقال لها امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): بل شهربانویه، ثم قال للحسین: یا ابا عبدالله لتلدنّ لک منها خیر اهل الارض، فولدت علی بن الحسین (علیه‌السلام) و کان یقال لعلی بن الحسین (علیه‌السلام): ابن الخیرتین فخیرة الله من العرب‌هاشم و من العجم فارس. و روی ان ابا الاسود الدئلی قال فیه: و ان غلاما بین کسری و‌هاشم • لاکرم من نیطت علیه التمائم»؛
«وقتی که دختر یزدگرد بر عمر وارد شد، دوشیزگان شهر مدینه بر او شرفیاب شدند و هنگام ورودش، مسجد به نور (پاکی) او نورانی گردید. وقتی عمر به او نگاه کرد، صورتش را پوشاند و گفت: روزی برای (پدرم) هرمز نباشد که مردان بیگانه به دختر او نگاه (ناجوانمردانه) کنند! عمر گفت: آیا این زن مرا دشنام می‌دهد؟! و قصد کرد او را مورد ضرب و شتم قرار دهد ولی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به او فرمود: چنین نیست که بتوانی به او آزاری برسانی! او را مخیر کن که یکی از مسلمانان را انتخاب کند و این دختر را از سهم غنیمت او حساب کن. سپس او را مختار قرار دادند و او حرکت کرد و دستش را بر سر مقدس امام حسین (علیه‌السلام) قرار داد [به امام حسین (علیه‌السلام) اشاره کرد]. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به او فرمود: اسمت چیست؟ عرض کرد: جهان شاه. حضرت امیر (علیه‌السلام) به او فرمود: بلکه نامت شهربانو است! سپس به امام حسین فرمود: ‌ای اباعبدالله! این زن برای تو بهترین اهل زمین را به دنیا خواهد آورد. همین زن بود که حضرت علی بن الحسین (علیه‌السلام) از او متولد شد. به آن حضرت می‌ گفتند: فرزند دو برگزیده. چراکه برگزیده خدا از عرب جناب‌ هاشم بود و از غیر عرب، فارس. به همین خاطر روایت شده که ابوالاسود دوئلی درباره امام سجاد (علیه‌السلام) و مادر بزرگوارشان این شعر را سرود: و پسری که از بین کسری و‌ هاشم برخاسته بهترین کودکی است که بر او بازوبند بسته‌اند».

۶.۲.۲ - روایت طبری

همین ماجرا در کتاب‌های دیگر به صورت مفصل‌تری آمده که از یک‌سو نشانگر این است که رفتار عمر بن خطاب در برخورد با اُسرا برخلاف سیره رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است و از سوی دیگر رفتار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با اسرای ایرانی برخوردی انسانی و با احترام و برابر با سیره نبوی است. چنانکه طبری نویسنده شیعی در کتاب دلائل الامامه نقل می‌کند:

«لما ورد سبی الفرس الی المدینة اراد عمر بن الخطاب بیع النساء، و ان یجعل الرجال عبیدا للعرب، و ان یرسم علیهم، ان یحملوا العلیل و الضعیف و الشیخ الکبیر فی الطواف علی ظهورهم حول الکعبة، فقال امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): ان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قال: اکرموا کریم کل قوم. فقال عمر: قد سمعته یقول: اذا اتاکم کریم قوم فاکرموه و ان خالفکم. فقال له امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): فمن این لک ان تفعل بقوم کرماء ما ذکرت، ان هؤلاء قوم قد القوا الیکم السلم، و رغبوا فی الاسلام و السلامو لا بد من ان یکون لی منهم ذریة و انا اشهد الله و اشهدکم انی قد اعتقت نصیبی منهم لوجه اللهقال جمیع بنی‌هاشم: قد وهبنا حقنا ایضا لک. فقال: اللهم اشهد انی قد اعتقت جمیع ما وهبونیه من نصیبهم لوجه الله. فقال المهاجرون و الانصار: قد وهبنا حقنا لک یا اخا رسول الله. فقال: اللهم اشهد انهم قد وهبوا حقهم و قبلته و اشهد لی بانی قد اعتقتهم لوجهک. فقال عمر: لم نقضت علی عزمی فی الاعاجم؟ و ما الذی رغبک عن رایی فیهم؟ فاعاد علیه ما قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فی اکرام الکرماءو ما هم علیه من الرغبة فی الاسلامفقال عمر: قد وهبت لله و لک ـ یا ابا الحسن ـ ما یخصّنی و سائر ما لم یوهب لک. فقال امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): اللهم اشهد علی ما قالوه، و علی عتقی ایاهم. فرغبت جماعة من قریش فی ان یستنکحوا النساء، فقال امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): هؤلاء لا یکرهن علی ذلک و لکن یخیرن فما اخترنه عمل به. فاشار جماعة الناس الی شهربانویه بنت کسری فخیرت و خوطبت من وراء حجابو الجمع حضورفقیل لها: من تختارین من خطابک؟ و هل انت ممن تریدین بعلا؟ فسکتت. فقال امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): قد ارادت و بقی الاختیار. فقال عمر: و ما علمک بارادتها البعل؟ فقال امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): ان رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کان اذا اتته کریمة قوم لا ولی لها و قد خطبت امر ان یقال لها: انت راضیة بالبعل؟ فان استحیت و سکتت جعل اذنها صماتها و امر بتزویجها و ان قالت: لا، لم تکره علی ما لا تختاره. و ان شهربانویه اریت الخطاب و اومات بیدهاو اشارت الی الحسین بن علی، فاعید القول علیها فی التخییر فاشارت بیدها و قالت بلغتها: هذا ان کنت مخیرة. و جعلت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) ولیها. و تکلمحذیفة بالخطبة، فقال: امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): ما اسمک؟ قالت: شاه زنان. قال: نه شاه زنان نیست، مگر دختر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و هی سیدة نساء، انت شهربانویه و اختک مروارید بنت کسری. قالت: آریه».

«وقتی اسیران ایرانی را به مدینه آوردند، عمر بن خطاب خواست تا آن‌ها را بفروشد و مردان ایرانی را برده عرب‌ها قرار دهد و آن‌ها را مکلف کند تا عرب‌های بیمار و ضعیف و پیرمردان را در طواف کعبه بر پشتشان حمل کنند! ولی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: افراد با شخصیت و بزرگوار هر قوم را بزرگ داشته و اکرام کنید؛ هرچند آن‌ها با شما اختلاف داشته باشند. عمر گفت: من هم از آن حضرت شنیدم که می‌فرمود: هرگاه بزرگ یک قوم نزد شما آمد، او را محترم و بزرگ بدارید؛ هرچند با شما اختلاف داشته باشد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به او فرمودند: پس کدامین دلیل به تو اجازه می‌دهد که با یک قوم بزرگ و محترم چنین رفتاری خلاف شأن آن‌ها داشته باشی؟! قطعاً این ایرانیان در برابر شما تسلیم شده و نسبت به اسلام تمایل پیدا کرده‌اند؛ به‌یقین برای من از این‌ها فرزندانی به وجود خواهد آمد. من خدا و شما را شاهد می‌گیرم که به خاطر خدا سهمی را که از آن‌ها نصیبم شد، در راه خدا بخشیدم؛ در‌این‌حال همه بنی‌هاشم گفتند: ما نیز حق خود را به تو (ای علی) بخشیدیم! حضرت فرمودند خدایا! شاهد باش بنی‌هاشم تمام حقشان را که به من بخشیدند، به خاطر تو رها کردم؛ سپس مهاجران و انصار گفتند: ‌ای برادر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ! ما نیز حق خود را به تو بخشیدیم! در این لحظه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: خداوندا! شاهد باش این‌ها حق‌شان را به من بخشیدند و من نیز قبول کردم و هر آنچه را به من بخشیدند، در راه تو آزاد کردم. عمر بن خطاب گفت: چرا تصمیم مرا درباره ایرانیان نقض کردی؟! و چه چیزی باعث شد نظر من را درباره ایرانیان نپذیری؟! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمایش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درباره گرامی داشتن افراد محترم و با شخصیت و نیز اشتیاق اسیران ایرانی به اسلام را تکرار فرمود. عمر گفت: من هم برای خدا و تو سهم اختصاصی خود و دیگر سهامی که برای تو بخشیده نشده بود، را بخشیدم. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: خدایا! بر آنچه این‌ها گفتند و بر این‌که من اسیران ایرانی را آزاد کردم، شاهد باش. عده‌ای از قریش در ازدواج با زنان (آزاد شده) راغب شدند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: این زنان نباید بر ازدواج مجبور شوند؛ ولی مختارند که با هر که خواستند، ازدواج کنند. گروهی از مردم به شهربانو دختر کسری اشاره کردند و او مختار شد و از پشت پرده مورد خواستگاری قرار گرفت؛ درحالی‌که جمعیت حاضر بودند. پس به او گفته شد: به کدام خواستگار پاسخ مثبت می‌دهی و آیا اصلاً قصد ازدواج داری؟ او سکوت اختیار کرد. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: قطعاً این دختر قصد ازدواج دارد و هنوز مختار است. عمر گفت: چگونه متوجه قصد ازدواج او شدی؟ آن حضرت فرمود: وقتی در حضور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از دختر یا زن با شخصیتی که سرپرستی نداشت خواستگاری می‌شد، دستور می‌فرمود که به او گفته شود: آیا راضی به این ازدواج هستی؟ پس اگر حیا می‌کرد و ساکت بود، سکوت او را حاکی از رضایتش می‌دانست و دستور به ازدواجش می‌داد ولی اگر می‌گفت: نه (راضی به این ازدواج نیستم) برخلاف انتخابش اجبار نمی‌شد. شهربانو مورد خواستگاری قرار گرفت و با دست به امام حسین (علیه‌السلام) اشاره کرد. پس دوباره مسئله انتخاب برای او عنوان شد او نیز دوباره با دست خود به امام حسین (علیه‌السلام) اشاره کرد و به زبان فارسی گفت: اگر حق انتخاب دارم، ایشان (را انتخاب می‌کنم)! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را نیز سرپرست خود قرار داد. حذیفه خطبه خواند. امیرالمؤمنین به دختر کسری فرمود: نامت چیست؟ عرض کرد: شاه زنان. آن حضرت به زبان فارسی به او فرمود: نه شاه زنان نیست مگر دختر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و او سرور زنان است. تو شهربانو هستی و خواهرت مروارید دختر کسری هست. شهربانو عرض کرد: آری!

۶.۲.۳ - روایت ابن شهرآشوب

این داستان در کتاب مناقب ابن شهر آشوب نیز نقل شده است:
«لما ورد بسبی الفرس الی المدینة اراد الثانی ان یبیع النساء و ان یجعل الرجال عبید العرب و عزم علی ان یحمل العلیل و الضعیف و الشیخ الکبیر فی الطواف و حول البیت علی ظهورهم. فقال امیرالمؤمنین (علیه‌السلام): ان النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): قال: اکرموا کریم قوم و ان خالفوکم، و هؤلاء الفرس حکماء کرماء، فقد القوا الینا السلام و رغبوا فی الاسلام، و قد اعتقت منهم لوجه الله حقی و حق بنی‌هاشم؛ وقتی اسیران ایرانی به مدینه وارد شدند خلیفه دوم خواست تا شاهزادگان زن ایرانی را بفروشد و شاهزادگان و بزرگان مرد را بردگان اعراب قرار دهد. عمر بن خطاب تصمیم گرفت که شاهزادگان و سپه‌سالاران ایرانی اعراب بیمار، ضعیف و پیر را در طواف و اطراف بیت الله بر پشت خود حمل کنند. ولی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرمود: قطعاً پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: کریم هر قومی را اکرام کنید، هرچند با شما مخالفت کنند. این ایرانیان حکیم و کریم هستند. قطعاً بر ما سلام داده‌اند و مشتاق ورود به اسلام هستند. من نیز به خاطر خدا از حق خودم و حق بنی‌هاشم نسبت به آنان گذشتم».

طبیعتاً برخورد کریمانه، منطقی و همراه با عطوفت امیرمؤمنان (علیه‌السلام) با شهربانو، شاهزاده ایرانی و سپه‌سالاران لشکر ایران، بر ایرانیان که اهل ادب و فرهنگ و تمدن برتر آن زمان بودند، تأثیری عمیق گذاشت و در گرایش آن‌ها به مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) نقش بسزایی داشت؛ اما در مقابل برخورد نامناسب عمر بن خطاب با شاهزادگان و بزرگان لشکری و حکومتی ایرانی و سخن از برده نمودن آن‌ها نیز جای تأمل است؛ زیرا ایرانیان انسان‌هایی صاحب فرهنگ و تمدن کهن بودند و عقل سلیم اقتضا می‌کرد که عمر بن خطاب از این تمدن و فرهنگ استفاده کند نه این‌که اقدام به برده قرار دادن آن‌ها کند. وجود مقدس امیرمؤمنان، علی (علیه‌السلام) در برابر این تصمیم ناپسند (که حاصل آن ارائه چهره خشن از دین و اسلام‌گریزی و اسلام‌ستیزی است)، ایستادند؛ حضرت با درایت کامل و با استناد به سیره رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اجازه چنین اهانت آشکاری علیه ایرانیان ندادند. ایشان احیاکننده سنت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بودند که فرمودند: «اکرموا کریم کل قوم؛ افراد محترم و با شخصیت هر ملت را مورد اکرام و احترام قرار دهید».

افزون بر استناد حضرت امیر (علیه‌السلام) به سیره رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اشتیاق و رغبت اسیران ایرانی به اسلام حقیقی دلیل دیگر آن حضرت در اکرام آنان بود؛ چنان‌که درباره ایشان فرمودند: «رغبوا فی الاسلام؛ ایرانیان مشتاق ورود به اسلام هستند». این کلام امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گواه آن است که ایرانیان در آن‌جا با جنگ و فشار، اسلام نیاورده بودند؛ بلکه قلباً متمایل و مشتاق به اسلام بودند. حضرت نه‌تنها مانع از ذلت و بردگی ایرانیان شدند؛ بلکه آن‌ها را آزاد ساخته و آن‌ها را در بهترین جایگاه‌های ممکن قرار دادند. بدین ترتیب محبت امام علی (علیه‌السلام) در قلب اُسرای ایرانی و دیگر ایرانیانی که این خبر به گوششان رسید، جای گرفت.

۶.۲.۴ - روایات دیگر

در برخی متون دیگر نیز برخورد محترمانه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) با ایرانیان و برخورد تحقیرآمیز عمر بن خطاب با ایرانیان تصریح شده است:
«قال مغیرة: کان علی (علیه‌السلام) امیل الی الموالی والطف بهم و کان عمر اشد تباعدا منهم؛ مغیره گفت: حضرت علی (علیه‌السلام) نسبت به موالی (غیر عرب‌ها از جمله ایرانیان) گرایش بیش‌تری داشت و با آن‌ها مهربان‌تر بود؛ ولی عمر بن خطاب به شدت از موالی دوری می‌کرد».

این در حالی است که قرآن کریم درباره اقوام و نژادهای گوناگون بشری، به‌شدت با نژادپرستی مخالفت و تنها ملاک برتری در نزد خدا را تقوا معرفی فرموده است. به‌عنوان مثال در سوره حجرات می‌فرماید: «یا اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثی‌ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَکْرَمَکُمْ‌ عِنْدَ اللَّهِ اَتْقاکُمْ اِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ؛ ‌ای مردم قطعاً ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را به‌صورت گروه‌ها و اقوامی قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. قطعاً گرامی‌ترین شما نزد خدا باتقوا‌ترین شماست. قطعاً خدا بسیار دانا و آگاه است».

بنابراین در قاموس قرآن کریم نژادپرستی مذمت شده و ملاک برتری اقوام، نژاد آن‌ها نیست؛ بلکه تقوای آن‌هاست. نکته قابل توجه این است که همین ملاک قرآنی یعنی تقوا و ایمان در اصحاب ایرانی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بیش‌تر بود؛ به طوری که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بارها بدان تصریح کردند. از جمله این‌که فرمودند:

«عن ابی‌هریرة رضی الله عنه قال کنا جلوسا عند النبی (صلی‌الله‌علیه‌وسلّم) فانزلت علیه سورة الجمعة وآخرین منهم لما یحلقوا بهم قال قلت من هم یا رسول الله فلم یراجعه حتی سال ثلاثا وفینا سلمان الفارسی وضع رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلّم) یده علی سلمان ثم قال لو کان الایمان عند الثریا لناله رجال او رجل من هؤلاء؛ ابوهریره نقل می‌کند: نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نشسته بودیم که سوره جمعه نازل شد: و دیگران از آن‌ها که هنوز به ایشان ملحق نشده‌اند. من سؤال کردم: یا رسول الله! آن‌ها چه کسانی هستند؟ آن حضرت پاسخی ندادند تا این‌که این مطلب سه بار از آن حضرت سؤال شد و سلمان فارسی نیز در میان ما بود. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دست خود را بر سلمان قرار داده و فرمودند: اگر ایمان نزد ثریا هم باشد، قطعاً مردانی از نژاد این‌ها (ایرانی) بدان خواهند رسید».

۶.۳ - تحقیر ایرانیان توسط عمر بن خطاب

در این بخش به نمونه‌های بیش‌تری از تحقیر ایرانیان توسط عمر بن خطاب می‌ پردازیم.

۶.۳.۱ - بردگی ایرانیان

عمر بدون در نظر گرفتن مبانی دینی و انسانی و تنها براساس تعصب و نژادپرستی عقیده داشت که عرب نباید بَرده شود و در مقابل بردگان باید از عجم‌ها و ایرانی‌ها انتخاب شوند! صنعانی در این‌باره نقل می‌کند:
«عبدالرزاق عن ابی بکر بن عیاش قال ابو حصین عن الشعبی قال لما استخلف عمر قال لیس علی عربی ملک؛
[۶۸] صنعانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۷، ص۲۷۸، تحقیق: حبیب الرحمن الاعظمی، المکتب الاسلامی، چاپ دوم، ـ بیروت ـ ۱۴۰۳ه.
عبدالرزاق از ابی‌بکر بن عیاش از ابوحصین نقل می‌کند که شعبی گفت: وقتی عمر بن خطاب خلیفه شد گفت: هیچ عربی نباید برده قرار گیرد».

ابن اثیر نیز به تلاش عمر بن خطاب برای برده قرار دادن ایرانی ‌ها به جای اعراب تصریح کرده و می‌گوید:
«ولما ولی عمر بن الخطاب قال انه لقبیح بالعرب ان یملک بعضهم بعضا وقد وسع الله (عزّوجلّ) وفتح الاعاجم؛
[۶۹] شیبانی، علی بن ابی‌الکرم محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۳۷، تحقیق: عبدالله القاضی، دارالکتب العلمیة ـ چ۲، بیروت ـ ۱۴۱۵هـ.
آن‌گاه که عمر بن خطاب به خلافت رسید گفت: قطعاً برای عرب خیلی زشت است که بعضی از آن‌ها مالک بعضی دیگر باشند و حال آن‌که خدا به عرب‌ها وسعت داده و غیر عرب‌ها را (برای بردگی عرب‌ها) فتح کرده است»!

۶.۳.۲ - منع ورود ایرانیان به مدینه

از دیگر تحقیرهای عمر بن خطاب علیه ایرانیان، ممنوع کردن ورود ایرانیان به مدینه بود! صنعانی در این باره می‌گوید:
«عبدالرزاق عن معمر عن الزهری قال کان عمر بن الخطاب لایترک احدا من العجم یدخل المدینة؛
[۷۰] صنعانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۵، ص۴۷۴، تحقیق: حبیب الرحمن الاعظمی، المکتب الاسلامی ـ بیروت، الطبعة: الثانیة ۱۴۰۳.
عبدالرزاق به نقل از معمر از زهری می‌گوید: عمر بن خطاب اجازه نمی‌داد کسی از غیر عرب‌ها (از جمله ایرانی‌ها) وارد مدینه شود».

این دستور عمر بن خطاب دقیقاً برخلاف سیره رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود. به دلیل این‌که اولاً: در همین نوشتار به حضور ایرانیان در مدینه در زمان رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و معاشرتشان با آن حضرت اشاره کردیم. ثانیاً: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در ضمن احادیث متعددی مردم را به زیارت خود و قبر مطهرشان در مدینه تشویق کرده بودند. از جمله این‌که فرمودند: «من حج فزار قبری بعد موتی کان کمن زارنی فی حیاتی؛ هرکس حج به جا آورد و پس از آن قبر مرا بعد از دنیا رفتنم زیارت کند، گویا مرا در زمان حیاتم زیارت کرده است».

پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در این حدیث شریف به صراحت مسلمانان را به آمدن به شهر مدینه و زیارت قبر مطهرشان، ترغیب می‌فرمایند؛ ولی عمر بن خطاب برخلاف حدیث شریف پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بخشی از مسلمانان یعنی ایرانیان را به مدینه و زیارت قبر حضرت ممنوع الورود کرده بود. این مسئله چیزی جز مخالفت با دستور رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ابراز روحیه نژادپرستانه توسط خلیفه دوم نیست! عمر بن خطاب برخلاف سیره نبوی و تنها براساس تعصب عربی، قانونی تحت عنوان ممنوعیت ورود غیر اعراب به مدینه را تصویب و اجرا کرد.

علامه مجلسی علت عجم ستیزی عمر را چنین بیان می‌کند:
«و ذلک انه سمع من النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ان انصار علی واهل بیته (علیهم‌السلام) یکونون من العجم و لذا حکم بقتل العجم جمیعا لما استولی علی بلاد فارس، فمنعه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) عن ذلک، وقال: قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): سنوا بهم سنة اهل الکتاب. فصار اولادهم من اهل العراق وغیرهم من اصحاب ائمتنا صلوات الله علیهم وانصارهم ومحل اسرارهم، ودونوا الاصول، وانتشر ببرکتهم علوم اهل البیت صلوات الله علیهم فی العالم؛ علت دشمنی عمر بن خطاب با عجم‌ها از جمله ایرانی‌ها این بود که او از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیده بود یاوران حضرت علی و اهل بیت ایشان (علیهم‌السلام) از عجم‌ها هستند؛ ازاین‌رو وقتی بر سرزمین‌های ایران مستولی شد دستور به قتل عام ایرانیان داد. ولی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) او را از این کار نهی کرده و فرمودند: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: با آن‌ها همانند اهل کتاب برخورد کنید. پس از آن فرزندان ایرانیان اهل عراق شده و غیر ایشان از اصحاب امامان ما (صلوات‌الله‌علیهم) و یاوران و اصحاب سرّ ایشان گشتند و اصول (حدیث ائمه اطهار) را جمع آوری کردند و به برکت آن‌ها علوم اهل بیت (علیهم‌السلام) در عالم منتشر گردید».

۶.۳.۳ - سوزاندن کتب علمی

یکی دیگر از نقاط تاریک و تعصّب آلود خلافت عمر بن خطاب، از بین بردن و سوزاندن انبوهی از کتاب‌های علمی و ذخایر فرهنگی کشورمان ایران بود که البته نشان از کم‌آگاهی خلیفه دوم نسبت به آموزه‌های دینی و علمی اسلام دارد. این نقطه تاریک در منابع متعددی از اهل سنت بیان شده است:
«و لما فتحت ارض فارس ووجدوا فیها کتبا کثیرة کتب سعد ابن ابی وقاص الی عمر بن الخطاب لیستاذنه فی شانها وتنقیلها للمسلمین فکتب الیه عمر ان اطرحوها فی الماء فان یکن ما فیها هدی فقد هدانا الله باهدی منه وان یکن ضلالا فقد کفانا الله فطرحوها فی الماء او فی النار وذهبت علوم الفرس فیها عن ان تصل الینا؛
[۷۵] قنوجی، صدیق بن حسن، ابجد العلوم الوشی المرقوم فی بیان احوال العلوم، ج۱، ص۲۶۱، تحقیق: عبد الجبار زکار، دارالکتب العلمیة ـ بیروت ـ ۱۹۷۸.
وقتی که سرزمین فارس در ایران فتح شد و در آن کتاب‌های فراوانی یافتند، سعد بن ابی وقاص به عمر بن خطاب نامه‌ای نوشت تا درباره آن کتاب‌ها و انتقالشان به نفع مسلمانان کسب تکلیف کند. پس عمر در جواب او نوشت که همه آن کتاب‌ها را در آب بریزید! اگر در آن کتاب‌ها هدایتی باشد، قطعاً خدا ما را به بهتر از آن هدایت فرموده و اگر در آن گمراهی باشد، قطعاً خدا ما را حفظ کرده است. به این ترتیب همه کتاب‌ها را در آب ریختند یا در آتش سوزاندند و تمام دانش و علوم ایرانیان در آب از بین رفت و به ما نرسید».

نکته مهم روایت پیش‌گفته این است که عمر بن خطاب بدون توجه به مسائل فرهنگی و علمی مفید و غیر منافی با اسلام، دستور می‌دهد تمام کتاب‌های علمی در زمینه‌های مختلف مثل نجوم، پزشکی، جغرافیا و ... در آب یا آتش از بین برده شوند! مگر عمر بن خطاب نمی‌دانست که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دوست‌دار علم و دانش و آگاهی بودند؟! مگر از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نشنیده بود که فرموده‌ بودند: «اطلبوا العلم ولو بالصین؛
[۷۶] نمری قرطبی، یوسف بن عبدالله، جامع بیان العلم وفضله، ص۷ـ۹، دارالکتب العلمیة ـ بیروت ـ ۱۳۹۸هـ.
به دنبال علم و یادگیری باشید؛ هرچند در (کشور دوری مانند) چین باشد».

قطعاً اطلاق کلام رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تمام علوم پزشکی و جغرافیا و ... را دربر می‌گیرد. همان علومی که عمر بن خطاب آن‌ها را سوزاند!

۶.۴ - تحقیرها و تبعیض‌های پیروان بنی‌امیه

برخورد تحقیر آمیز عمر بن خطاب با ایرانیان به خود وی منحصر نشد بلکه کارگزاران وی نیز همان برخورد اهانت‌میز را دنبال می‌کردند. از جمله کارگزاران عمر بن خطاب، معاویه بن ابی سفیان بود که عمر او را حاکم شام قرار داد. او سال‌ها پس از مرگ عمر هم‌چنان رفتار تحقیرآمیز عمر و بلکه شدیدتر از آن را با غیر عرب‌ها و ایرانی‌ها دنبال می‌کرد. معاویه در نامه خود به زیاد بن ابیه این‌چنین ایرانیان را مورد تحقیر و توهین قرار می‌دهد:

«و لعمری یا اخی لو ان عمر سن دیة المولی نصف دیة العربی لکان اقرب الی التقوی! و لو وجدت السبیل الی ذلک و رجوت ان تقبله العامة لفعلت و لکنی قریب عهد بحرب فاتخوف فرقة الناس و اختلافهم علی و بحسبک ما سنه عمر فیهم فهو خزی لهم و ذل. فاذا جاءک کتابی هذا فاذل العجم و اهنهم و اقصهم و لا تستعن باحد منهم و لا تقض لهم حاجة؛
«و به جانم قسم‌ ای برادر! اگر عمر دیه پرداختی غیر عرب‌ها را نصف دیه پرداختی عرب‌ها قرار می‌داد، نزدیک‌تر به تقوی بود!! و اگر من راهی برای عملی کردن این (تبعیض) می‌یافتم و امید پذیرش عموم مردم را داشتم، حتماً این (تبعیض) را انجام می‌دادم؛ ولی چون مدت کمی از جنگ گذشته است، از تفرقه و اختلاف و شورش مردم علیه خودم می‌ترسم. سنت و روش عمر در برخورد با غیر عرب‌ها (از جمله ایرانی‌ها) برای تو کافی است! روش عمر خواری و ذلت برای ایرانیان بود. پس وقتی که نامه‌ من به دستت رسید غیر عرب‌ها (از جمله ایرانی‌ها) را خوار و ذلیل کن! به آن‌ها اهانت کن و آن‌ها را از هر گونه مقام و منصب (حکومتی یا اجتماعی) برکنار کن و از احدی از آن‌ها در اداره حکومت کمک نگیر و نیازهایشان را برآورده نکن»!

به هرحال برخوردهای تحقیرآمیز عمر بن خطاب، معاویه و بنی‌امیه با ایرانیان، یکی از مهم‌ترین علل دوری مردم ایران از خلفا و بنی‌امیه و گرایش به اهل بیت (علیهم‌السلام) و تشیع بود. تحقیرهای معاویه و پس از وی بنی‌امیه علیه ایرانیان تا قرن‌های متمادی هم‌چنان ادامه داشت. با کمال تأسف این تحقیرها چنان در فکر و اعتقاد برخی علمای متعصب ناصبی رسوخ کرده بود، که به صراحت و جسارت تمام آن را در کتاب‌های خود به نمایش گذاردند! از جمله این علمای متعصب که پرچم دشمنی با اهل بیت (علیهم‌السلام) و شیعیان را به دوش می‌کشید، ابن‌تیمیه بود. او درباره برتری ذاتی عرب بر عجم بی‌پروا چنین می‌گوید:

«جنس العرب افضل من جنس العجم. فان الذی علیه اهل السنة و الجماعة: اعتقاد ان جنس العرب افضل من جنس العجم، عبرانیهم و سریانیهم، رومیهم و فرسیهم و غیرهم؛ نژاد عرب از نژاد غیرعرب برتر است! قطعاً عقیده‌ اهل سنت و جماعت بر این است که: نژاد عرب برتر از نژاد غیر عرب است. چه این غیر عرب عبرانی یا سریانی باشد و چه رومی یا فارسی و ایرانی و یا غیر از آن‌ها باشد».

۶.۴.۱ - چند نکته درباره گفتار ابن‌تیمیه

این کلام ابن‌تیمیه به‌عنوان یک عالم متعصب، جای بحث زیادی دارد که ما در این نوشتار تنها به چند نکته مهم اشاره می‌کنیم:

۱. خدای تعالی در قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛ قطعاً گرامی‌ترین شما نزد خدا با تقواترین شماست».
ابن‌تیمیه این آیه شریفه را به راحتی زیر پا می‌گذارد و با گستاخی تمام در برابر کلام وحی که «تقوا» را ملاک برتری و اکرام معرفی کرده، ملاک برتری را عرب بودن می‌داند!
۲. ابن‌تیمیه با تصریح به این عقیده خود، یک عالم متعصب نژادپرست است؛ زیرا برخلاف آموزه‌های اسلام، که منادی برابری نژادی است، او نژاد عرب را برتر از دیگر نژادها می‌داند.
۳. ابن‌تیمیه دقیقاً دنباله‌روی معاویه و بنی‌امیه است؛ زیرا از یک‌سو در انکار فضائل قطعی اهل بیت (علیهم‌السلام) و در دشمنی با شیعیان سنگ تمام گذاشته و از سوی دیگر، در تحقیر ایرانیان و اعمال تبعیض علیه ایشان از چیزی فروگذار نکرده است. در واقع این نوع دیدگاه، همان دیدگاه اعراب جاهلی قبل از اسلام است.
۴. ابن‌تیمیه در قرن هشتم هجری زندگی می‌کرده است و این جمله نژادپرستانه او علیه غیر عرب‌ها (از جمله ایرانیان)، نشان‌دهنده تداوم همان افکار جاهلی تا قرن‌ها بعد است.
۵. ابن‌تیمیه عقیده نژادپرستانه خود را در برتر دانستن عرب‌ها بر غیر عرب‌ها، عقیده تمام علمای اهل سنت می‌داند! جدای از راست‌گو یا دروغ‌گو بودن ابن‌تیمیه در این مسئله، طرح ادعای برتری عرب‌ها بر ایرانی‌ها و نسبت دادن آن به همه اهل سنت، خود باعث تفرقه و تنفر ایرانیان از عرب‌ها و مکتب اهل سنت می‌شود.
به هرحال گفتار ابن‌تیمیه در برتر دانستن نژاد عرب بر نژاد ایرانی، حاکی از ادامه داشتن همان تحقیرها و تبعیض‌های خلفا و بنی‌امیه علیه ایرانیان است که با کمال تأسف صورت علمی و دینی به خود گرفته و مکتوب شده است.

۶.۵ - قتل عمر بن خطاب و علت آن

در زمان حکومت خلیفه دوم نسبت به دوست‌داران اهل بیت (علیهم‌السلام) که ایرانیان یکی از بارزترین نمونه‌های آن بودند، برخوردهای شدید و ظلم و تبعیض بیش از گذشته رواج یافت. این نوع برخوردها تا پایان حیات وی ادامه داشت و در نهایت سبب کشته شدن وی توسط یک مسلمان ایرانی به نام ابولؤلؤ شد. این مسئله در کتاب‌های متعددی از اهل سنت بیان شده که ما تنها از کتاب المصنف صنعانی آن را نقل می‌کنیم:

«کان عمر بن الخطاب لا یترک احدا من العجم یدخل المدینة، فکتب المغیرة بن شعبة الی عمر: ان عندی غلاما نجارا، نقاشا، حدادا، فیه منافع لاهل المدینة، فان رایت ان تاذن لی ان ارسل به فعلت، فاذن له، و کان قد جعل علیه کل یوم درهمینو کان یدعی ابا لؤلؤة و کان مجوسیا فی اصله. فلبث ما شاء الله، ثم انه اتی عمر یشکو الیه کثرة خراجه، فقال له عمر: ما تحسن من الاعمال؟ قال: نجار، نقاش، حداد، فقال عمر: ما خراجک بکبیر فی کنهما تحسن من الاعمال، قال: فمضی و هو یتذمرثم مر بعمر و هو قاعد، فقال: الم احدث انک تقول: لو شئت ان اصنع رحیتطحن بالریح فعلت، فقال ابو لؤلؤة: لاصنعن رحی یتحدث بها الناس، قال: و مضی ابو لؤلؤة، فقال عمر: اما العبد فقد اوعدنی آنفا، فلما ازمع بالذی ازمع به، اخذ خنجرا فاشتمل علیه، ثم قعد لعمر فی زاویة من زوایا المسجدو کان عمر یخرج بالسحر فیوقظ الناس بالصلاةفمر به، فثار الیه، فطعنه ثلاث طعنات، احداهن تحت سرتهو هی التی قتلته».
[۸۰] صنعانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۵، ص۴۷۴، ۴۷۵، تحقیق: حبیب الرحمن الاعظمی، منشورات المجلس العلمی.


عمر بن خطاب اجازه ماندن احدی از مسلمانان غیر عرب را در مدینه نمی‌داد. مغیره بن شعبه به عمر نامه نوشت: من غلام و خدمت‌کاری دارم که نجار، نقاش و آهنگر است و برای اهل مدینه سودمند است. اگر صلاح می‌دانی اجازه بده که او را به مدینه بفرستم. عمر اجازه داد و (وقتی آن غلام به مدینه آمد) مالیات روزانه او را دو درهم قرار داد. او ابولؤلؤ نامیده می‌شد و اصالتاً (قبل از مسلمان شدنش) زرتشتی بود. ابولؤلؤ مدتی در مدینه ماند تا این‌که روزی نزد عمر آمد و از زیادی مالیاتش به او شکایت کرد. عمر به او گفت: در چه کارهایی مهارت داری؟ ابولؤلؤ گفت: در نجاری، نقاشی و آهنگری. پس عمر به او گفت: نسبت به مهارت‌هایی که داری مالیاتت سنگین نیست! ابولؤلؤ غضبناک و تهدید کنان در حالی‌که عمر نشسته بود، از نزد عمر برگشت. عمر به او گفت: به یادداری به من گفتی: اگر مایل باشی یک آسیاب بادی برایت می‌سازم؟ ابولؤلؤ گفت: حتما آسیابی برایت خواهم ساخت که مردم درباره آن سخن‌ها گویند! این را گفت و رفت. عمر گفت: این برده مرا تهدید کرد! وقتی ابولؤلؤ تصمیم خود را قطعی کرد، خنجری آماده کرد و در گوشه‌ای از مسجد نشست. عمر سحرگاه از خانه خارج می‌شد و مردم را برای نماز بیدار می‌کرد. وقتی از ابولؤلؤ عبور کرد، ابولؤلؤ به او حمله کرد و سه ضربه به او زد که یکی از آن ضربات زیر نافش را پاره کرد و همان ضربه باعث مرگ او شد.

قطعاً برخورد صحیح اسلامی و مبتنی بر سنت نبوی از ناحیه اهل بیت (علیهم‌السلام) و در مقابل، ظلم و تبعیض از جانب دستگاه حاکمه نسبت به ایرانیان، یکی از علل مهم در گرایش آن‌ها به مذهب مقابل خلفا یعنی مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) است. کشتن عمر توسط یک ایرانی یکی از بارزترین نشانه‌های تنفر ایرانیان از عمر بن خطاب است.

۶.۶ - نقش ایرانیان در قیام مختار

بی‌عدالتی‌ها و ظلم و تبعیض بنی‌امیه و اسلافشان نسبت به مسلمانان غیر عرب ـ به‌ویژه ایرانیان ـ و به‌ شهادت رساندن عترت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، آثار و بازخوردهای متعددی داشت. یکی از آثار آن، حضور چشمگیر ایرانیان در قیام مختار علیه بنی‌امیه و خون‌خواهی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام)، بود. این حضور به‌قدری مسلّم، پرشور و حماسی بود که مورخان اهل سنت آن را این‌گونه توصیف نموده‌اند:
«و کان اکثر من استجاب له همدان و قوم کثیر من ابناء العجم؛ بیش‌تر افرادی که به دعوت مختار پاسخ مثبت دادند، قبیله هَمدان [بخشی از اهل یمن] و مردم فراوانی از غیر عرب‌ها [ایرانیان] بودند».
همو در جای دیگر می‌گوید: «و کان جلهم ابناء الفرس الذین کانوا بالکوفة و یسمون الحمراء؛ بخش اعظم سپاهیان و طرف‌داران مختار را ایرانیان مقیم کوفه تشکیل دادند که حمراء نامیده می‌شدند.
نکته دیگر در راستای تبعیض علیه ایرانیان این است که پس از شکست قیام مختار به وسیله ابن زبیر، یکی از پیشنهاداتِ اطرافیانِ ابن‌زبیر درباره اسیران سپاه مختار این است که عرب‌های سپاه مختار، زنده بمانند؛ ولی ایرانیان سپاه کشته شوند! طبری در این باره چنین می‌گوید:
«و اقتل هؤلاء الموالی فانهم قد بدا کفرهم و عظم کبرهم و قل شکرهم؛ (ای امیر! ) غیر عرب‌ها و ایرانیان را بکش! قطعاً کفر این‌ها آشکار گشته و تکبرشان زیاد و تشکرشان کم شده است.
به این ترتیب انصاف و عطوفت اهل بیت (علیهم‌السلام) نسبت به ایرانیان از یک‌سو و خشونت، تحقیر و تبعیض دشمنان اهل بیت (علیهم‌السلام) نسبت به ایرانیان از سوی دیگر، باعث گرایش ایرانیان به مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) و تنفر آن‌ها از دشمنان این مکتب شد.

۶.۷ - قم اولین و قوی‌ترین کانون تشیع در ایران

گزارش‌های تاریخی حاکی از آن است که تشیع ایرانیان از همان قرن اول هجری آغاز گشت.

۶.۷.۱ - تأسیس شهر قم

کتاب معجم البلدان از تأسیس شهر قم در سال ۸۳ هجری قمری با سکونت اشعریون شیعه در آن خبر داده است. بنابراین شهر قم اولین و اصلی ‌ترین کانون تشیع دوازده امامی در ایران به‌ شمار می‌آید که قدمت آن به قرن اول هجری برمی‌گردد.

«وذکر بعضهم ان قم بین اصبهان و ساوةو هی کبیرة حسنة طیبة و اهلها کلهم شیعة امامیةو کان بدء تمصیرها فی ایام الحجاج بن یوسف سنة ۸۳ وذلک ان عبد الرحمن بن محمد بن الاشعث بن قیس کان امیر سجستان من جهة الحجاج ثم خرج علیه و کان فی عسکره سبعة عشر نفسا من علماء التابعین من العراقیین فلما انهزم ابن الاشعث ورجع الی کابل منهزما کان فی جملته اخوة یقال لهم عبدالله والاحوص وعبد الرحمن واسحاق ونعیم وهم بنو سعد بن مالک ابن عامر الاشعری وقعوا الی ناحیة قم ... و کان متقدم هؤلاء الاخوة عبدالله بن سعد وکان له ولد قد ربی بالکوفة فانتقل منها الی قم وکان امامیا فهو الذی نقل التشیع الی اهلها فلا یوجد بها سنی قط؛ برخی گفته‌اند قم بین اصفهان و ساوه قرار دارد و شهری بزرگ و زیبا با آب و هوایی پاک است. اهالی آن همگی شیعه امامی بوده و آغاز شهر شدن آن در زمان حجاج بن یوسف در سال ۸۳ هجری بوده است. بدین صورت که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قیس که از جانب حجاج فرماندار سجستان بود، بر حجاج شورش کرد و در لشکرش هفده نفر از علمای تابعی عراقی بودند. وقتی ابن اشعث شکست خورد و به کابل بازگشت، در گروه او برادرانی به نام‌های عبدالله، احوص، عبدالرحمن، اسحاق و نعیم، همگی فرزندان سعد بن مالک بن عامر اشعری بودند که در منطقه قم ساکن شدند ... و برادر بزرگ‌ترشان عبدالله بن سعد بود فرزندی داشت که در کوفه پرورش یافته بود. او که شیعه امامی بود، از کوفه به قم نقل مکان داد و کسی بود که تشیع را به اهل قم منتقل کرد؛ به طوری که هم‌اکنون (اوایل قرن هفتم هجری) هرگز سنّی در قم یافت نمی‌شود».

البته کتاب تاریخ قم تأسیس شهر قم و سکونت اشعریون شیعه در آن را در سال ۹۴ هجری ذکر کرده است.
[۸۵] قمی، حسن بن محمد، متوفای۳۷۸ ق، ترجمه: قمی، حسن بن علی، متوفای ۸۰۵ـ ۸۰۶ ق، تاریخ قم، ص۲۴۰، تصحیح: تهرانی، سید جلال الدین، چاپخانه مجلس.


۶.۷.۲ - اولین ساکنان شیعی قم

اولین ساکنان شیعی قم خاندان اشعری بودند. جدّ بزرگ آن‌ها ابوعامر اشعری از صحابه رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و شیعیان شیفته امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود. جابر بن عبدالله انصاری در ضمن حدیثی نقل می‌کند گروهی از اهل یمن که در میان آن‌ها ابوعامر اشعری بود، محضر پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شرف‌یاب شدند. آن حضرت پس از توصیف ایشان به نیکی، خصوصیات وصی خود علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) در قرآن را بدون این‌که به نام ایشان تصریح کنند، برشمردند؛ به طوری که چند نفر از آن گروه، از جمله ابوعامر اشعری به شدت مشتاق شناختن حضرت علی (علیه‌السلام) شده و پس از جست‌وجو در بین حاضران و اطرافیان حضرت رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دست حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) را گرفته و ایشان را به عنوان مصداق وصی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نزد آن حضرت آوردند. رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به آن‌ها فرمودند:
«انتم نجبة الله حین عرفتم وصی رسول الله قبل ان تعرفوه، فبم عرفتم انه هو؟ فرفعوا اصواتهم یبکون و یقولون: یا رسول الله، نظرنا الی القوم فلم تحن لهم قلوبنا و لما رایناه رجفت قلوبنا ثم اطمانت نفوسنا و انجاشت اکبادنا و هملت اعیننا و انثلجت صدورنا حتی کانه لنا اب و نحن له بنون. فقال النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): (و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم) انتم منهم بالمنزلة التی سبقت لکم بها الحسنی و انتم عن النار مبعدون. قال: فبقی هؤلاء القوم المسمّون حتی شهدوا مع امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) الجمل و صفین، فقتلوا فی صفینرحمهم الله و کان النبی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بشرهم بالجنة و اخبرهم انهم یستشهدون مع علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام)؛ شما برگزیدگان خدا هستید؛ زیرا قبل از این‌که وصی رسول خدا (با نام) به شما معرفی شود، (با اوصاف و محبت قلبی به او) او را شناختید! چگونه او را این‌چنین شناختید؟ در این حال صدای گریه ابوعامر و همراهانش بلند شد و گفتند: ‌ای رسول خدا! ما به جمعیت اطراف شما نگاه کردیم و قلوب ما شیفته هیچ‌یک از آن‌ها نشد ولی وقتی به علی (علیه‌السلام) نگاه کردیم قلب‌هایمان لرزید و سپس آرامش یافتیم، جگرمان به جوشش آمد، چشمانمان پر از اشک شد و سینه‌هایمان خنک گردید؛ به‌ طوری که گویا علی بن ابی‌طالب پدر ماست و ما فرزندان اوییم! در این هنگام پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این آیه را تلاوت فرمودند: (و هیچ‌کس تأویل آن را نمی‌داند، مگر خدا و کسانی که در علم استوارند ) شما به منزله کسانی هستید که در نیکی کردن به راسخان در علم پیشی گرفتید و شما از آتش جهنم دور هستید. (جابر در ادامه) گفت: ابوعامر و همراهان یمنی او زبان‌زد مردم شدند تا این‌که در جنگ جمل و صفین در کنار علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) جنگیدند و در صفین در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند. خدا آن‌ها را رحمت کند. رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن‌ها را به بهشت بشارت داده بود و به آن‌ها خبر داده بود که آن‌ها در رکاب علی بن ابی‌طالب (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به شهادت خواهند رسید».

دو تن از نوادگان ابوعامر اشعری (که در رکاب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به شهادت رسید) سائب بن مالک و سعد بن مالک اشعری بودند. سائب بن مالک اشعری خود، از شیعیان دلاوری بود که در قیام مختار ثقفی با او همراهی کرد و جزء ارکان سپاه مختار به ‌شمار می‌آمد. او با عدم قبول امان از مصعب بن زبیر تا آخرین لحظات در کنار مختار با سپاه مصعب جنگید تا به شهادت رسید؛ چنان‌که مؤلف کتاب تاریخ قم نقل می‌کند: «سائب گفت تو امان قبول مکن که او با تو بدان وفا نکند بیرون رو تا جنگ کنیم یا خود را خلاص دهیم یا کریمانه بمیریم و شربت شهادت بنوشیم؛ پس مختار با سائب با تتمه هفده مرد از اهل خُبرَت و بصیرت بیرون آمد پس مختار و آن جماعت که با او بودند حرب کردند و از اصحاب مصعب جمعی را بکشتند پس مختار و سائب و یاران ایشان را به موضع «زیاتین» بکشتند روز دوشنبه وقت زوال چهارده روز از ماه رمضان گذشته سنه‌ سبع و ستّین هجریة».
[۸۸] قمی، حسن بن محمد، ترجمه: قمی، حسن بن علی، تاریخ قم، ص۲۸۹ـ۲۹۰، تصحیح: تهرانی، سید جلال‌الدین، چاپخانه مجلس.


محمد بن سائب که در این جنگ در کنار پدر در سپاه مختار می‌جنگید همراه عده‌ای دیگر از سپاه مختار اسیر شد و چند سالی در حبس بود ولی سرانجام او نیز که در جنگ و مبارزه هم‌آوردی نداشت به دست حجاج بن یوسف ثقفی به قتل رسید. پس از این بود که حجاج دستور داد تا هرکس از خاندان اشعری است باید از کوفه خارج شود وگرنه کشته خواهد شد و این به خاطر تشیع اشعری‌ها و عناد حجاج با شیعیان بود. به ‌همین جهت فرزندان سائب بن مالک و فرزندان سعد بن مالک اشعری مجبور به ترک کوفه و مهاجرت به ایران شدند. آن‌ها سرانجام در قم ساکن شدند. تاریخ قم در این باره نقل می‌کند:

«حجاج یوسف، همه فرزندان مالک بن عامر اشعری را امر کرد که از کوفه بیرون روند پس همه از کوفه بیرون آمدند و فرزندان سائب بماهین مقام کردند و فرزندان سعد بن مالک به جانب قم کشیده شدند و آن‌جا فرود آمدند بعد از آن فرزندان سائب را به خود دعوت کردند و ایشان نیز به ناحیت قم آمدند پس شوکت یافتند و معزّز و مکرّم شدند».
[۸۹] قمی، حسن بن محمد، ترجمه: قمی، حسن بن علی، متوفای ۸۰۵ـ ۸۰۶ ق، تاریخ قم، ص۲۶۰، تصحیح: تهرانی، سید جلال‌الدین، چاپخانه مجلس.


عزت و قدرت یافتن اشعری‌ها در قم مرهون دلاوری و دفاع آنان از اهل قم در برابر برخی دیلمیان بود. آن‌ها همه ساله منطقه قم را مورد هجوم و غارت قرار می‌دادند. تاریخ قم در این‌باره آورده است: «پس عبدالله بن سعد با برادران خود احوص، عبدالرحمن و نعیم و دیگر خدمتکاران و ایشان مجموع هفتاد سوار بودند از کوفه بیرون آمدند و چون به زمین قم رسیدند بدیه «فرابه» فرود آمدند بعد از آن خواستند که به جانب اصفهان روند نظر کردند بمردم این دیه‌ها دیدند که ایشان در حصار می‌گریختند و از راه قارص سواران و پیادگان دیدند که بر پشته‌ای آمدند. از اهل آن دیه‌ها پرسیدند که ایشان کیستند و چه طایفه‌اند گفتند که این قوم دیلمان‌اند هر سال با ما غزا کنند و غارت کنند و برده برند عبدالله با شانزده سوار بر نشست و پیش ایشان باز رفت و با ایشان جنگ و حرب کرد و جمعی را ازیشان به ‌اسیری گرفت و اسبان و مال‌های بسیار به‌غنیمت بیاورد و به ‌موضع خود بازگردید و کارسازی کرد که به اصفهان رود وجوه و اشراف این ناحیت چون چنان دیدند پیش عبدالله رفتند و درخواست کردند که او با مردم خود بدین ناحیت مقیم شود و ساکن بباشد و هرچه ایشان بدان محتاج باشند و حکم کنند بدیشان دهند».
[۹۰] قمی، حسن بن محمد، ترجمه: قمی، حسن بن علی، تاریخ قم، ص۲۶۲، ۲۶۳، تصحیح: تهرانی، سید جلال‌الدین، چاپخانه مجلس.
بدین ترتیب اشعری‌ها که خود شیعه و دوست‌دار اهل بیت بودند، در قم ساکن شده و با عزت و قدرت خود موجب شدند که قم به‌سرعت به‌ کانون تشیع در ایران تبدیل شود.

۶.۷.۳ - فقهای اشعری قم

در بین خاندان اشعری، اصحابی باتقوا و فقیه حضور داشتند که مورد توجه و مدح ائمه اطهار (علیهم‌السلام) بودند. از جمله این افراد که از اصحاب امام صادق (علیه‌السلام)، امام کاظم (علیه‌السلام)، امام رضا (علیه‌السلام) و امام جواد (علیه‌السلام) بوده، زکریا بن آدم قمی است. در فضائل او از علی بن مسیب چنین نقل شده است:

«قلت للرضا (علیه‌السلام) شقتی بعیدة و لست اصل الیک فی کل وقت فممن آخذ معالم دینی؟ فقال: من زکریا بن آدم القمی المامون علی الدین و الدنیا».
[۹۱] شیخ طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ج۲، ص۸۵۸، تحقیق، تصحیح و تعلیق: استرآبادی، میرداماد، رجایی، سیدمهدی، مؤسسة آل‌البیت (علیه‌السلام) لاحیاء التراث.
به امام رضا (علیه‌السلام) عرض کردم: محل زندگی من دور است و همه وقت نمی‌توانم خدمت شما برسم. پس آموزه‌های دینی‌ام را از چه کسی فراگیرم؟ امام رضا (علیه‌السلام) به من فرمود: (آموزه‌های دینت را) از زکریا بن آدم قمی فراگیر که او بر دین و دنیا امانت‌دار است».

به همین جهت نجاشی، عالم رجالی شیعه درباره ایشان می‌گوید:«ثقة جلیل عظیم‌القدر و کان له وجه عند‌الرضا (علیه‌السلام)».
[۹۲] نجاشی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة (رجال النجاشی)، ص۱۷۴، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الخامسة، ۱۴۱۶هـ.
«زکریا بن آدم مورد اطمینان و بزرگ منزلت و نزد امام رضا (علیه‌السلام) آبرومند بود».

۶.۷.۴ - اهمیت شهر قم و اهل آن

افزون بر این، روایات متعددی در اهمیت شهر قم و اهل آن وارد شده که تشیع اهل قم را در آن زمان ثابت می‌کند. به‌عنوان مثال در ضمن روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) در مدح اهل قم آمده است: «هم خیار شیعتنا من بین سائر البلاد»؛
[۹۳] قمی، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، ص۲۷۹، ترجمه: قمی، حسن بن علی، محقق: محمدرضا انصاری قمی، کتابخانه آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی، چاپ اول، قم ـ ایران، ۱۳۸۵ ش.
«اهل قم بهترین شیعیان ما از میان دیگر مناطق هستند».

از سوی دیگر ورود حضرت فاطمه معصومه دختر امام موسی بن جعفر (علیه‌السلام)، به ایران برای دیدار با برادر بزرگوارشان امام رضا (علیه‌السلام) که منجر به سکونت ایشان در شهر قم شد، دلیل دیگری بر اهمیت شهر قم و تشیع اهل آن است. شهرت اهالی قم به تشیع و دوستی اهل بیت (علیهم‌السلام)، باعث انتخاب این شهر برای سکونت موقت در آن از سوی حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) شد. حضرت پس از سکونت چندروزه در شهر قم و اکرام و احترام اهالی قم نسبت به ایشان، رحلت فرمودند و بدن مطهّرشان در شهر قم به خاک سپرده شد.
[۹۵] قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ص۲۱۳، ۲۱۴، ترجمه: قمی، حسن بن علی، تصحیح: تهرانی، سید جلال‌الدین، چاپخانه مجلس.


در روایت معتبری از امام رضا (علیه‌السلام) چنین نقل شده است:
«حدثنی علی بن الحسین بن موسی بن بابویه، عن علی بن ابراهیم بن‌هاشم، عن ابیه، عن سعد بن سعد، عن ابی الحسن الرضا (علیه‌السلام)، قال: سالته عن زیارة فاطمة بنت موسی (علیه‌السلام)، قال: من زارها فله الجنة؛ علی بن بابویه از علی بن ابراهیم بن‌ هاشم از پدرش از سعد بن سعد نقل می‌کند که از امام رضا (علیه‌السلام) درباره زیارت حضرت فاطمه دختر حضرت موسی بن جعفر (علیه‌السلام) پرسیدم. آن حضرت فرمودند: هر کس حضرت فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها) را زیارت کند، پاداش او بهشت است».

امام جواد (علیه‌السلام) نیز در فضیلت زیارت ایشان فرمودند:
«من زار قبر عمّتی بقم فله الجنة؛ کسی که مرقد عمه‌ام (فاطمه معصومه (سلام‌الله‌علیها)) را در قم زیارت کند، بهشت پاداش اوست».

طبعاً این فرمایش امام رضا و امام جواد (علیهما‌السّلام) باعث رفت‌و‌آمد شیعیان به قم و تقویت تشیع در ایران شده است.

۶.۸ - مردم سیستان و ارادت به امام علی و ائمه

در قرون اولیه هجری، منطقه سیستان شامل بخش وسیعی از سرزمین‌های شرق و جنوب شرق ایران بوده است. گزارش‌های تاریخی و احادیث، حاکی از دفاع اهالی این مناطق از اهل بیت (علیهم‌السلام) است. یکی از وقایع مهم و تأسف‌بار در دوران خلافت معاویه که به دستور خود او انجام شد، مسئله سبّ و لعن بر امیرمؤمنان علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) بود. دستور معاویه مبنی بر دشنام به امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در کتاب صحیح مسلم تصریح شده است:

«امر معاویة بن ابی‌سفیان سعدا فقال ما منعک ان تسبّ ابا تراب؟ قال اما ما ذکرت ثلاثا قالهن رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلّم) فلن اسبّه لان تکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم، سمعت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلّم) یقول لعلی و خلفه فی بعض مغازیه فقال له علی یا رسول الله تخلفنی مع النساء و الصبیان؟ فقال له رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلّم): اما ترضی ان تکون منی بمنزلة‌هارون من موسی الا انه لا نبوة بعدی. و سمعته یقول یوم خیبر لاعطین الرایة رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله. قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیا، قال فاتاه و به رمد فبصق فی عینه فدفع الرایة الیه ففتح الله علیه و انزلت هذه الآیة (ندع ابناءنا و ابناءکم و نساءنا و نساءکم) الآیة دعا رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلّم) علیا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال اللهم هؤلاء اهلی».
«معاویه بن ابی‌سفیان به سعد بن ابی‌وقاص فرمان داد که چه چیزی مانع تو از لعن کردن ابوتراب (علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام)) شده است؟ سعد گفت: به دلیل سه حدیث که پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود، هرگز علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) را لعن نمی‌کنم. اگر هر یک از آن سه حدیث درباره من بود، از شتران سرخ موی گران ‌قیمت برای من دوست‌داشتنی‌تر بود. (اول این‌که) درحالی‌که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) هنگام رفتن به یکی از جنگ‌ها، حضرت علی (علیه‌السلام) را جانشین خود قرار داده بود، حضرت علی (علیه‌السلام) به ایشان عرض کرد: ‌ای رسول خدا! آیا مرا همراه زنان و کودکان، جانشین قرار می‌دهی؟ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ‌فرمود: آیا راضی نیستی که جایگاه تو نسبت به من، به منزله جایگاه‌ هارون نسبت به موسی باشد، با این تفاوت که پس از من پیامبری نخواهد بود؟ (دوم این‌که) در جنگ خیبر از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) شنیدم که فرمود: قطعاً پرچم لشکر را به شخصی عطا خواهم کرد که خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد. پس ما کنجکاو شدیم که آن شخص چه کسی است؟ آن‌گاه پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: بگویید علی (علیه‌السلام) نزد من بیاید. حضرت علی (علیه‌السلام) درحالی‌که چشم درد داشت، نزد پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد. حضرت، از آب دهان (مبارک) خود به چشم علی (علیه‌السلام) مالیدند. آن‌گاه پرچم لشکر را به حضرت علی (علیه‌السلام) دادند. پس خداوند (قلعه خیبر را به وسیله حضرت علی (علیه‌السلام)) گشود و حضرت را در جنگ پیروز کرد. (سوم این‌که) وقتی این آیه (مباهله) نازل شد:
«ما پسرانمان را دعوت کنیم و شما نیز پسرانتان را و ما زنانمان را دعوت کنیم و شما نیز زنانتان را» پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، امام علی، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسین (علیهم‌السلام) را (برای مباهله) دعوت کرد و فرمود: خدایا این‌ها اهل من هستند».

دستور معاویه مبنی بر لعن حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در بسیاری از مناطق اسلامی اجرا شد؛ چنان‌که زمخشری می‌گوید: «و ان بنی‌امیة لعنوا علیا علی منابرهم سبعین سنة فما زاده الله الا رفعة ونبلاً؛ قطعاً بنی‌امیه حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) را حدود هفتاد سال بر منبرهایشان لعن می‌کردند. البته خدا (برخلاف میل بنی‌امیه) چیزی جز رفعت و عزت بر آن حضرت نیافزود».

همین مسئله در متون دیگر اهل سنت چنین نقل شده است:
«کان خلفاء بنی امیة یسبون علیاً رضی الله عنه من سنة اِحدی واربعین وهی السنة التی خلع الحسن فیها نفسه من الخلافة الی اول سنة تسع وتسعین آخر ایام سلیمان بن عبدالملک فلما ولی عمر ابطل ذلک؛ خلفای بنی‌امیه حضرت علی (علیه‌السلام) را از سال ۴۱ هجری که سال صلح امام حسن (علیه‌السلام) بود تا اول سال ۹۹ هجری یعنی اواخر خلافت سلیمان بن عبدالملک دشنام می‌دادند. وقتی که عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید، قانون سبّ و لعن حضرت علی (علیه‌السلام) را باطل کرد.

۶.۸.۱ - امتناع از سب و لعن امام علی

در این بین، منطقه سیستان در ایران از معدود مناطق و شاید تنها منطقه‌ای بود که مردم آن در مقابل لعن امام علی (علیه‌السلام) دلاورانه استقامت کرده و هرگز زیر بار سبّ و لعن بر وصی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نرفتند.
حموی در وصف مردم سیستان می‌نویسد:
«و اجل من هذا کله انه لعن علی بن ابی‌طالب، رضی الله عنه، علی منابر الشرق و الغرب و لم یلعن علی منبرها الا مرة، و امتنعوا علی بنی امیة حتی زادوا فی عهدهم ان لا یلعن علی منبرهم احد... و‌ای شرف اعظم من امتناعهم من لعن اخی رسول الله، صلی الله علیه و سلم، علی منبرهم و هو یلعن علی منابر الحرمین مکة و المدینة؛ و بالاتر از همه این‌ها این‌که در زمانی‌ که علی بن ابی‌طالب (رضی‌الله‌عنه)، بر روی منابر شرق و غرب (مناطق اسلامی) مورد لعن واقع می‌شد، بر منابر منطقه سیستان به جز یک‌بار هرگز مورد لعن واقع نشد. اهالی سیستان از این فرمان بنی‌امیه سرپیچی کردند و اجازه ندادند که بر منبرهایشان احدی لعن شود ... و کدام شرفی بزرگ‌تر از این که اهالی سیستان از لعن برادر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) (علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام)) بر منبرهایشان جلوگیری کردند؛ درحالی‌که حضرت علی (علیه‌السلام) بر منابر شهرهای (مهمی چون) مکه و مدینه مورد لعن قرار می‌گرفت».

در برخی منابع تاریخی دیگر نیز آمده است:
«قال محمد بن بحرالذهبی: لم تزل سجستان مفردة بمحاسن لم تعرف لغیرها من البلدان ... وأجلّ من هذا كلّه أنّهم امتنعوا على بني أميّة أن يلعنوا عليّ بن أبي‌طالب على منبرهم؛ محمد بن بحر ذهبی می‌گوید: همواره سجستان (سیستانِ ایران) دارای محاسن و ویژگی‌های منحصر به فردی بوده است که سرزمین ‌های دیگر آن محاسن را نداشته‌اند .... و مهم‌تر آن‌که مردم سیستان (در ایران) از این‌که بنی‌امیه بر منابر آن‌ها علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) را لعن کنند، جلوگیری کردند».

ماجرای استقامت و وفاداری مردم سیستان در محبت به امیرالمؤمنین، علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) در برخی منابع تاریخی چنین نقل شده است:
هرچند متصدیان معاویه و آل‌مروان تکلیف سبّ امیرالمؤمنین به آن جماعت نمودند از این معنی ابا کردند و افسون و افسانه آن قوم قبول طبع سیستانیان نیفتاد. بالاخره از دارالظلم بنی‌امیه فرمان رسید که از هر یک نفر نیم مثقال طلا بازیافت نمایند. چون مردم بی‌اکراه آن وجه را ادا نمودند، رفته‌رفته آن وجه به ده مثقال رسید؛ چون دریافتند که بالطوع و الرغبه هر چیز که طلب شود، می‌دهند و مرتکب آن عمل شنیع نمی‌شوند، حکم کردند که در بازار سرهای زنان اکابر آن‌جا را بتراشند تا به گفتن آن کلمه زشت راضی شوند. آن توفیق یافتگان به این امر راضی شدند و به سبّ حضرت امیر راضی نشدند. چون دیدند که به هیچ‌وجه به این گفت‌وگو هم‌داستان نشدند، دست از ایشان داشتند. از آن زمان تا حال به محبت اهل بیت راسخ و ثابت قدم‌اند: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ».
[۱۰۵] سیستانی، ملک شاه‌حسین، احیاء الملوک، ص۶، به کوشش: ستوده، منوچهر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴ ه.


طبعاً این اتفاق در قرن اول هجری به‌وقوع پیوسته است؛ زیرا چنان‌چه گذشت لعن و دشنام به امیرمؤمنان (علیه‌السلام) در ابتدای سال ۹۹ هجری ممنوع اعلام شد. برخی محققان نیز به بیان دیگری این مسئله را گوشزد نموده‌اند:
گرچه تاریخ دقیق مقاومت مردم سیستان معلوم نیست، اما ابتدای تقابل آنان با بنی‌امیه در دفاع از حضرت علی (علیه‌السلام) بعد شهادت حضرت در سال ۴۵ هجری است؛ اما این امر منحصر به یک دوره نبوده و در زمان حاکمیت عبیداللّه بن ابی‌بکرة خواهرزاده زیاد یا حاکمیت عباد پسر زیاد یعنی در بین سال پنجاه هجری تا شصت و یک هجری روی داده است.
[۱۰۶] حیدری‌نسب، محمدباقر، معاصر، تشیع در سیستان از ورود اسلام تا ابتدای غیبت صغری، ص۹۷، زیتون سبز، چاپ اول، ‌۱۳۹۶ ش.

بدون شک این برخورد دلاورانه مردم سیستانِ ایران با حاکمان اموی دلیل تشیع یا محبت آنان به امام علی (علیه‌السلام) و فرزندان پاک آن حضرت است.

۶.۸.۲ - اصحاب خاص ائمه اطهار

افزون بر این برخی از اهالی سیستان از اصحاب خاص ائمه اطهار (علیهم‌السلام) بوده‌اند که در ادامه به ذکر آن‌ها می‌پردازیم:

۱. محمد بن الفرج الرخجی: وی اصالتاً از شهر رخَج است؛ زیرا پدرش اهل آن شهر است و شهر رخَج از شهرهای سیستان بوده است. چنانچه در کتاب البلدان آمده است: «و من مدنها الرخج؛ یکی از شهرهای سیستان رخَج است».
حموی و ابن‌اثیر نیز رخج را از شهرهای سیستان می‌دانند.
[۱۰۹] شیبانی، علی بن محمد، اللباب فی تهذیب الانساب، ج۲، ص۲۰، دار صادر ـ بیروت ـ ۱۴۰۰هـ / ۱۹۸۰م.

محمد بن فرج یکی از اصحاب خاص امام رضا، امام جواد و امام‌هادی (علیهم‌السلام) بود. شیخ طوسی درباره او می‌گوید: «محمد بن الفرج الرخجی ثقة؛ محمد بن فرج رخجی مورد اطمینان است».
شیخ در جای دیگر درباره او می‌گوید: «محمد بن الفرج الرخجی من اصحاب الرضا؛ محمد بن فرج رخجی از اصحاب امام رضا (علیه‌السلام) است».
محمد بن فرج در زمان امام جواد (علیه‌السلام) از چنان اعتباری برخوردار است که حضرت مأموریت خرید کنیزی به نام سمانه که همسر امام جواد و مادر امام هادی (علیهما‌السّلام) شد، را به وی سپردند.

۲. «محمد بن الفرج ابن ابراهیم بن عبدالله بن جعفر، قال: دعانی ابوجعفر محمد بن علی بن موسی (علیهم‌السلام) فاعلمنی ان قافلة قد قدمت و فیها نخاس معه جوارو دفع الی سبعین دیناراو امرنی بابتیاع جاریة وصفها لی. فمضیت و عملت بما امرنی به، فکانت تلک الجاریة‌ام ابی‌الحسن (علیه‌السلام)؛ محمد بن فرج نقل می‌کند: امام جواد (علیه‌السلام) مرا خواستند و مرا آگاه کردند که قافله‌ای وارد شهر شده و در آن برده فروشی هست که کنیزانی به همراه دارد. حضرت هفتاد دینار به من دادند و به من دستور دادند کنیزی با یک‌سری مشخصات بخرم. پس من دستورآن حضرت را انجام دادم. سپس آن کنیز، مادر امام‌ هادی (علیه‌السلام) شد».

در زمان امام‌ هادی (علیه‌السلام)، محمد بن فرج از چنان کمالات و ارتباط روحی بالایی با آن حضرت برخوردار است که خود وی می‌گوید:
«قال لی علی بن محمد اذا اردت ان تسال مسالة فاکتبها وضع الکتاب تحت مصلاک و دعه ساعة ثم اخرجه و انظر فیه قال ففعلت فوجدت جواب المسالة موقعا فیه؛ امام‌هادی (علیه‌السلام) به من فرمودند: هرگاه خواستی مسئله‌ای را بپرسی، آن مسئله را بنویس و نوشته را در زیر محل نماز (سجاده‌ات) قرار بده و لحظاتی آن را رها کن. سپس آن را بیرون آور و به آن نگاه کن. از آن پس من آن کار را انجام دادم و پاسخ مسئله را در آن برگه می‌یافتم».

درباره منزلت محمد بن فرج در نزد امام‌ هادی (علیه‌السلام) نیز چنین روایت شده است:
«و روی احمد بن عیسی قال: اخبرنی ابو یعقوب قال: رایت محمد بن الفرج قبل موته بالعسکر فی عشیة من العشایا و قد استقبل ابا الحسن (علیه‌السلام) فنظر الیه نظرا شافیا، فاعتل محمد بن الفرج من الغد، فدخلت علیه عائدا بعد ایام من علته، فحدثنی ان ابا الحسن (علیه‌السلام) قد انفذ الیه بثوب و ارانیه مدرجا تحت راسه، قال: فکفن فیه و الله؛ احمد بن عیسی روایت می‌کند که ابویعقوب به من خبر داد: شبی از شب‌ها محمد بن فرج را قبل از مرگش در سامراء درحالی‌که به استقبال امام‌ هادی (علیه‌السلام) آمده بود، دیدم. امام‌ هادی (علیه‌السلام) به او نگاهی طولانی کردند. فردای آن روز محمد بن فرج بیمار گشت و من پس از چند روز به عیادت او رفتم. او به من گفت که امام‌ هادی (علیه‌السلام) برایش لباسی فرستاده است. او آن لباس را درحالی‌که پیچیده و زیر سرش نهاده بود به من نشان داد. به خدا قسم محمد بن فرج در همان لباسی که امام‌ هادی (علیه‌السلام) برایش فرستاده بود، کفن شد».

۳. حریز بن عبدالله السجستانی: یکی دیگر از شخصیت‌های علمی و تأثیرگذار شیعه در ایران، حریز بن عبدالله سجستانی است. او هرچند اصالتاً کوفی است، ولی ساکن سیستان بوده است. نجاشی درباره او می‌گوید: «حریز بن عبدالله السجستانی ابومحمد الازدی من اهل الکوفة، اکثر السفر و التجارة الی سجستان، فعرف بها؛ ابومحمد ازدی، حریز بن عبدالله سجستانی اهل کوفه است. مسافرت و تجارت فراوانی با منطقه سیستان داشت. به همین جهت به سیستانی معروف شد.

حریز در شمار اصحاب مورد وثوق امام باقر و امام صادق (علیهما‌السّلام) بوده و کتاب‌هایی نیز نوشته است. شیخ طوسی درباره او می‌گوید:
«حریز بن عبدالله السجستانی، ثقة، کوفی، سکن سجستان. له کتب منها: کتاب الصلاة، کتاب الزکاة، کتاب الصوم، کتاب النوادر، تعد کلها فی الاصول؛ حریز بن عبدالله سجستانی ثقه و مورد اطمینان است، اهل کوفه و ساکن در سیستان است. برخی کتابهای او عبارت‌اند از: کتاب الصلاه، کتاب الزکاه، کتاب الصوم، کتاب النوادر که همگی در علم اصول نوشته شده‌اند».

شیخ طوسی در کتاب دیگرش می‌فرماید:
«حریز بن عبدالله الازدی عربی کوفی، انتقل الی سجستان فقتل بها رحمه الله؛ حریز بن عبدالله ازدی اصالتاً عرب و کوفی است. او به سیستان رفت و در آن‌جا به شهادت رسید. خدا او را رحمت کند».
حریز بن عبدالله در سال ۱۴۸ هجری در سیستان بدست خوارج به شهادت رسید. بنابر نقل معجم رجال الحدیث، با عنوان «حریز بن عبدالله سجستانی» حدود ۱۳۱ حدیث در منابع شیعه نقل شده است.
ایوب سجستانی، حبیب سجستانی، عمار سجستانی، ابوخالد کابلی و محول سجستانی همگی از اهالی یا ساکنان سیستان در ایران و از اصحاب امام صادق یا امام سجاد، امام کاظم و امام رضا (علیهم‌السلام) بوده‌اند.
[۱۱۹] حیدری نسب، محمدباقر، معاصر، تشیع در سیستان از ورود اسلام تا ابتدای غیبت صغری، ص۹۶ـ ۹۸.
[۱۲۰] حیدری نسب، محمدباقر، معاصر، تشیع در سیستان از ورود اسلام تا ابتدای غیبت صغری، ص۱۵۳ـ۱۵۴.

قطعاً وجود راویان حدیث و اصحاب خصوصی ائمه اطهار (علیهم‌السلام) همچون شخصیت‌های پیش‌گفته که اهل سیستان در ایران یا ساکن آن بوده‌اند، تأثیرات غیر قابل انکاری در رشد و تقویت تشیع ایرانیان در قرون اول تا چهارم هجری داشته است.

۶.۹ - تأثیر قیام جناب زید بن علی در تشیع ایرانیان

قیام جناب زید بن علی فرزند امام سجاد (علیه‌السلام) و شهادت او در سال ۱۲۰ قمری نیز در پویایی تشیع ایرانیان مؤثر بود؛ همان‌گونه که یعقوبی در تاریخ خود می‌گوید:
«لمّا قتل زید بن علی ... تحرّکت الشیعه بخراسان و ظهر امرهمو کثر من یاتیهم و یمیل معهمو جعلوا یذکرون للناس افعال بنی امیة؛ آن‌گاه که زید بن علی کشته شد ... شیعه در خراسان (شرق ایران) نشو و نما پیدا کرد و امر آن‌ها آشکار شد [تحرکات سیاسی آن‌ها آشکار گشت] و افرادی که نزد ایشان آمده و به ایشان تمایل پیدا کردند، زیاد شدند و جنایات بنی‌امیه را برای مردم بازگو کردند».

افزون بر قیام جناب زید، قیام فرزندش یحیی بن زید که در سال ۱۲۵ قمری به وقوع پیوست نیز بر اهالی شرق ایران بخصوص خراسان و تشیع آنان تأثیر قابل توجهی گذاشت. مسعودی در این زمینه می‌نویسد:
«و اظهر اهل خراسان النّیاحة علی یحیی بن زید سبعة ایام فی سائر اعمالها فی حال امنهم علی انفسهم من سلطان بنی امیة و لم یولد فی تلک السنة بخراسان مولود الّا و سمّی بیحیی او بزید، لما داخل اهل خراسان من الجزع و الحزن علیه و کان ظهور یحیی فی آخر سنة خمس و عشرین؛
[۱۲۲] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج۳، ص۲۱۳، منشورات دارالهجرة ایران ـ قم، دوم، ۱۴۰۴ ق.
[۱۲۳] حمیری، محمد بن عبدالله، صفة جزیرة الاندلس منتخبة من کتاب الروض المعطار فی خبر الاقطار ج۱، ص۱۸۲، تحقیق: ا. لافی بروفنصال، دارالجیل، بیروت ـ لبنان، ۱۴۰۸ هـ/ ۱۹۸۸ م، الطبعة: الثانیة.
پس از کشته شدن یحیی بن زید اهل خراسان علاوه بر دیگر کارهایشان، هفت روز بر او نوحه‌سرایی کردند؛ درحالی‌که از تسلط بنی‌امیه بر خود در امان بودند و در آن سال هر پسری که در خراسان به دنیا آمد، یحیی یا زید نامیده شد و این به خاطر غم و‌ اندوه اهل خراسان برای کشته شدن یحیی بود. قیام یحیی در اواخر سال ۱۲۵ قمری بود».

۶.۱۰ - نقش محبت ایرانیان به اهل بیت در براندازی بنی‌امیه

یکی از وقایع قرن دوم هجری که در سال ۱۳۲هجری به سرانجام رسید، سقوط حکومت بنی‌امیه و روی کار آمدن حکومت عباسیان بود. علت و نحوه سقوط بنی‌امیه و روی کار آمدن عباسیان، گذشته از جنایات فراوان بنی‌امیه از جمله شهادت امام حسین (علیه‌السلام) و کشتار حرّه و ...، دعوت تدریجی مخفیانه، گسترده و منافقانه داعیان عباسی با شعار «الرضا من آل محمد» بود؛ چنان‌که ذهبی می‌گوید:
«فلما قتل یزید بن ابی مسلم بافریقیة، ونقضت البربر، بعث محمد الامام رجلا الی خراسان وامره ان یدعو الی الرضا من آل محمد، ولا یسمی احدا؛ وقتی یزید بن ابی مسلم در افریقا کشته شد و بربرها پیمان خود (با حکومت بنی‌امیه) را نقض کردند، محمد بن علی پیشوای نخستین عباسیان مردی را به خراسان فرستاد و به او دستور داد که بدون نام بردن از کسی مردم را به شعار «رضایت از آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است» دعوت کند. عباسیان با سوء استفاده از تنفر عمومی جامعه از بنی‌امیه و عملکرد آن‌ها، حیله‌گرانه شعار رضایت و حمایت از آل‌محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را مطرح کردند.

نکته‌ای که در این نوشتار برای ما مهم است، نقش ایرانیان در گرایش و پذیرش دعوت به اهل بیت (علیهم‌السلام) است. عموم ایرانیان از اهداف شوم عباسیان در پس شعار حمایت از آل‌محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آگاهی نداشتند و گرایششان به دعوت عباسیان، قطعاً ناشی از تنفر از ظلم بنی‌امیه و محبتشان به ائمه اطهار و آل پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود. محبت ایرانیان به اهل بیت (علیهم‌السلام) و ظلمی که از سوی خلفا و بنی‌امیه بر ایرانیان اعمال شده بود از آن‌ها انسان‌های با استقامت و آزاده‌ای ساخته بود که در انتظار جرقه‌ای برای قیام علیه ظلم بنی‌امیه بودند. این مسئله به قدری مسلّم و غیر قابل انکار بود که محمد بن علی بن عبدالله بن عباس داعی بزرگ عباسیان، در پیام خود برای مبلغان تحت امرش، از خراسان ایران و مردمانش به‌عنوان بهترین گزینه برای دعوت مردم به قیام به نفع آل‌محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نام برده و چنین می‌گوید:

«اما الکوفة و سوادها فهناک شیعة علی بن ابی‌طالب و اما البصرة فعثمانیة تدین بالکفّ و تقول: کن عبد اللَّه المقتول و لا تکن عبد اللَّه القاتل و اما الجزیرة فحروریة مارقة و اعراب کاعلاج و مسلمون فی اخلاق النصاری. و اما اهل الشام فلیس یعرفون الا آل ابی‌سفیان و طاعة بنی مروان، عداوة لنا راسخة و جهلا متراکما و اما اهل مکة و المدینة فقد غلب علیهما ابو بکر و عمر و لکن علیکم بخراسان فان هناک العدد الکثیر و الجلد الظاهر و صدورا سلیمة و قلوبا فارغة لم تتقسّمها الاهواء ... و لم یزالوا یذالون و یمتهنون و یظلمون و یکظمون و یتمنّون الفرج؛ اهل کوفه و اطراف آن، شیعیان علی بن ابی‌طالب هستند. اهل بصره عثمانی هستند و روش محتاطانه‌ای دارند و می‌گویند عبدالله مقتول باش و نه عبدالله قاتل! (یعنی همواره احتیاط کن و خود را مظلوم نشان بده). (مردم) جزیره (منطقه بین رود فرات و دجله در شمال عراقخوارج هستند و اعرابی هستند مانند کفار غیر عرب و مسلمانانی که اخلاق مسیحی دارند. اهل شام کسانی غیر از آل‌ابوسفیان و بنی‌امیه را نمی‌شناسند و تنها از بنی‌مروان حرف‌شنوی دارند؛ آن هم به خاطر دشمنی سرسختانه با ما و جهالت و نادانی آن‌هاست. اهل مکه و مدینه هوادار ابوبکر و عمر هستند. ولکن بر شما باد به خراسان! [در ایران] قطعاً در آن‌جا نیروهای فراوان با استقامت و با تحمل آشکار، قلوب سالم و فارغ البالی هستند که هواداری‌ها و تمایلات حزبی گوناگون، آن‌ها را تقسیم نکرده است ... آن‌ها همواره پست و ذلیل به ‌شمار می‌آیند و سختی می‌کشند به آن‌ها ظلم می‌شود و آن‌ها خشم خود را فرو برده و آرزوی فرج و گشایش دارند».

همین مسئله‌ آشکار تاریخی برای ما کافی است که نقش ایرانیان در براندازی حکومت بنی‌امیه، محبت و گرایش آنان به اهل بیت (علیهم‌السلام) و استعداد آن‌ها برای پذیرش مکتب تشیع ـ ولو به صورت تدریجی ـ ثابت شود. سخن یکی از مستشرقان نیز در این رابطه قابل توجه است:
«اما کراهتهم للامویین فانما کانت لحکمهم الظالم و نیرهم الذی لا یحتمل. کذلک لم یکن میلهم الی اهل البیت الا رغبة فیما کانوا ینتظرونه علی ایدیهم من الحکم بالحق و العدل فی السیرة؛
[۱۲۶] فان فلوتن، (متوفای ۱۹۰۳م) السیادة العربیة و الشیعة و الاسرائیلیات فی عهد بنی‌امیه، ص۱۰۵، ترجمه و تعلیق: حسن ابراهیم حسن، محمد زکی ابراهیم، مکتبة النهضة المصریة، قاهره، الطبعة الثانیة، ۱۹۶۵م.
کراهت ایرانیان از بنی‌امیه قطعاً به خاطر حکومت ظالمانه و فشارهای طاقت فرسای آنان بود. هم‌چنین تمایل ایرانیان به اهل بیت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) تنها به خاطر امیدواری به اجرای حکومت حق‌مدار و عادلانه توسط اهل بیت بود».
همو در جای دیگر می‌گوید:
«اما اهل خراسان و ان کانوا اقل غلوا فقد کانوا اکثر حماسة للدعوة لآل البیت و قد جدّ دعاة بنی العباس فی ضمّ الخراسانیین الذین عرکتهم الحرب الی الدعوة العباسیة ... لم یکن ذلک الدافع (الذی حمل هولاء علی الخروج علی بنی‌امیه) سوی عقیدة هولاء بالمهدی المنتظر؛
[۱۲۷] فان فلوتن، (متوفای ۱۹۰۳م) السیادة العربیة و الشیعة و الاسرائیلیات فی عهد بنی‌امیه، ص۱۰۷، ترجمه و تعلیق: حسن ابراهیم حسن، محمد زکی ابراهیم، مکتبة النهضة المصریة، قاهره، الطبعة الثانیة، ۱۹۶۵م.
اما اهل خراسان گرچه غلو کمتری داشتند؛ ولی قطعاً شجاعت بیش‌تری برای دعوت به اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داشتند. داعیان بنی‌عباس تلاش کردند اهل خراسان را که جنگ آن‌ها را آب‌ دیده و کار‌آزموده کرده بود به دعوت عباسی ملحق کنند ... و تنها انگیزه‌ای که باعث قیام اهل خراسان علیه بنی‌امیه شد، اعتقاد آنان به مهدی منتظر بود».

در این گفتار وی، دو نکته قابل توجه است: اول این‌که اهل خراسان در حمایت از اهل بیت (علیهم‌السلام) و دعوت مردم به آن بزرگواران، شجاعت زبان‌زدی داشتند. این مسئله (جدای از بحث مذهبی) آمادگی و ظرفیت مردم خراسان ایران برای جذب و ورود به مذهب تشیع را نشان می‌ دهد. دوم این‌که هرچند اعتقاد به حضرت مهدی (ارواحنافداه) یک عقیده اسلامی است؛ ولی اصالت این عقیده و تأکید بر آن و مشخصات کامل آن تنها در مذهب اهل بیت (علیهم‌السلام) وجود دارد. توجه شدید به عقیده مهدویت نیز قطعاً ظرفیت ایرانیان در پذیرش مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) را می‌رساند.

۶.۱۱ - سفر امام رضا به ایران و ولایت‌عهدی ایشان

سفر امام علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) به ایران و عبور و توقف ایشان در شهرهای مختلف ایران (۲۰۰ـ۲۰۱ق)، ولایت‌عهدی ایشان توسط مأمون (۲۰۱ق)، مناظره‌های علمی علنی و موفق حضرت با دانشمندان دیگر مذاهب و سرانجام شهادت ایشان و مدفون‌شدنشان در ایران در سال (۲۰۳ق) در توجه مردم به آن حضرت و گرایش ایرانیان به تشیع و محبت اهل بیت (علیهم‌السلام)، از آن زمان تاکنون نقش بسزایی داشته است. این نقش به‌قدری پررنگ است که برخی مستشرقان معاصر آن را تأیید کرده و نقل می‌کند: (این مسیر پر‌پیچ‌و‌خم [مدینه تا مرو]) و اقامت دو ساله امام در خراسان فرصت‌های بیش‌تری برای تماس مستقیم و غیر مستقیم با هواداران ایجاد کرد و منجر به افزایش تعداد مومنان (شیعیان) شد.
[۱۲۸] نیومن، آندروجی، دوره شکل‌گیری تشیع دوازده امامی، گفتمان حدیثی میان قم و بغداد، ترجمه مهدی ابوطالب، محمدرضا امین و حسن شکراللهی، ص۱۵۹، مؤسسه شیعه‌شناسی، قم، ۱۳۸۶ش.


یکی از تاریخ‌پژوهان معاصر نیز چنین می‌گوید: به هر روی در بحث تاریخ تشیع در ایران یکی از نکات غیر قابل انکار، آمدن امام رضا (علیه‌السلام) به ایران است. توجه به حفظ آثار برجای‌مانده از مسیر امام در شهرها و مناطقی که به نحوی محل استقرار امام بوده نشان از علاقه ویژه شیعی در میان مردم است.
[۱۲۹] جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، ج۱، ص۲۲۶، انتشارات انصاریان، قم، ۱۳۷۵ش.
همو در ادامه بحث نسبتاً مفصلی در رابطه با ۲۶ مکان که محل استقرار امام رضا (علیه‌السلام) در سفرشان به مرو بوده، آورده است. این اماکن اعم از قدمگاه، استراحتگاه یا محل نماز حضرت رضا (علیه‌السلام) بوده‌اند.
[۱۳۰] جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، ج۱، ص۲۲۶ـ ۲۳۰، انتشارات انصاریان، قم، ۱۳۷۵ش.


مهم این است که چنین اماکنی از ابتدای قرن دوم هجری تا هم‌اکنون در طول سال‌ها فرازونشیب تاریخی هم‌چنان توسط مردم به‌ عنوان مکان‌های متبرک و مقدسی شناخته و نگهداری شده‌اند و این مسئله اولاً از بهترین ادله عشق و علاقه مردم ایران به اهل بیت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از جمله امام رضا (علیه‌السلام) است و ثانیاً نشانگر ظرفیت بالای مردم ایران برای پذیرش مذهب تشیع است.

۶.۱۱.۱ - حدیث سلسلة الذهب

حدیث معروف به سلسلة الذهب که امام هشتم شیعیان در مسافرت به مرو در شهر نیشابور بیان فرمودند، تأثیر بسیار مهمی در ترویج اسلام ناب یعنی تشیع داشت. نکته مهم در این حدیث درخواست محدثان نیشابور از امام رضا (علیه‌السلام) برای نقل حدیث است که نشان از اعتبار، وثاقت و محبوبیت آن حضرت در بین مردم (شیعه و سنی) نیشابور دارد. حضرت درحالی‌که سوار بر محمل شتر بودند، از پدران خویش از رسول خدا و از قول خدای تعالی فرمودند:
«لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن عذابی فلمّا مرّت الراحلة نادانا: بشروطها و انا من شروطها؛ لا اله الا الله دژ محکم من است، پس هرکس داخل دژ محکم من شود، از عذاب من در امان است. پس از آن‌که کاروان حرکت کرد، به ما فرمود: (البته) همراه با شرایطش که من نیز از شرائط آن (در امان بودن) هستم».

امام (علیه‌السلام) با بیان جمله «بشروطها و انا من شروطها» این حقیقت را در قلوب مردم جای دادند که روح اسلام و توحید، ولایت اهل بیت (علیهم‌السلام) است و رسیدن به حقایق اسلامی جز با پیروی از ائمه اطهار (علیهم‌السلام) ممکن نیست. این بیان امام (علیه‌السلام) در واقع همان عصاره مکتب ناب تشیع است که امام هشتم (علیه‌السلام) مبلغ آن در میان ایرانیان بودند.

۶.۱۱.۲ - ولایت‌عهدی امام رضا

ولایت‌عهدی امام رضا (علیه‌السلام) در عهد مأمون عباسی هرچند به اجبار صورت گرفت و حضرت راضی به آن نبودند؛ ولی به‌هرحال تأثیرات غیرقابل انکاری در آشکار شدن و رواج مذهب تشیّع داشت. ذهبی با اشاره به مسئله ولایت‌عهدی امام رضا (علیه‌السلام)، آن را موجب رنجش عباسیان و ترویج ضمنی تشیع به نظر آنان دانسته و گفته است:
«و کان المامون یعظمه و یخضع له و یتغالی فیه حتی انه جعله ولی عهده من بعده و کتب بذلک الی الآفاق فثار لذلک بنو العباس و تالموا لاخراج الامر عنهم؛ مأمون همواره (در ظاهر) مقام امام رضا (علیه‌السلام) را بزرگ می‌داشت و برای او کرنش داشت و درباره‌اش غلو می‌کرد تا آن‌جا که او را ولیعهد پس از خود قرار داد و این ولایت‌عهدی را در همه نقاط حکومت خود اطلاع‌رسانی کرد. به ‌همین خاطر بنی‌عباس علیه او شورش کردند و به خاطر این‌که مبادا خلافت از بنی‌عباس خارج گردد، برآشفتند».

هم‌چنین شیخ مفید درباره ضرب سکه و خواندن خطبه در تمام شهرهای اسلامی به نام امام رضا (علیه‌السلام) می‌گوید:
«و امر المامون فضربت له الدراهم و طبع علیها اسم الرضا علیه السلام ... و خطب للرضا (علیه‌السلام) فی کلّ بلد بولایة العهد؛ به دستور مأمون برای امام رضا (علیه‌السلام) سکه ضرب شد و اسم حضرت روی سکه‌ها حک شد ... و در هر شهری به ولایت‌عهدی امام رضا (علیه‌السلام) خطبه خوانده شد».
طبیعتا خواندن خطبه به نام امام رضا (علیه‌السلام) در شهرهای مختلف از جمله شهرهای ایران، پیامدهایی به ‌همراه داشت؛ از جمله آشنایی مردم با حضرت و به ‌دنبال آن پذیرفتن تعالیم ناب مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام).
مأمون براساس سیاست فریب‌کارانه اظهار تشیع و جلب رضایت شیعیان ناراضی از بنی‌امیه، حتی پس از به شهادت رساندن امام رضا (علیه‌السلام) نیز اقداماتی انجام داد که خواه‌ناخواه در تبلیغ و گسترش تشیع در ایران مؤثر بود. ذهبی در این زمینه می‌نویسد:
«و فیها امر المامون بان ینادی: برئت الذمة ممن ذکر معاویة بخیر او فضله علی احد من الصحابة و ان افضل الخلق بعد رسول الله صلی الله علیه و سلم علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه؛ «و در آن سال (۲۱۱ ق) مأمون فرمان داد که برای عموم مردم اعلام شود کسی حق ندارد معاویه را به نیکی یاد کند یا او را از صحابه برتر بداند. هم‌چنین دستور داد اعلام شود که برترین مردم پس از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) است».

ابن اثیر هم می‌نویسد:
«و فیها... ظهر تفضیل علی بن ابی‌طالب علی جمیع الصحابة و قال هو افضل الناس بعد رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌وسلّم)؛ و مأمون در آن سال (۲۱۲ ق) برتری علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) بر تمام صحابه را آشکار و اعلام کرد که پس از رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) برترین مردم است.
گرچه هدف مأمون عباسی، در سایه احترام ظاهری به اهل بیت (علیهم‌السلام)، تثبیت حکومت خودش بود اما این کار، خواه‌ناخواه سبب ترویج مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) نیز می‌شد و تأثیر قابل توجهی در ترویج تشیع داشت.

۶.۱۱.۳ - ترغیب و تشویق به زیارت امام رضا

سال‌ها قبل از ولادت امام رضا (علیه‌السلام)، رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به صورت یک خبر غیبی اعجازگونه از شهادت و خاکسپاری حضرت امام رضا (علیه‌السلام) در خراسانِ ایران، خبر داده و ضمن ترغیب مردم به زیارت ایشان فرمودند:
«ستدفن بضعة منّی بارض خراسان ما زارها مکروب الّا نفّس الله کربته و لا مذنب الّا غفر الله ذنوبه؛ به‌زودی پاره‌ای از وجود من در سرزمین خراسان دفن خواهد شد. هیچ گرفتاری او را زیارت نمی‌کند، مگر این‌که خدا گرفتاری او را برطرف می‌کند و هیچ گناه‌کاری او را زیارت نمی‌کند، مگر این‌که خدا گناهانش را می‌آمرزد».

حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) نیز وقتی به طوس رسیدند وارد محل دفن‌ هارون الرشید شدند و در کنار قبر‌ هارون خطی کشیده و فرمودند:
«هذه تربتی و فیها ادفن و سیجعل الله هذا المکان مختلف شیعتی و اهل محبتی و الله ما یزورنی منهم زائر و لا یسلّم علی منهم مسلم الّا وجب له غفران الله و رحمته بشفاعتنا اهل البیت؛ این تربت متعلق به من است و من در آن دفن خواهم شد و خداوند این مکان را محل رفت‌و‌آمد شیعیان و دوست‌داران من قرار خواهد داد. به ‌خدا قسم زائری مرا زیارت نمی‌کند و بر من سلام نمی‌دهد، مگر این‌که آمرزش و رحمت خدا به خاطر شفاعت ما اهل بیت بر او واجب خواهد شد».
قطعاً حضور امام رضا (علیه‌السلام) در ایران، شهادت حضرت در ایران، خبر دادن رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و سفارش ایشان به زیارت امام رضا (علیه‌السلام) و نیز خبر دادن امام رضا (علیه‌السلام) به محل دقیق دفن خود در آینده نزدیک و به وقوع پیوستن این خبر، تأثیر غیر قابل انکاری در تشیع ایرانیان و محبت آنان به اهل بیت (علیهم‌السلام) داشته است.
افزون بر این، امام رضا (علیه‌السلام) فرمودند: سیجعل الله هذا المکان مختلفشیعتی و اهل محبتی. «خداوند بزودی مکان دفن مرا محل رفت و آمد و زیارت شیعیان و محبان من قرار خواهد داد.» همین کلام مبارک، نشان از این دارد که حضور امام (علیه‌السلام) و شهادت ایشان، موجب رشد تشیع در ایران پس از شهادت ایشان است.

در حدیث دیگری امام رضا (علیه‌السلام) ثواب زیارت مرقد مطهر خود را معادل هزار عمره قبول شده بیان کرده و می‌فرمایند:
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اِبْرَاهِیمَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنَا اَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْهَمْدَانِیُّ قَالَ اَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ اَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا (علیه‌السلام) اَنَّهُ قَالَ: اِنَّ بِخُرَاسَانَ لَبُقْعَةً یَاْتِی عَلَیْهَا زَمَانٌ تَصِیرُ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِکَةِ فَلَا یَزَالُ فَوْجٌ یَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ فَوْجٌ یَصْعَدُ اِلَی اَنْ یُنْفَخَ فِی الصُّورِ فَقِیلَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ اَیَّةُ بُقْعَةٍ هَذِهِ قَالَ هِیَ بِاَرْضِ طُوسَ وَ هِیَ وَ اللَّهِ رَوْضَةٌ مِنْ رِیَاضِ الْجَنَّةِ مَنْ زَارَنِی فِی تِلْکَ الْبُقْعَةِ کَانَ کَمَنْ زَارَ رَسُولَ اللَّهِ صوَ کَتَبَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لَهُ بِذَلِکَ ثَوَابَ اَلْفِ عُمْرَةٍ مَقْبُولَةٍ وَ کُنْتُ اَنَا وَ آبَائِی شُفَعَاءَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ محمد بن ابراهیم از احمد بن محمد همدانی از علی بن حسن بن علی بن فضال از پدرش نقل کرد که امام رضا (علیه‌السلام) فرمودند: قطعاً در خراسان بارگاهی خواهد بود که زمانی محل آمد و رفت ملائکه می‌شود. همواره گروهی از ملائکه از آسمان فرود می‌آیند و گروهی دیگر بالا می‌روند تا قیامت بر پا شود. پس به ایشان گفته شد: ‌ای فرزند! رسول خدا! این بارگاه، کجاست؟ فرمودند: آن در منطقه طوس است و آن باغی است از باغ‌های بهشت. هر کس مرا در آن بارگاه زیارت کند، مانند کسی است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را زیارت کرده است و به خاطر آن زیارت، خداوند ثواب هزار عمره مقبول را برایش ثبت می‌کند و من و پدرانم در روز قیامت شفیع او خواهیم بود».
به طور قطع این حدیث و دیگر احادیث در اهمیت و فضیلت زیارت امام رضا (علیه‌السلام)، باعث ترغیب همه محبان اهل بیت به حضور در مرقد مطهر ایشان در ایران شده و حتی زمینه را برای مهاجرت از سایر شهرها به طوس در ایران فراهم می‌کند.

۶.۱۲ - حضور امام زادگان در ایران

ورود امام‌زادگان دیگر به ایران، حضور ایشان در شهرهای مختلف و شهادت مظلومانه بسیاری از آنان، زمینه بسیار مساعدی برای گرایش ایرانیان به تشیع به ‌وجود آورد. حضور امام‌زادگان متعدد از جمله حضرت علی بن محمدالباقر در کاشان، حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) در قم، حضرت احمد بن موسی در شیراز و حضرت عبدالعظیم حسنی (از نوادگان امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) و از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادی (علیهم‌السلام)) در ری، سبب دیگری در ترویج مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) و جذب توده مردم به آن بوده است.


در این بخش تشیع ایرانیان و عوامل آن را در قرون چهارم تا ششم مورد بررسی قرار می‌دهیم.

۷.۱ - حکومت آل‌بویه

حکومت آل‌بویه که حکومتی شیعی و ایرانی بود در طول ۱۲۷ سال (۳۲۱ تا ۴۴۸ ق) تأثیر بسزایی در کاهش فشار بر شیعیان و رواج تشیع در ایران داشت.

به همین دلیل قاضی عبدالجبار معتزلی قرن چهارم (قرن حکومت خاندان ایرانی آل‌بویه در همه مناطق اسلامی) را قرن ضعف و رسوایی بنی‌عباس عنوان کرده و دیلم (مازندران) و آذربایجان ایران را در کنار مناطق تحت نفوذ عقاید شیعه نام برده و می‌گوید:
«و ملوک الارض منذ نحو مئة سنة من الدیلم و بنی حمدانو من بالبحرین و عمران فی البطیحة و من بالیمن و الشام و اذربیجان و کل هؤلاء الملوک اصحاب امامة و مشیعة و فی الارض کلها و دولة بنی العباس لم یبق منها الا اسمها فی بعض المواضع و الموضع الذی فیه سلطانهم و ملکهم و عزهم یشتم فیه العباس و ولده و المهاجرون و الانصار و یلعنون؛ حکام زمین حدود صد سال، از دیلم و بنی حمدان، از بحرین و عمران در منطقه بطیحه و کسانی که بر یمن و شام و آذربایجان حکومت می‌کردند، همگی حاکمان امامی مذهب و شیعه هستند؛ در تمام سرزمین‌ها حاکمان شیعه هستند؛ درحالی‌که از دولت بنی‌عباس در برخی مناطق جز اسمی باقی نمانده است و در مناطقی که تحت سلطه و حکومت آن‌هاست، عباس و فرزندانش و مهاجران و انصار مورد اهانت و لعنت قرار دارند»!

ابن‌کثیر درباره اهتمام حاکمان آل بویه به ترویج شعائر مذهب تشیع چنین می‌نویسد:
«فی عاشر المحرم من هذه السنة امر معز الدولة بن بویه قبحه الله ان تغلق الاسواق و ان یلبس النساء المسوح من الشعر و ان یخرجن فی الاسواق حاسرات عن وجوههن، ناشرات شعورهن یلطمن وجوههن ینحن علی الحسین بن علی بن ابی‌طالب و لم یمکن اهل السنة منع ذلک لکثرة الشیعة و ظهورهم و کون السلطان معهم؛ در دهم محرم این سال (۳۵۲ ق.) معزالدوله دیلمی فرمان داد تا بازارها تعطیل شود و زنان، کساء (عبای) مویی مخصوص بپوشند و در بازارها حرکت کرده و به سر و صورت خود ‌زنند و بر حضرت حسین بن علی (علیه‌السلام) نوحه‌سرایی کنند. درحالی‌که اهل سنت نمی‌توانستند مانع این عزاداری شوند؛ چراکه شیعیان فراوان و برتر بودند و حکومت نیز با آن‌ها همراه بود».
همواره در طول تاریخ، اقامه عزای سیدالشهداء (علیه‌السلام) بارزترین شعار مذهبی تشیع و عامل رشد آن بوده‌ است. قطعاً اقدامات آل‌بویه در اقامه آشکار این شعار، نقش بسیار مهم و کاربردی در ترویج و تثبیت تشیع در سراسر سرزمین‌های اسلامی به‌ ویژه ایران داشته است.

ابن‌کثیر چنین ادامه می‌دهد:
«و فی عشر ذی الحجة منها امر معز الدولة بن بویه باظهار الزینة فی بغداد و ان تفتح الاسواق باللیل کما فی الاعیاد و ان تضرب الدبادب و البوقات و ان تشعل النیران فی ابواب الامراء و عند الشرط، فرحا بعید الغدیر (غدیر خم)؛ در دهم ذی حجه همان سال (۳۵۲ ق.) معزالدوله دیلمی فرمان داد تا در بغداد آزین‌بندی کنند و به خاطر شادمانی عید غدیر خم همانند شب‌های اعیاد (مورد قبول همه مسلمانان)، بازارها در شب نیز باز باشند و طبل‌ها و شیپورها نواخته شوند و مشعل‌های روشنایی بر سردر خانه امیران دولتی و پلیس شهر روشن باشد».

ابن‌اثیر جزری به نکته حساس دیگری در این زمینه پرداخته و تصریح می‌کند: «فی هذه السنة فی ربیع الآخر کتب عامة الشیعة ببغداد بامر معز الدولة علی المساجد ما هذه صورته لعن الله معاویة بن ابی سفیان و لعن من غصب فاطمة رضی الله عنها فدکاً و من منع من ان یدفن الحسن عند قبر جدّه (علیه‌السلام) و من نفی اباذر الغفاری؛ در این سال (۳۵۱ ق) در ماه ربیع‌الثانی به‌دستور معزالدوله عموم شیعیان در بغداد بر (در) مساجد، این عبارات را نوشتند: خدا معاویه پسر ابوسفیان را لعنت کند و خدا کسی که فدک را از حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها) غصب کرد، لعنت کند و خدا لعنت کند کسی که مانع خاک‌سپاری امام حسن (علیه‌السلام) در کنار قبر جدش رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) شد و خدا لعنت کند کسی که ابوذر غفاری را تبعید کرد».

به ‌طور مسلّم، آزادی بیان و ترویج عقاید تشیع در حد برائت از دشمنان اهل بیت (علیهم‌السلام)، در بارزترین اماکن اسلامی (مساجد)، آن هم در پایتخت حکومت بزرگ اسلامی، تأثیر مستقیم و غیر قابل انکاری در تشیع دیگر مناطق اسلامی به ‌ویژه ایران داشت.
نکته مهم دیگر در قرن پنجم این است که نفوذ تشیع در مرکز دینی جهان اسلام و مهم‌ترین شهرهای اسلامی مسلمانان یعنی مکه نیز نمایان شده بود. مکه شهری است که در طول سال ـ به‌ویژه در ایام حج ـ پذیرای مسلمانانی از تمام سرزمین‌های اسلامی است. طبعاً بخشی از این حاجیان، ایرانی بوده و پس از بازگشت از مکه به ایران گزارشگر نفوذ تشیع در آن‌جا بودند. این مسئله در گزارش‌های تاریخی و تعصب‌آلود علیه شیعه چنین آمده است:
«و فیها توفی الشریف امیر مکة محمد بن ابی‌هاشم کان ظالما جبارا فاتکا سفاکا للدماء مسرفا رافضیا سبابا خبیثا متلونا تارة مع الخلفاء العباسیین وتارة مع المصریین وکان یقتل الحجاج و یاخذ اموالهم و هلک بمکة؛ و در این سال (۴۶۰ هجری) حاکم مکه، محمد بن ابی‌هاشم، از دنیا رفت. او (به عقیده مؤلف کتاب) ظالم، زورگو، پرده‌در، بسیار خونریز، رافضی (شیعه)، بسیار سب و لعن‌کننده (بر دشمنان اهل بیت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم)) خبیث و منافق بود که گاهی با خلفای عباسی و گاهی با اهل مصر بود و حاجیان را می‌کشت و اموالشان را می‌گرفت و در مکه هلاک شد».
برخی متون تاریخی در قرن چهارم هجری حاکی از حضور فراوان شیعیان در ناحیه خوزستان ایران است. مقدسی در این‌باره می‌گوید: «و نصف الاهواز شیعة. (در این زمان یعنی قرن چهارم) نیمی از مردم اهواز شیعه هستند».
در ناحیه خراسان ـ به‌ویژه در نیشابور و مشهد نیز ـ حضور و کثرت شیعیان گزارش شده است؛ به ‌عنوان نمونه، صاعد بن محمد که از فقهای سنی منطقه نیشابور در ایران بود، وقتی به دربار دولت عباسی در بغداد رفت، مورد عتاب قرار گرفت که چرا از نصب صندوق [ضریح] بر قبر‌ هارون الرشید جلوگیری کرده است. او در پاسخ گفت:

«کنت مفتیا فافتیت بما وافق الشرع و المصلحة رعایة انه لو نصب الصندوق فانه یقلع منه لاستیلاء المتشیعة و یصیر ذلک سبب وقوع الفتنة و التعصب و الاضطراب و یؤدی ذلک الی فساد المملکة؛
[۱۴۵] فارسی، عبدالغافر بن اسماعیل، تاریخ نیسابور ـ المنتخب من السیاق، المنتخب: الصریفینی، ابراهیم بن محمد، ص۴۰۰ـ۴۰۱، تحقیق: محمد کاظم المحمودی، ناشر: قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۳ ق.
من اهل فتوا هستم و فتوایی دادم که موافق شرع و مصلحت بود؛ زیرا اگر صندوقذ [ضریح] بر روی قبر‌ هارون نصب می‌شد، قطعاً از جا کنده می‌شد! چراکه متشیعه [کسانی که اظهار تشیع می‌کنند] در آن‌جا تسلط و برتری دارند و این باعث بروز فتنه، تعصب و ناامنی و منجر به فساد و هرج‌و‌مرج در مملکت اسلامی می‌شود».
چنین گفتار و استدلالی از جانب یک فقیه سنی به صراحت، فراوانی شیعیان و برتری مذهب تشیع در مشهد الرضا (علیه‌السلام) و خراسان را ثابت می‌کند.

۷.۲ - تلاش‌های علمی و مناظرات علما

یکی از مسائل مهمی که در قرون چهارم و پنجم در ترویج منطقی تشیع نقش بسزایی داشت، تلاش‌های علمی و تبلیغی دانشمندان شیعه در قالب تألیف کتاب و مناظره با دانشمندان دیگر مذاهب بود.

محدثان و فقیهان بزرگی از شیعه، مانند شیخ صدوق، شیخ کلینی و شیخ طوسی که در قرن چهارم و پنجم می‌زیستند، همه ایرانی بوده‌اند. بسیاری از شاگردان شیخ طوسی نیز، ایرانی بوده‌ و حتی بسیاری از شاگردان ابوعلی، فرزند شیخ طوسی نیز ایرانی بوده‌اند که از جمله مهم‌ترین آن‌ها محمد بن ابی‌القاسم طبری آملی نویسنده کتاب «بشارة المصطفی» و فضل بن حسین طبرسی نویسنده کتاب «مجمع البیان» هستند. ابن‌قبه رازی (متوفای قبل از ۳۱۹ق) از متکلمان سنی معتزلی بود که شیعه شد.
[۱۴۶] جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ص۴۱۰، ۴۷۸ـ ۴۸۴، نشر علم، سوم، ۱۳۸۸ش.
[۱۴۷] جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ص۴۷۸ـ ۴۸۴، علم، سوم، ۱۳۸۸ش.


علی بن الحسین بابویه پدر شیخ صدوق مناظره‌ای با محمد بن مقاتل داشته که منجر به تشیع او گردیده‌ است. هم‌چنین مناظره‌ای با منصور حلاج در قم داشته است که منجر به رسوایی و خروج منصور حلاج از قم شده است. در عظمت و تقوای علی بن بابویه قمی، این عالم شیعه ایرانی، همین بس که امام حسن عسکری (علیه‌السلام) در ضمن نامه‌ای او را شیخ منسوب به خودشان دانسته و بر او سلام فرستاده و می‌ فرمایند:
«فاصبر یا شیخی یا اباالحسن علی و امر جمیع شیعتی بالصبر فان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین و السلام علیک و علی جمیع شیعتنا و رحمة الله و برکاته و صلی الله علی محمد و آله؛ پس صبر داشته باش‌ ای شیخ من! ‌ای اباالحسن علی! و تمام شیعیان مرا به صبر فرمان ده که قطعاً زمین از آن خداست. آن را میراث هر یک از بندگانش که بخواهد قرار می‌دهد و عاقبت (نیک) برای پرهیزکاران است. سلام بر تو و بر همه شیعیان ما و رحمت خدا و برکاتش بر تو باد و رحمت ویژه خدا بر محمد و آل او باد».

افزون بر علی بن بابویه قمی، فرزند او، محمد بن علی بن بابویه، مشهور به شیخ صدوق، از بزرگ‌ترین دانشمندان شیعه و ایرانی است. در عظمت او نیز همین بس که به دعای امام عصر (ارواحنافداه) به دنیا آمد؛ چنان‌که از طرف نائب سوم، امام عصر (ارواحنافداه)، جناب حسین بن روح، درباره ولادتش چنین پیغامی به پدرش‌ رسید:
«انه قد دعا لعلی بن الحسین وانه سیولد له ولد مبارک ینفع [الله] به و بعده اولاد؛ امام عصر (ارواحنافداه) برای علی بن حسین بن بابویه (پدر شیخ صدوق) دعا فرمودند و (به خاطر دعای حضرت) پسری برایش به دنیا خواهد آمد که مبارک و پربرکت و سودمند است و پس از آن نیز فرزندان دیگری خواهد داشت.

شیخ صدوق بیش از سیصد جلد کتاب تألیف کرده و به شهرهای مختلف ایران مسافرت‌های متعددی داشته است. از جمله این شهرها، عبارت‌اند از: مشهد مقدس، مرو، بلخ، سرخس، ایلاق، فرغانه، سمرقند، ری، همدان.
[۱۵۲] حسینیان مقدم، حسین، داداش‌نژاد، منصور، مرادی‌نسب، حسین، هدایت‌پناه، محمدرضا، تاریخ تشیع، ج۲، ص۲۲۰، اشراف: خضری، سید‌احمد‌رضا، تهران، سمت، پنجم، ۱۳۸۵ ش.


قطعاً حاصل تألیف‌ها و مسافرت‌های شیخ صدوق به شهرهای مختلف ایران، نشر معارف اهل بیت (علیهم‌السلام) و ترویج مذهب تشیع بوده است. نکته مهم این‌که کتاب «من لایحضره الفقیه» که از تألیفات مهم شیخ صدوق و یکی از کتب اربعه شیعه است، به درخواست یکی از اهالی یا ساکنان بلخ در ایران، تألیف شده است؛ چنان‌که خود او در مقدمه این کتاب می‌گوید:
«فانه لما ساقنی القضاء الی بلاد الغربةو حصلنی القدر منها بارض بلخ من قصبة ایلاق وردها شریف‌الدین ابو‌عبدالله المعروف بنعمة ـ و هو محمد بن الحسن بن اسحاقـ... سالنی ان اصنف له کتابا فی الفقه و الحلال و الحرام و الشرایع و الاحکام، ... و اترجمه ب‌کتاب من لا یحضره الفقیه لیکون الیه مرجعه و علیه معتمده؛ پس آن‌گاه که قضا و قدر الهی مرا به سرزمین‌های غریب از جمله بخش ایلاق در شهر بلخ رساند، یکی از سادات شرافتمند (از فرزندان موسی بن جعفر (علیه‌السلام)) به نام محمد بن حسن بن اسحاق که معروف به نعمت بود، وارد آن‌جا شد .... او از من درخواست کرد، کتابی درباره فقه و حلال و حرام و شرایع و احکام برایش بنویسم .... و نامش را «من لا یحضره الفقیه» بگذارم تا مرجع علمی و مورد اعتماد او باشد.

شیخ صدوق نیز همانند پدرش، مناظرات متعددی در ایران داشته است که همگی در جهت تقویت و تثبیت مذهب تشیع بوده است؛ از جمله مناظره‌ای که در مجلس رکن‌الدوله دیلمی داشته است.


در این بخش تشیع ایرانیان و عوامل آن را در قرون هفتم تا دهم مورد بررسی قرار می‌دهیم.

۸.۱ - وزارت ابن‌علقمی و انقراض خلافت عباسیان

خلافت مستعصم آخرین خلیفه عباسی، با وزارت محمد بن العلقمی، همراه شده بود. ابن‌علقمی وزیر مورد اطمینان مستعصم و شخصیتی شیعی، عالم و ادیب بود که در دفاع از تشیع و تقویت آن مؤثر بود. به‌طوری‌که ابن‌ابی‌الحدید به خاطر او شرح نهج البلاغه‌ معروف خود را نوشت.

ذهبی بارها از روی تعصب ابن‌علقمی را رافضی خوانده و درباره شخصیت او می‌گوید:
«الوزیر الکبیر المدبر المبیر مؤید الدین محمد بن محمد بن علی بن ابی‌طالب ابن العلقمی البغدادی الرافضی وزیر المستعصم و کانت دولته اربع عشرة سنة فافشی الرفض فعارضه السنة؛ محمد بن العلقمی، وزیر اعظم مستعصم، فردی با تدبیر و شیعه بود. او چهارده سال در مسند وزارت بود و در این مدت تشیع را ترویج کرد و اهل سنت به اعتراض و مبارزه با او پرداختند».

هم‌چنین ذهبی در ضمن تهمت‌هایی که به ابن‌علقمی روا می‌دارد، به تلاش او برای ساخت مدرسه‌ای بر مذهب تشیع تصریح کرده است: «و عمل ابن‌العلقمی علی ترک الجمعات و ان یبنی مدرسة علی مذهب الرافضة؛ و ابن‌العلقمی برای متروک شدن نمازهای جمعه تلاش کرد و نیز تلاش کرد که مدرسه‌ای بر مبنای مذهب شیعیان بنا کند».
قطعاً چهارده سال وزارت یک شخصیت شیعی اهل علم و ادب، در واپسین سال‌های عمر عباسیان، آن هم در پایتخت خلافت آن‌ها یعنی بغداد، تأثیرات مهمی در دفاع از کیان تشیع و ترویج آن در تمام سرزمین‌های اسلامی از جمله ایران داشته است.
انقراض دولت عباسی که در سال ۶۵۶ هجری به‌ وسیله مغولان انجام شد، از یک‌سو قداست کاذب خلفای عباسی را از بین برد و از سوی دیگر، سبب کاستن تعصب و خفقان علیه شیعه شد.
دانشمندان شیعه در این مرحله همچون زمان حکومت آل‌بویه در قرن چهارم از فرصت به دست آمده در جهت ترویج تشیع به‌خوبی استفاده کرده و اسباب رونق مذهب تشیع را فراهم کردند.

۸.۲ - تلاش‌های علمی و مناظرات علمای شیعه

خواجه نصیرالدین طوسی از دانشمندان مشهور شیعه و ایرانی است که پس از سقوط خلافت عباسیان، در ترویج مذهب تشیع، تلاش زیادی کرد. او که با درایت و شایستگی توانست وزیر هولاکو (سلطان مغول) شود، دارای علوم و کتاب‌های فراوانی در زمینه‌های عقاید، فقه، اخلاق، طبّ، ریاضیات و نجوم بوده است. مهم‌ترین کتاب او در عقاید، «تجرید الاعتقاد» یا «تجرید الکلام» نام دارد که در تبیین و ترویج عقاید شیعه دوازده امامی نگاشته شده است.

نکته قابل توجه این‌که خواجه نصیرالدین طوسی شماری از کتاب‌های خود را به زبان فارسی نوشته که از مهم‌ترین آن‌ها «آغاز و انجام» و «اساس الاقتباس» است. مرحوم آقابزرگ تهرانی در این‌باره می‌نویسد: «تجرید الکلام فی تحریر عقاید الاسلام لسلطان الحکماء والمتکلمین خواجة نصیرالدین محمد بن محمد بن الحسن الطوسی المتوفی سنة ۶۷۲ هو اجل کتاب فی تحریر عقاید الامامیة؛ کتاب تجرید الکلام درباره عقاید اسلام اثر سلطان الحکما و المتکلمین خواجه نصیرالدین محمد بن محمد بن حسن طوسی متوفای سال ۶۷۲ هجری است. این کتاب بهترین کتاب تالیف شده در عقاید امامیه است».

آغاز و انجام لسلطان المحققین خواجة نصیر الملة والدین محمد بن محمد ابن الحسن الطوسی المتوفی سنة ۶۷۲ فارسی صنفه لالتماس بعض احبائه فی المبدا والمعاد واحوال القیامة والجنة والنار وغیرها. کتاب آغاز و انجام اثر سلطان المحققین خواجه نصیر و یاریگر ملت و دین، محمد بن محمد بن حسن طوسی، متوفای سال ۶۷۲ هجری است. این کتاب به زبان فارسی و به درخواست بعضی از دوستان خواجه نصیر تألیف شده که دارای موضوعاتی همچون مبداء، معاد، احوال قیامت و بهشت و جهنم است.

«اساس الاقتباس فی المنطق لسلطان الحکماء خواجة نصیر الدین محمد بن محمد بن الحسن الطوسی ... اوله (خداوندا! متعلمان حکمت را بالهام حق و تلقین صدق و توفیق خیر مؤید گردان)؛ کتاب اساس الاقتباس که در علم منطق نوشته شده اثر سلطان الحکما خواجه نصیرالدین محمد بن محمد بن حسن طوسی است ... ابتدای این کتاب چنین است: (خداوندا! متعلمان حکمت را به الهام حق و تلقین صدق و توفیق خیر مؤید گردان).

«صفدی» درباره خواجه نصیرالدین طوسی و درایت او در وزارت هولاکو و ترویج تشیع و درعین حال تعامل با دیگر مذاهب، می‌نویسد:
«و کان یعمل الوزارة لهولاکو من غیر ان یدخل یده فی الاموال و احتوی علی عقله حتی انه لا یرکب و لا یسافر الا فی وقت یامره به ... و ولّاه هولاکو جمیع الاوقاف فی سائر بلاده ... و کان للمسلمین به نفع خصوصا الشیعة و العلویین و الحکماء و غیرهم و کان یبرهم و یقضی اشغالهم و یحمی اوقافهم و کان مع هذا کله فیه تواضع و حسن ملتقی؛ و خواجه نصیرالدین طوسی وزیر هولاکو بود، بدون آن‌که در اموال و امور مالی دخالت کند. او بر عقل و فکر هولاکو تسلط داشت؛ به طوری که هولاکو سوار بر مرکب نمی‌شد و به مسافرت نمی‌رفت، مگر در وقتی که خواجه نصیر به او فرمان (مشاوره) می‌داد ... و هولاکو، خواجه نصیرالدین طوسی را متولی و سرپرست همه اوقاف در مناطق مختلف قرار داد ... و به‌واسطه خواجه نصیر منافع زیادی نصیب مسلمانان به‌ویژه شیعیان و علویان و حکیمان شد. او به آن‌ها نیکی کرده و حوائجشان را برآورده و از اوقافشان مواظبت می‌کرد و افزون بر همه این‌ها خواجه نصیر متواضع و خوش ‌برخورد بود.

پس از تلاش‌های خواجه نصیرالدین طوسی در فراهم آوردن بستری برای رشد تشیع، نوبت به شاگرد او علامه‌ حلّی رسید. تلاش‌های علمی و موفقیت‌های علامه حلی (رحمه‌الله) در ترویج مذهب تشیع، قابل تقدیر فراوان است؛ به طوری که یکی از سلاطین مغول به نام «اولجایتو» با درایت علمی علامه حلی (رحمه‌الله) به مذهب تشیع اثناعشری گروید و نام «سلطان‌محمد خدابنده» را برای خود برگزید. علامه حلی در برخورد عالمانه و مناظره‌ای که در مجلس سلطان‌محمد خدابنده با علمای چهار مذهب اهل سنت داشت، حقانیت مذهب تشیع را اثبات کرد و سبب شیعه شدن سلطان مغول شد. مرحوم محمدتقی مجلسی (رحمه‌الله) درباره این مناظره و شیعه شدن «اولجایتو» و نیز تأثیر آن بر ترویج نام ائمه اطهار و مذهب تشیع دوازده امامی در ایران می‌گوید:
«و شرع فی البحث مع علماء العامة حتی الزمهم جمیعا، فتشیع الملک و بعث الی البلاد و الاقالیم حتی یخطبوا للائمة الاثنی عشر فی الخطبة و یکتبوا اسامیهم (علیهم‌السلام) فی المساجد و المعابد و الذی فی اصبهان موجود الآن فی الجامع القدیم الذی کتب فی زمانه فی ثلاث مواضع و علی منارة دار السیادة التی تممها سلطان محمد بعد ما احدثها اخوه غازان ایضا موجود؛ و علامه حلّی (در حضور سلطان) بحث و مناظره را با علمای اهل سنت آغاز کرد و بر تمام آن‌ها پیروز شد. به همین علت سلطان (اولجایتو) شیعه شد. او به دولت‌مردان خود در تمام سرزمین‌ها فرمان داد تا به نام امامان دوازده‌گانه شیعه خطبه بخوانند و نام ائمه اطهار (علیهم‌السلام) را در مساجد و معابد بنویسند. آنچه که در اصفهان هم‌اکنون از (دوران سلطان محمد خدابنده) باقی ‌مانده، عبارت است از مسجد جامع قدیم که در سه موضع آن، نام ائمه (علیهم‌السلام) نوشته شده است و مناره دارالسیاده که غازان خان، برادر سلطان‌محمد ساختِ آن را آغاز کرد و سلطان‌محمد آن را به پایان رساند».

ابن بطوطه درباره ترویج تشیع توسط سلطان محمد خدابنده چنین آورده است:
«و کان السلطان امر بان تسقط اسماء الخلفاء و سائر الصحابة من الخطبة و لا یذکر الا اسم علی و من تبعه کعمار رضی الله عنهم؛ سلطان (محمد خدابنده) فرمان داد تا نام خلفا و صحابه (مورد احترام اهل سنت) از خطبه و مدح خطیبان حذف شده و فقط نام امام علی (علیه‌السلام) و پیروان ایشان مانند عمار ذکر و مدح شود».

۸.۳ - گسترش جغرافیای تشیع در نواحی مرکزی ایران

متون تاریخی قرون هفتم و هشتم از تشیع تمام اهالی دو شهر کاشان و قم و اکثریت اهالی ری حکایت دارد. حموی درباره قم تصریح می‌کند: «و اهلها کلّهم شیعة امامیه؛ و اهل قم همگی شیعه امامی هستند».
همو درباره شهر کاشان نیز می‌گوید: «و اهلها کلّهم شیعه امامیه؛ و اهل کاشان همگی شیعه امامی هستند».
وی درباره منطقه ری که در آن زمان یک استان بزرگ به‌شمار می‌آمد، می‌گوید:
«کان اهل المدینة ثلاث طوائف: شافعیة و هم الاقل و حنفیة و هم الاکثرو شیعة و هم السواد الاعظم، لان اهل البلد کان نصفهم شیعة و اما اهل الرستاق فلیس فیهم الا شیعة و قلیل من الحنفیین؛ اهل (مرکز) ری سه دسته بودند: شافعیان که در اقلیت بودند و حنفیان که از شافعیان بیش‌تر بودند و شیعیان که عموم مردم شهر را تشکیل می‌دادند؛ زیرا نیمی از اهالی شهر شیعه بودند؛ اما مردم اهل شهرستان‌ها (یا بخش‌های) دیگر ری غیر از‌ اندکی حنفی، همگی شیعه بودند».
حمدالله مستوفی نیز تشیع اهل ورامین را در قرن هشتم این‌گونه بازگو می‌کند: «ورامین در ما قبل دیهی بود و اکنون قصبه شده ... و اهل آن‌جا شیعه اثنی عشری‌اند».
[۱۶۶] مستوفی، حمدالله، نزهة القلوب، ص۵۹، مصحح: دبیرسیاقی، محمد، ۱۳۳۶ق ش.

اعتراف حموی و مستوفی به عنوان دو مورخ قرون هفتم و هشتم، به این‌که تمام اهالی قم، کاشان و ورامین شیعه هستند، به‌خوبی نشانگر روند رو به رشد تشیع در مرکز ایران است؛ چراکه مناطق مرکزی ایران همچون کاشان در قرون اولیه هجری، بافت مذهبی صددرصد شیعی نداشتند؛ ولی در قرون هفتم و هشتم هجری این بافت شیعی هم صددرصدی شده و هم از نظر محدوده جغرافیایی گسترش یافته و شهرهای اطراف را نیز در برگرفته است.

۸.۴ - حکومت محلی سربداران

حکومت محلی سربداران از سال ۷۳۶ تا ۷۸۳ قمری، نزدیک نیم قرن مناطق وسیعی از خراسان آن زمان را دربر‌ گرفت. پایه‌گذاران و فرمان‌روایان این حکومت همه شیعه و دوست‌دار اهل بیت (علیهم‌السلام) بودند. به ‌همین سبب حکومت سربداران دلیلی بر حضور تشیع در ایران و نقش مؤثر آن در تقویت و ترویج تشیع در ایران است.

ابن‌بطوطه جهانگرد اهل سنت، درباره‌ تشیع سربداران چنین آورده است: «و کان بمشهد طوس شیخ من الرافضة یسمی بحسن و هو عندهم من الصلحاء فوافقهم علی ذلک و سموه بالخلیفة و امرهم بالعدل؛ و در طوس که محل شهادت امام رضا (علیه‌السلام) است، یکی از بزرگان رافضی‌ها (شیعیان) به نام (شیخ) حسن (جوری) حضور دارد که از نظر شیعیان از صالحان است پس او با رهبری شیعیان موافقت کرد و آنان او را خلیفه نامیدند. او نیز به شیعیان فرمان داد تا عدالت پیشه کنند».

همو در جای دیگر با توصیف قبر مطهر امام هشتم شیعیان یعنی حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام)، چنین می‌گوید: «و رحلنا منها الی مدینة مشهد الرضا وهو علی بن موسی الکاظم... وازاء هذا القبر قبر‌هارون الرشید... و اذا دخل الرافضی للزیارة ضرب قبر الرشید برجله وسلم علی الرضا؛ و ما از آن‌جا (طوس) به شهر مشهد الرضا یعنی علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) سفر کردیم ... و در برابر این قبر (قبر علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) ) قبر‌ هارون الرشید قرار دارد ... و هرگاه یک رافضی (شیعه) برای زیارت وارد حرم می‌شود، با پای خود ضربه‌ای (لگدی) به قبر‌ هارون الرشید می‌زند و بر علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام) سلام می‌دهد».

این بیان تاریخی، از دو جهت موید رشد آموزه‌های تشیع است. یکی زیارت قبر امام رضا (علیه‌السلام) و اظهار محبت به آن بزرگوار که همان تولّی است و دیگری اظهار تنفر و برائت از دشمنان اهل بیت (علیهم‌السلام) یعنی تبرّی آن هم به صورت علنی و آشکار. تشیع و علاقه سربداران به معارف اهل بیت (علیهم‌السلام)، به حدی بود که آخرین حاکم سربداری یعنی خواجه علی مؤید، نامه‌ای آکنده از تجلیل و احترام برای شهید اول در دمشق فرستاد و از او برای تبلیغ و ترویج تشیع در ایران دعوت کرد. شهید اول از آمدن به ایران عذر خواست؛ ولی در عوض کتاب مشهور «اللمعة الدمشقیه» را در تبیین فقه شیعه، برای مردم خراسان نوشت؛ چنان‌که خود در مقدمه این کتاب می‌گوید: «فهذه اللمعة الدمشقیة فی فقه الامامیة اجابة لالتماس بعض الدیانین؛ این کتاب، لمعه دمشقیه در فقه امامیه است که به خاطر درخواست برخی متدینان نوشته شده است».

شهید دوم، زین‌الدین عاملی در شرح این جمله شهید اول می‌نویسد:
«بعض الدیانین‌ ای المطیعین لله فی امره و نهیه و هذا البعض هو شمس الدین محمد الآوی من اصحاب السلطان علی بن مؤید ملک خراسانو ما والاها فی ذلک الوقت الی ان استولی علی بلاده تیمور لنک. فصار معه قسرا الی ان توفی ... و کان بینه و بین المصنف (قدس‌سره) مودة و مکاتبة علی البعد الی العراق، ثم الی الشام؛ و طلب منه اخیرا التوجه الی بلاده فی مکاتبة شریفة اکثر فیها من التلطف و التعظیم و الحث للمصنف (رحمه‌الله) علی ذلک، فابی و اعتذر الیه و صنف له هذا الکتاب بدمشق فی سبعة ایام لا غیر؛ برخی متدینان یعنی کسانی که فرمان‌بردار اوامر و نواهی خدا هستند و منظور از این بعضی شمس‌الدین محمد آوی از اصحاب سلطان علی بن مؤید فرمان‌روای خراسان و مناطق تابع آن است که در آن زمان تا هنگام غلبه تیمورلنگ بر آن مناطق سطله داشت و سپس تا زمان مرگش به اجبار همراه تیمور بود ... بین شمس‌الدین محمد آوی و مؤلف (شهید اول) دوستی و نامه‌نگاری (از خراسان) به عراق و شام بوده و سرانجام در ضمن نامه‌ا‌ی محترمانه و سراسر لطف از شهید اول، خواست که به خراسان ایران مهاجرت کند؛ ولی شهید اول قبول نکرد و عذر خواست. سپس در طول فقط هفت روز این کتاب (لمعه دمشقیه) را برای او نوشت».

کتاب «اللمعة الدمشقیة» یکی از مهم‌ترین کتاب‌های فقهی شیعه است که همراه با شرح آن هم‌اکنون در مدارس علمیه شیعه در ایران تدریس می‌شود. بنابراین چون چنین کتاب مهمی در قرن هشتم هجری به درخواست شیعیان ایران تألیف شده و از مؤلف آن (شهید اول) نیز برای حضور در ایران دعوت شده است، کثرت و تقویت شیعیان در مناطقی از ایرانِ قرن هشتم به‌خوبی آشکار است.

۸.۵ - حکومت صفویه

در نهایت، این حکومت صفویه بود که در طول ۲۳۰ سال (۹۰۵ ـ ۱۱۳۵ق) در تثبیت، ترویج و فراگیری آشکار مذهب تشیع دوازده امامی در ایران سنگ تمام گذاشت و علاوه بر رسمیت بخشیدن به مذهب تشیع در ایران، با اقتدار و با کمک دانشمندان شیعه یک حکومت مستقل، مقتدر و شیعی را بنا نهاد.
[۱۷۱] جعفریان، رسول، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج۱، ص۱۳ـ ۱۵، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، اول، ۱۳۸۹ ق.


۸.۵.۱ - دیدگاه بدی‌بیک

عبدی‌بیک شیرازی در این زمینه می‌نویسد:
برقراری دولت شیعی تا آن زمان میسر نشده بود و زمانی هم که خدابنده (م۷۱۶) تشیع را اعلام کرد، بسیاری از شهرها مخالفت کردند که از جمله آن‌ها اصفهان بود. بعد از آن تلاشی صورت نگرفت تا آن که سلطان حسین بایقرا خواست تا اسامی دوازده امام را در خطبه ذکر کند اما هجوم عامه به مرتبه‌ای رسید که میرسیدعلی قائنی را از منبر به زیر کشیدند ... اما در عهد نواب کامیاب خاقانی (شاه اسماعیل، اولین پادشاه صفوی) این توفیق شد که سکه و خطبه به نام ائمه هدی مزین ساخت و غلغله تبرّا در گنبد فیروزه‌گون فلک ‌انداخت و مذهب حق شیعه امامیه اثنا عشریه را که در زمان ائمه معصومین در لباس تقیه مستور بود، ظاهر و شایع گردانیده، شمشیر خارجی‌کش برافراخت و روی زمین از متمردان بپرداخت و این مذهب آن‌چنان رواج گرفت که حال به دولت شاه دین پناه ابوالمظفر شاه طهماسب در ممالک غیر محروسه آن حضرت نیز بی‌مزاحمی معمول است؛ چنان‌که در هندوستان پادشاه نظام‌الملک و سپاهی و رعایای او این مذهب دارند.
[۱۷۲] شیرازی، عبدی‌بیک، متوفای ۹۹۸ ق، تکملة الاخبار، ص۴۰ـ۴۱، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۹ش.


البته باید توجه داشت که سیر تدریجی تشیع ایرانیان با حکومت صفویان سرعت چشم‌گیری گرفت و منجر به رسمیت کامل مذهب تشیع در ایران گردید و این‌گونه نیست که قبل از صفویان، آمار شیعیان در ایران کم باشد؛ بلکه رشد قابل توجهی داشته است؛ چنانکه حکومت‌های محلی سربداران، مرعشیان و آل کیا در قرن هشتم هجری شاهدی بر این مطلب است.

۸.۵.۲ - دیدگاه مارینو سانوتو

در همین زمینه مارینو سانوتو (وقایع‌نگار ایتالیایی) می‌گوید:
در آستانه حکومت صفوی در ابتدای قرن دهم، چهار پنجم ساکنان مناطق غرب ایران و آسیای صغیر شیعه بوده‌اند.
[۱۷۳] پارسا دوست، منوچهر، شاه اسماعیل اول، ص۳۶۳، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۵ش.


۸.۶ - نقش علما در تثبیت تشیع به‌عنوان مذهب رسمی

علمای شیعه در دوران حکومت صفویه، نقش به‌سزایی در تثبیت و ترویج تشیع دوازده امامی داشتند. یکی از این علما، فقیه بزرگ، علی بن حسین کرکی معروف به محقق کرکی (۸۶۵ ـ ۹۴۰ ق) است. او که استاد شهید ثانی بود، به دعوت شاه طهماسب از جبل عامل لبنان به ایران آمد و شاه‌طهماسب به او منصب شیخ الاسلام یعنی بالاترین مقام دینی در حکومت صفوی را داد. محقق کرکی بدین وسیله منشأ خدمات فراوانی در راستای ترویج مذهب تشیع شد؛ چنان‌که درباره ارادت شاه‌طهماسب به محقق کرکی و قدرت محقق در اجرای احکام دینی و ترویج معارف شیعه آمده است:

«الشیخ علی بن عبدالعالی ـ عطّر الله مرقده ـ لمّا قدم اصفهان و قزوین فی عصر السلطان العادل شاه طهماسب ـ انار الله برهانه ـ مکّنه من الملک و السلطان و قال له انت احق بالملک لانّک النائب عن الامام و انّما اکون من عمّالک اقوم بامرک و نواهیک؛
[۱۷۴] موسوی خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ج۴، ص۳۶۱، مکتبه اسماعیلیان، قم، ۱۳۹۱ ق.
وقتی شیخ علی بن عبدالعالی (محقّق کرکی) که خداوند مرقدش را معطر فرماید ـ در عصر سلطان عادل، شاه طهماسب ـ که خدا برهانش را نورانی کند ـ وارد اصفهان و قزوین شد، سلطان، دست او را در حکومت و مملکت‌داری باز گذاشت و به او گفت: تو برای حکومت شایسته‌تری! زیرا تو نائب (عام) امام زمان (علیه‌السلام) هستی و من از فرمان‌برداران تو هستم و دستورات تو را اجرا می‌کنم».
بدین ترتیب می‌توان محقق کرکی را با نفوذترین عالم شیعی دوران صفویان به ‌شمار آورد. از آن‌جا که پادشاهان صفوی گرایشات صوفیانه داشتند، علمای شیعه ـ به ویژه محقق کرکی ـ در اصلاح این گرایشات و آشنایی آنان و عامه مردم با تشیع دوازده امامی اصیل تلاش بسیار کردند. محقق کرکی براساس نیاز مردم ایران به فقه شیعه و تبیین آن، کتاب معروف جامع المقاصد را در شرح «قواعد الاسلام» علامه حلی نوشت و تلاش فراوانی در نشر عقاید شیعه و پیاده شدن فقه آن کرد. در این بین آن‌چه از تاریخ حسن‌بیک در کتاب روضات الجنات نقل شده، قابل توجه است:
«بعد خواجة نصیر الطوسی ما سعی احد من العلماء حقیقة مثل ما سعی الشیخ علی الکرکی فی اعلاء اعلام المذهب الجعفری و ترویج دین الحق الاثنی عشری ... و کان له فی منع الفجرة و الفسقة و زجرهم و قلع القوانین المبدعة باسرهم و فی ازالة الفجور و المنکرات و ازالة الخمور والمسکراتو اجراء الحدود و التعزیرات و اقامة الفرائض والواجبات ... مساعی بلیغة ومراقبات شدیدة و کانت یرغب عامة الناس فی تعلم شرائع الدین و مراسم الاسلام؛
[۱۷۵] موسوی خوانساری، محمدباقر، متوفای ۱۳۱۳ ق، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ج۴، ص۳۶۹، مکتبته اسماعیلیان، قم، ۱۳۹۱ ق.
پس از خواجه نصیر طوسی هیچ عالمی مانند محقق کرکی در اعتلای مذهب بر حق شیعه دوازده امامی تلاش نکرد ... محقق کرکی در منع فاجران و فاسقان و طرد آن‌ها، از بین بردن تمام قوانین بدعت‌آلود، رفع منکرات، از بین بردن شراب‌ها و نوشیدنی‌های مست‌کننده، اجرای حدود و تعزیرات و اقامه فرایض و واجبات تلاش‌های زیاد و مراقبت‌های شدیدی کرد و عموم مردم در یادگیری شرایع دین و رسوم اسلامی ترغیب شدند».

محمد بن حسین عامِلی معروف به شیخ بهائی (۹۵۳ ـ ۱۰۳۰ق) یکی از عالمانی بود که پس از شهادت شهید ثانی همراه پدرش از جبل عامِل به ایران مهاجرت کرد. او نیز در زمان شاه‌عباس بالاترین منصب دینی حکومت یعنی شیخ الاسلامی را دارا بود و خدمات فراوانی به تشیع کرد.
[۱۷۶] ترکمان، اسکندربیگ، (اسکندرمنشی)، تاریخ عالم آرای عباسی، ج۱، ص۱۵۵ـ ۱۵۷، تهران، امیرکبیر، اصفهان، تأیید، ۱۳۵۰ ش.


قاضی سیدنورالله شوشتری (۹۵۶ ـ۱۰۱۹ق) عالم بزرگ دیگری بود که در دوران صفویان به دفاع از مذهب تشیع و رد شبهات اهل سنت پرداخت. او به علت عدم امنیت مشهد، از آن‌جا به کشور هند مهاجرت کرد و سرانجام نیز به دلیل دفاع از تشیع و نوشتن کتاب علیه شبهات اهل سنت به شهادت رسید. از جمله آثار قاضی نورالله شوشتری که در رد شبهات اهل سنت و تقویت تشیع نوشت، عبارت‌اند از:

• کتاب «الصوارم المهرقه» در رد کتاب «الصواعق المحرقه» ابن حجر هیثمی؛
• کتاب «احقاق الحق» در ردّ کتاب «ابطال نهج الباطل» قاضی فضل‌الله روزبهان؛
• کتاب «مصائب النواصب» در ردّ کتاب «النواقض علی الروافض» میرمخدوم شریفی.
[۱۷۷] جعفریان، رسول، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج۱، ص۷۴، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، اول، ۱۳۸۹ش.


علامه محمدتقی مجلسی (۱۰۰۳ ـ ۱۰۷۰ق) با تألیف کتاب «روضة المتقین» که شرح مفصلی بر کتاب «من لایحضره الفقیه» بود، از پیشگامان شرح و تبیین احادیث شیعه در دوران صفویان بود. او درباره گسترش تشیع در منطقه اصفهان ایران می‌گوید:
«و الحمد لله رب العالمین علی هذه النعمة ـ ان اصبهان بعد ما کان ابعد البلاد من التشیع، صار بحیث لا یوجد فی البلد و لا فی قراه (والمشهور انه الف قریة و ذکر اکثرها الفیروزآبادی فی قاموسه) من خلاف المذهب الحق احد حتی انه لا یتهم بالتسنن الا واحد و هو محض الاتهام... والحمد لله رب العالمین ـ علی شیوع التشیع فی جمیع البلاد سیما فی بلاد ایران قاطبة حتی فی الحرمین الشریفین و قزوین و گیلان و همدان و بلاد فارس و یزد و نواحیه و حتی البصرة؛ سپاس مخصوص پروردگار جهانیان است؛ به خاطر این نعمت که اصفهان پس از آن‌که بیگانه‌ترین سرزمین‌ها از تشیع بود، به جایگاهی رسید که نه در شهر و نه در هیچ‌یک از روستاهای آن ـ که بنا بر مشهور هزار روستاست و بیش‌تر آن‌ها را فیروزآبادی در کتاب قاموس ذکر کرده است ـ کسی از مخالفان مذهب حق تشیع یافت نمی‌شود تا آن‌جا که تنها یک مورد متهم به تسنن است که آن هم فقط اتهام است ... و خدا را شکر به خاطر فراگیری تشیع در همه سرزمین‌ها به‌ویژه در تمام سرزمین‌های ایران. حتی در حرمین شریفین (مکه و مدینهگیلان، همدان، سرزمین‌های فارس، یزد و مناطق آن و حتی در بصره.

این گفتار مرحوم مجلسی اول که در اواسط حکومت صفوی می‌زیسته، اولاً، نشانگر فراگیری تشیع در اصفهان است که تا دو قرن قبل از آن، مرکزی مهم برای تسننِ متعصب بود. ثانیاً، نشانگر گسترش تشیع در دیگر شهرهای ایران و حتی شهرهایی خارج از ایران مانند (مکه، مدینه و بصره) است.
فرزند بزرگوار او، علامه محمدباقر مجلسی (۱۰۳۷ـ ۱۱۱۰ق) نیز با گردآوری موسوعه‌ حدیثی گران‌سنگ «بحارالانوار» خدمت مهمی به مذهب تشیع و ترویج معارف آن در ایران و بلکه در کل جهان تشیع کرد.
همه‌ این تلاش‌ها و موفقیت‌ها در نشر مذهب تشیع دوازده امامی، گذشته از علاقه شاهان صفوی به تشیع، مرهون استفاده بهینه‌ علمای شیعه از این علاقه و زمینه پدید آمده به نفع شیعه است.


باتوجه به مطالب پیش‌گفته و ادله ارائه‌شده، از این مطلب این نتیجه به دست می‌آید:
اولاً: مسئله مسلمان شدن ایرانیان و مسئله تشیع آن‌ها دو مسئله جداگانه هستند؛ هرچند ممکن است در برخی فواصل زمانی به موازات هم بوده‌ باشند.
ثانیاً: مسلمان شدن ایرانیان و تشیع آنان مرهون تعالیم ناب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، تلاش ائمه اطهار (علیهم‌السلام)، حضور بابرکت امام‌زادگان (علیهم‌السلام)، انتشار روایات پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) درباره جایگاه اهل بیت (علیهم‌السلام) و تبلیغ علمای شیعه است.
بنابراین عمر بن خطاب نقشی در مسلمان شدن ایرانیان و تشیع آنان ندارد و اسلام و تشیع ایرانیان نه در دوران عمر بن خطاب، بلکه در طول چندین قرن به صورت تدریجی حاصل شده است. اگر هم در زمان عمر، سخنی از اسلام به میان آمد، اسلامی آمیخته با بدعت بود.

اینکه گفته شود همه ایرانیان در زمان حکومت عمر مسلمان شده و عمر در مسلمان شدن آنان نقش عمده داشته است؛ این احتمال پذیرفتنی نیست؛ زیرا قبل از فتح ایران توسط اعراب و مسلمانان، عده‌ای از ایرانیان در کشورهای دیگر وجود داشته و آن‌ها در بدو ظهور اسلام مسلمان شده‌اند.

شهید مطهری در این‌باره می‌نویسد: «علاقه ایرانیان به دین مقدس اسلام از همان آغاز ظهور دین مقدس شروع شد. قبل از آن‌که شریعت مقدس اسلام توسط مجاهدان مسلمان به این سرزمین بیاید، ایرانیان مقیم یمن به آیین اسلام گرویدند و با میل و رغبت به احکام قرآن تسلیم شدند و از جان و دل در ترویج شریعت کوشش نمودند و حتی در اسلام و مبارزه با مخالفان نبی اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم) جان سپردند». هم‌چنین در زمان حیات پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در اثر تبلیغات اسلامی عده زیادی از مردم بحرین که در آن روز محل سکونت ایرانیان مجوس و غیر مجوس بود، به این آیین آسمانی درآمدند و حتی حاکم آن‌جا که از طرف پادشاه ایران تعیین شده بود، مسلمان شد. اولین اسلام آوردن گروهی ایرانیان، در یمن و بحرین بوده است. البته اگر از نظر فردی در نظر بگیریم، شاید اولین مسلمان ایرانی سلمان فارسی است و چنان‌که می‌دانیم اسلام این ایرانی جلیل‌القدر آن‌قدر بالا گرفت که به شرف «سلمان منا اهل البیت»، نایل شد.
احتمال دوم آن است که برخی ایرانیان در زمان حکومت عمر به سبب نفوذ اسلام در ایران و رفتار مسلمانان، مسلمان شده ‌باشند. این نگرش قابل قبول است؛ زیرا برخی ایرانیان در زمان عمر بعد از جنگ‌های متعدد و پیروزی اعراب مسلمان بر ایران، مسلمان شدند.
یکی از آثار مهم پیروزی مسلمانان، نفوذ گسترش اسلام در ایران بود. هرگاه کشوری در جنگ پیروز گردد، فرهنگ و سنت و باورهای دینی و سیاسی فاتحان بر کشور مغلوب اثر می‌گذارد. بعد از فتح ایران، برخی مسلمانان رفتار معقول و منطقی با ایرانیان داشتند و برخی ایرانیان تحت تأثیر قرار گرفتند. رفتار مسلمانان و جاذبه‌های اسلامی از یک‌سو و زمینه‌های پذیرش اسلام توسط ایرانیان از سوی دیگر موجب شد که برخی ایرانیان اسلام بیاورند. زمینه‌های پذیرش اسلام از سوی ایرانیان و علاقه آن‌ها به دین مقدس اسلام و خدمات آن‌ها نسبت به اسلام، موجب شد که برخی معصومان (علیهم‌السلام) از ایرانیان ستایش نمایند.


۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ص۱۶۱ ۱۶۵، تصحیح و تعلیق:علی‌اکبر غفاری، انتشارات اسلامی، ۱۴۰۵ق.    
۲. ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۲۸ ۳۳۰، دارالکتب العربی.    
۳. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، متوفای ۶۳۰ق، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۵۷، ناشر:دارالکتب العربی.    
۴. شیخ صدوق، محمد بن علی، متوفای ۳۸۱ ق، عیون اخبار الرضا (علیه‌السلام)، ج۲، ص۶۴.    
۵. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۶۹۱، ۴۰۵ ق.    
۶. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۵، ص۴۴۷، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق.    
۷. آذرنوش، آذرتاش، تاریخ زبان و فرهنگ عربی، ص۱۷، ۱۹ تهران، سمت، چ ۴، ۱۳۷۷ش.
۸. حمیری، عبدالملک بن هشام (متوفای۲۱۳ه)، السیرة النبویة، ج۱، ص۴۵، تحقیق:محمد محیی‌الدین عبد‌الحمید، مکتبة محمد علی صبیح واولاده، مصر ۱۳۸۳ق.    
۹. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، ج۲، ص۲۲۵۲۲۷، تحقیق و تعلیق:علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چ۱، ۱۴۰۸ ق.    
۱۰. ابن عبدالبر النمری القرطبی المالکی، یوسف بن عبدالله بن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۱۲۰۱۱۲۱، تحقیق:علی‌محمد البجاوی، دارالجیل بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۲ه.    
۱۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۲، ص۳۸۹، تحقیق، مراجعة وتصحیح وضبط:نخبة من العلماء الاجلاء، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت.    
۱۲. ابن‌اثیر شیبانی، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۰۰، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ ق.    
۱۳. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۶۱۶۲، تحقیق:مؤسسه آل‌البیت (علیهم‌السلام) لتحقیق التراث، دارالمفید.    
۱۴. خطیب بغدادی، احمد بن علی (متوفای۴۶۳ه)، تاریخ بغداد، ج۷، ص۶۲، تحقیق:مصطفی عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیة بیروت، چ۱، ۱۴۱۷ ۱۹۹۷ م.    
۱۵. سهمی، حمزه بن یوسف، متوفای ۴۲۷ ق، تاریخ جرجان، ص۳۸۶۳۸۷، اشراف:محمد عبدالمعید خان، عالم الکتب، بیروت، ۱۴۰۷ ق.    
۱۶. ابوداود سجستانی، سلیمان بن اشعث، سنن ابی‌داود، ج۴، ص۳۳۲، تحقیق:محمد محیی الدینعبد الحمید، دار‌النشر:دار‌الفکر.    
۱۷. اندلسی، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ج۱، ص۵۲۹، تحقیق:عبدالسلام عبدالشافی محمد، دارالکتب العلمیة لبنان، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۳ه ۱۹۹۳م.    
۱۸. ابی حیان الاندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج۳، ص۹۷، تحقیق:الشیخ عادل احمد عبد الموجود الشیخ علی محمد معوض، شارک فی التحقیق ۱) د. زکریا عبد المجید النوقی ۲) د. احمد النجولی الجمل، دارالکتب العلمیة لبنان/ بیروت، الطبعة:الاولی، ۱۴۲۲ه ۲۰۰۱م.    
۱۹. سیوطی، جلال‌الدین، الدرالمنثور فی التفسیر بالماثور، ج۲، ص۳۵۰، دارالمعرفة للطباعة والنشر بیروت، بی‌تا.    
۲۰. اسفرائنی، یعقوب بن اسحاق الوفاة:۳۱۶ه، مسند ابی عوانة، ج ۵، ص۱۷۲، دارالنشر:دار المعرفة بیروت.    
۲۱. توبه/سوره۹، آیه۲۸.    
۲۲. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۷، ص ۲۹۹، تحقیق:حمدی بن عبدالمجید السلفی، دارالنشر:مکتبة الزهراء الموصل ۱۴۰۴ ۱۹۸۳، الطبعة:الثانیة.    
۲۳. هیثمی، علی بن ابی‌بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ج۳، ص۲۹۵، دارالنشر:دارالریان للتراث/‌دار الکتاب العربی القاهرة/ بیروت ۱۴۰۷.    
۲۴. خرائطی، محمد بن جعفر بن سهل، المنتقی من کتاب مکارم الاخلاق ومعالیها ومحمود طرائقها، ص۱۹۰۱۹۱، تحقیق:ابو طاهر احمد بن محمد السلقی الاصبهانی، دارالنشر:دارالفکر دمشق سوریة ۱۹۸۶م.    
۲۵. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، ج۵، ص۷۲۵، تحقیق:احمد محمد شاکر وآخرون، دارالنشر:داراحیاء التراث العربی بیروت.    
۲۶. همذانی، احمد بن محمد، (ابن الفقیه الهمذانی)، متوفای ۳۴۰ق، البلدان، ص۴۰۴، تحقیق:یوسف الهادی، ناشر:عالم الکتب للطباعة والنشر والتوزیع، چاپ:اول، سال چاپ:۱۴۱۶ ۱۹۹۶ م.    
۲۷. همذانی، احمد بن محمد، (ابن الفقیه الهمذانی)، متوفای ۳۴۰ق، البلدان، ص۴۰۳، تحقیق:یوسف الهادی، ناشر:عالم الکتب للطباعة والنشر والتوزیع، چاپ:اول، سال چاپ:۱۴۱۶ ۱۹۹۶ م.    
۲۸. ابی یعلی، احمد بن علی بن المثنی الوفاة:۳۰۷، مسند، ج۱۳، ص۱۴۶، تحقیق:حسین سلیم اسد، دارالنشر:دارالمأمون للتراث دمشق ۱۴۰۴ ۱۹۸۴، الطبعة:الاولی.    
۲۹. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۲۰۹، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق.    
۳۰. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۴، تحقیق:نخبة من الاجلاء، بیروت، موسسة الاعلمی، بی‌تا.    
۳۱. ابن حبان، (ابی‌الشیخ الاصبهانی) عبدالله، طبقات المحدثین باصبهان، ج۱، ص۱۸۹، تحقیق:عبدالغفور عبدالحق حسین البلوشی، بیروت، موسسة الرسالة، دوم، ۱۴۱۲ق.    
۳۲. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۲، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، مؤسسة الرسالة بیروت، نهم، ۱۴۱۳ق.    
۳۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۳۲۴.    
۳۴. ابن‌اثیر جزری، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۱۰، ناشر:دار صادر للطباعة والنشر دار بیروت للطباعة والنشر، ۱۳۸۶ ق.    
۳۵. راوندی، فضل الله بن علی، نوادر، ص۹۱، تحقیق:سعیدرضا علی عسکری، قم، دارالحدیث، چ۱، ۱۳۷۷ش.    
۳۶. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۷۲، ناشر:دارالکتب العلمیة بیروت.    
۳۷. غزالی، ابو حامد، متوفای ۵۰۵ ق، مجموعة رسائل الامام الغزالی، ص۴۸۳، اشراف: توفیق شعلان، تحقیق: ابراهیم امین محمد، مکتبة التوفیقیه، قاهره.
۳۸. علائلی، عبدالله، متوفای (۱۹۹۶ م.) الامام الحسین (علیه‌السلام)، ج۱، ص۴۶ـ۴۷، دار مکتبة التربیه، بیروت.
۳۹. ابوحیان توحیدی، علی بن محمد، الوفاة:۴۱۴ه، البصائر و الذخائر، ج۱، ص۱۸۹ ۱۹۰، تحقیق:د. وداد القاضی، دارالنشر:دار صادر بیروت/ لبنان ۱۴۱۹ه۹۹۹م.    
۴۰. ملایری، محمد، تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، ج۱، ص۳۲، ۳۳، تهران، توس، ۱۳۷۹ش.
۴۱. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۵، ص۱۰۶، تحقیق:غفاری، علی‌اکبر اسلامیه‌، تهران‌، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۴۲. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۵، ص۲۲، اسلامیه‌، تهران‌، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۴۳. کلینی، محمد بن یعقوب (متوفای۳۲۸ ه)، اصول کافی، ج۱، ص۲۵۱.    
۴۴. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۵، ص۲۳، اسلامیه‌، تهران‌، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۴۵. حدیث
۴۶. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۵، ص۲۲، اسلامیه‌، تهران‌، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۴۷. شیخ صدوق، محمد بن علی، الخصال، ص۶۲۵، تحقیق، تصحیح وتعلیق:علی‌اکبر الغفاری، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، سال چاپ ۱۴۰۳ ۱۳۶۲ ش.    
۴۸. شیخ طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۱۳۵، تحقیق:السید حسن الموسوی الخرسان، دارالکتب الاسلامیة طهران، الطبعة الرابعة، ‌۱۳۶۵ ش.    
۴۹. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۵، ص۱۹، اسلامیه‌، تهران‌، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۵۰. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۳۵۸، تحقیق:تصحیح وتعلیق وتقدیم:الحاج میرزا حسن کوچه باغی، منشورات الاعلمی طهران، ۱۴۰۴ ۱۳۶۲ ش.    
۵۱. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱، ص۲۸۵، تحقیق:غفاری، علی‌اکبر، اسلامیه‌، تهران‌، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۵۲. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۶، ص۴۷۲، تحقیق:غفاری، علی‌اکبر، اسلامیه‌، تهران‌، الطبعة الثانیة، ۱۳۶۲ ه. ش.    
۵۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (علیه‌السلام)، ج۲، ص۲۲۸.    
۵۴. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۳۵۳، تحقیق:تصحیح وتعلیق وتقدیم:الحاج میرزا حسن کوچه باغی، منشورات الاعلمی طهران، ۱۴۰۴ ۱۳۶۲ ش.    
۵۵. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۳۵۷، تحقیق:تصحیح وتعلیق وتقدیم:الحاج میرزا حسن کوچه باغی، منشورات الاعلمی طهران، ۱۴۰۴ ۱۳۶۲ ش.    
۵۶. راوندی، قطب‌الدین، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۱۵، تحقیق ونشر:مؤسسة الامام المهدی (علیه‌السلام) قم، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۹ه.    
۵۷. راوندی، قطب‌الدین (متوفای۵۷۳ه)، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۷۵۳، تحقیق ونشر:مؤسسة الامام المهدی (علیه‌السلام) قم، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۹ه.    
۵۸. راوندی، قطب‌الدین، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۶۷۵، تحقیق ونشر:مؤسسة الامام المهدی (علیه‌السلام) قم، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۹ه.    
۵۹. واقدی، محمد بن عمر، فتوح الشام، ج۲، ص۱۸۹۱۹۰.    
۶۰. احزاب/سوره۳۳، آیه۲۵.    
۶۱. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۳۵۵، تصحیح، تعلیق و تقدیم:کوچه باغی، حاج میرزا حسن، تهران، انتشارات اعلمی، ۱۴۰۴ ق.    
۶۲. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج۱ ص۴۶۶۴۶۷، تصحیح و تعلیق:علی‌اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، سوم، ۱۳۳۸ق.    
۶۳. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۱۹۴۱۹۶، تحقیق:قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، اول، ۱۴۱۳ق.    
۶۴. ابن‌شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل‌ابی‌طالب، ج۳، ص۲۰۷۲۰۸، تحقیق:لجنة من اساتذة النجف الاشرف، المکتبة والمطبعة الحیدریة، ۱۳۷۶ه/ ۱۹۵۶م.    
۶۵. ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، ج۲، ص۴۹۹، تحقیق:حسینی ارموی، سیدجلال‌الدین، شماره ثبت کتابخانه ملی ۷۱۷، چاپخانه بهمن، بی‌تا.    
۶۶. حجرات/سوره۴۹، آیه۱۲.    
۶۷. بخاری، محمد بن اسماعیل (متوفای۲۵۶ه)، صحیح البخاری، ج۶، ص۱۵۱.    
۶۸. صنعانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۷، ص۲۷۸، تحقیق: حبیب الرحمن الاعظمی، المکتب الاسلامی، چاپ دوم، ـ بیروت ـ ۱۴۰۳ه.
۶۹. شیبانی، علی بن ابی‌الکرم محمد، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۳۷، تحقیق: عبدالله القاضی، دارالکتب العلمیة ـ چ۲، بیروت ـ ۱۴۱۵هـ.
۷۰. صنعانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۵، ص۴۷۴، تحقیق: حبیب الرحمن الاعظمی، المکتب الاسلامی ـ بیروت، الطبعة: الثانیة ۱۴۰۳.
۷۱. دارقطنی، علی بن عمر (متوفای ۳۸۵ه)، سنن الدارقطنی،، ج۳، ص۳۳۳.    
۷۲. بیهقی، احمد بن حسین (متوفای ۴۵۸ه)، سنن البیهقی الکبری، ج۵، ص۴۰۳.    
۷۳. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، ج۶۷ ص۱۷۰، تحقیق:محمد الباقر البهبودی، مؤسسة الوفاء بیروت لبنان، الطبعة:الثانیة المصححة، ۱۴۰۳ه / ۱۹۸۳م.    
۷۴. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، ص۴۸۰، دارالقلم الطبعة:الخامسة بیروت ۱۹۸۴.    
۷۵. قنوجی، صدیق بن حسن، ابجد العلوم الوشی المرقوم فی بیان احوال العلوم، ج۱، ص۲۶۱، تحقیق: عبد الجبار زکار، دارالکتب العلمیة ـ بیروت ـ ۱۹۷۸.
۷۶. نمری قرطبی، یوسف بن عبدالله، جامع بیان العلم وفضله، ص۷ـ۹، دارالکتب العلمیة ـ بیروت ـ ۱۳۹۸هـ.
۷۷. هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص۲۸۳، تحقیق:محمدباقر الانصاری الزنجانی، ناشر دلیل ما، چ۱، ۱۴۲۲ ق ۱۳۸۰ ش.    
۷۸. ابن‌تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، متوفای ۷۲۸ه، اقتضاء الصراط المستقیم، ج۱، ص۴۱۹.    
۷۹. حجرات/سوره۴۹، آیه۱۳.    
۸۰. صنعانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۵، ص۴۷۴، ۴۷۵، تحقیق: حبیب الرحمن الاعظمی، منشورات المجلس العلمی.
۸۱. دینوری، احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص۲۸۸، تحقیق:عبدالمنعم عامر/ مراجعة:الدکتور جمال‌الدین الشیال، دار احیاء الکتب العربی عیسی البابی الحلبی وشرکاه/ منشورات شریف الرضی، چ۱، ۱۹۶۰م.    
۸۲. دینوری، احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص۲۹۳، تحقیق:عبدالمنعم عامر/ مراجعة:الدکتور جمال‌الدین الشیال، دار احیاء الکتب العربی عیسی البابی الحلبی وشرکاه/ منشورات شریف الرضی، چاپ اول، ۱۹۶۰ م.    
۸۳. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۵۷۷، تحقیق، مراجعة وتصحیح وضبط:نخبة من العلماء الاجلاء، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت.    
۸۴. حموی، یاقوت بن عبدالله، متوفای ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج۴، ص۳۹۷، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق.    
۸۵. قمی، حسن بن محمد، متوفای۳۷۸ ق، ترجمه: قمی، حسن بن علی، متوفای ۸۰۵ـ ۸۰۶ ق، تاریخ قم، ص۲۴۰، تصحیح: تهرانی، سید جلال الدین، چاپخانه مجلس.
۸۶. نعمانی، محمد بن ابراهیم (ابن ابی‌زینب)، الغیبة، ص۴۱.    
۸۷. آل عمران/سوره۳، آیه۷.    
۸۸. قمی، حسن بن محمد، ترجمه: قمی، حسن بن علی، تاریخ قم، ص۲۸۹ـ۲۹۰، تصحیح: تهرانی، سید جلال‌الدین، چاپخانه مجلس.
۸۹. قمی، حسن بن محمد، ترجمه: قمی، حسن بن علی، متوفای ۸۰۵ـ ۸۰۶ ق، تاریخ قم، ص۲۶۰، تصحیح: تهرانی، سید جلال‌الدین، چاپخانه مجلس.
۹۰. قمی، حسن بن محمد، ترجمه: قمی، حسن بن علی، تاریخ قم، ص۲۶۲، ۲۶۳، تصحیح: تهرانی، سید جلال‌الدین، چاپخانه مجلس.
۹۱. شیخ طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ج۲، ص۸۵۸، تحقیق، تصحیح و تعلیق: استرآبادی، میرداماد، رجایی، سیدمهدی، مؤسسة آل‌البیت (علیه‌السلام) لاحیاء التراث.
۹۲. نجاشی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة (رجال النجاشی)، ص۱۷۴، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الخامسة، ۱۴۱۶هـ.
۹۳. قمی، حسن بن محمد بن حسن، تاریخ قم، ص۲۷۹، ترجمه: قمی، حسن بن علی، محقق: محمدرضا انصاری قمی، کتابخانه آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی، چاپ اول، قم ـ ایران، ۱۳۸۵ ش.
۹۴. علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۶۰، ص۲۱۶.    
۹۵. قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، ص۲۱۳، ۲۱۴، ترجمه: قمی، حسن بن علی، تصحیح: تهرانی، سید جلال‌الدین، چاپخانه مجلس.
۹۶. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، ص۳۳۸.    
۹۷. ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات، ص۳۳۸.    
۹۸. نیشابوری قشیری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۱، تحقیق:محمدفؤاد عبدالباقی، دار احیاء التراث العربی بیروت.    
۹۹. آل‌عمران/سوره۳، آیه۶۱.    
۱۰۰. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخبار ج۲، ص۳۳۵، تحقیق:عبد الامیر مهنا، چاپ:اول، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات بیروت، ۱۴۱۲ ۱۹۹۲م.    
۱۰۱. ابی‌الفدا، اسماعیل بن علی، المختصر فی اخبار البشر، ج۱ ص۲۰۱، دارالمعرفة للطباعة والنشر بیروت لبنان، بی‌تا.    
۱۰۲. قلقشندی، احمد بن علی، مآثر الانافة فی معالم الخلافة، ج۱ ص۱۴۳، تحقیق:عبد الستار احمد فراج، سلسلة تصدرها وزارة الارشاد والانباء فی الکویت، ۱۹۶۴.    
۱۰۳. حموی، یاقوت، متوفای ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج۳، ص۱۹۱، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق.    
۱۰۴. قزوینی، زکریا بن محمد، آثار البلاد واخبار العباد، ص۲۰۲، دار صادر بیروت.    
۱۰۵. سیستانی، ملک شاه‌حسین، احیاء الملوک، ص۶، به کوشش: ستوده، منوچهر، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۴ ه.
۱۰۶. حیدری‌نسب، محمدباقر، معاصر، تشیع در سیستان از ورود اسلام تا ابتدای غیبت صغری، ص۹۷، زیتون سبز، چاپ اول، ‌۱۳۹۶ ش.
۱۰۷. همذانی، احمد بن محمد، (ابن الفقیه الهمذانی)، متوفای ۳۴۰ ق، البلدان، ص۴۱۶، تحقیق:یوسف الهادی، ناشر:عالم الکتب للطباعة والنشر والتوزیع، چاپ:اول، سال چاپ:۱۴۱۶ ۱۹۹۶ م.    
۱۰۸. حموی، یاقوت، متوفای ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج۳، ص۱۹۱، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق.    
۱۰۹. شیبانی، علی بن محمد، اللباب فی تهذیب الانساب، ج۲، ص۲۰، دار صادر ـ بیروت ـ ۱۴۰۰هـ / ۱۹۸۰م.
۱۱۰. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ص۳۶۴، تحقیق:جواد القیومی الاصفهانی، مؤسسة النشر الاسلامی قم، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۵ه.    
۱۱۱. طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ص۳۷۷، تحقیق:جواد القیومی الاصفهانی، مؤسسة النشر الاسلامی قم، الطبعة:الاولی، ۱۴۱۵ه.    
۱۱۲. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامة، ص۴۱۰، تحقیق:قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، قم، الاولی۱۴۱۳.    
۱۱۳. اربلی، علی بن عیسی (متوفای۶۹۳ه)، کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج۳، ص۱۸۹، ناشر:دار الاضواء بیروت، الطبعة الثانیة، ۱۴۰۵ه ۱۹۸۵م.    
۱۱۴. شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۳۰۵۳۰۶، تحقیق:مؤسسة آل البیت (علیهم‌السلام) لتحقیق التراث، دارالمفید للطباعة والنشر والتوزیع بیروت لبنان، الطبعة:الثانیة، ۱۴۱۴ه / ۱۹۹۳ م.    
۱۱۵. نجاشی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعة (‌رجال النجاشی)، ص۱۴۴، تحقیق:السید موسی الشبیری الزنجانی، مؤسسة النشر الاسلامی قم، الطبعة:الخامسة، ۱۴۱۶ه.    
۱۱۶. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، ص۱۱۸، تحقیق:الشیخ جواد القیومی، مؤسسة نشر الفقاهة، الطبعة الاولی، ۱۴۱۷ه.    
۱۱۷. شیخ طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشی، ج۲، ص۶۸۱، تصحیح و تعلیق:المعلم الثالث میرداماد الاستربادی، تحقیق:السید مهدی الرجایی، مؤسسة آل‌البیت (علیهم‌السلام)، قم، تاریخ الطبع:۱۴۰۴ ه‌.    
۱۱۸. موسوی خوئی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث وتفصیل طبقات الرواة، ج۵، ص۲۴۳، الطبعة الخامسة، ۱۴۱۳ه ۱۹۹۲م.    
۱۱۹. حیدری نسب، محمدباقر، معاصر، تشیع در سیستان از ورود اسلام تا ابتدای غیبت صغری، ص۹۶ـ ۹۸.
۱۲۰. حیدری نسب، محمدباقر، معاصر، تشیع در سیستان از ورود اسلام تا ابتدای غیبت صغری، ص۱۵۳ـ۱۵۴.
۱۲۱. یعقوبی، احمد بن ابی‌یعقوب، ۲۸۴ ق، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۲۶، بیروت، دار صادر، بی‌تا.    
۱۲۲. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج۳، ص۲۱۳، منشورات دارالهجرة ایران ـ قم، دوم، ۱۴۰۴ ق.
۱۲۳. حمیری، محمد بن عبدالله، صفة جزیرة الاندلس منتخبة من کتاب الروض المعطار فی خبر الاقطار ج۱، ص۱۸۲، تحقیق: ا. لافی بروفنصال، دارالجیل، بیروت ـ لبنان، ۱۴۰۸ هـ/ ۱۹۸۸ م، الطبعة: الثانیة.
۱۲۴. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۶، ص۵۸، تحقیق:شعیب الارنؤوط، محمدنعیم العرقسوسی، مؤسسة الرسالة بیروت، الطبعة:التاسعة، ۱۴۱۳ه.    
۱۲۵. دینوری، عبدالله بن مسلم، عیون الاخبار، ج۱، ص۳۰۳، منشورات محمد علی بیضون دارالکتب العلمیة الطبعة:الثالثة، ۱۴۲۴ ۲۰۰۳م.    
۱۲۶. فان فلوتن، (متوفای ۱۹۰۳م) السیادة العربیة و الشیعة و الاسرائیلیات فی عهد بنی‌امیه، ص۱۰۵، ترجمه و تعلیق: حسن ابراهیم حسن، محمد زکی ابراهیم، مکتبة النهضة المصریة، قاهره، الطبعة الثانیة، ۱۹۶۵م.
۱۲۷. فان فلوتن، (متوفای ۱۹۰۳م) السیادة العربیة و الشیعة و الاسرائیلیات فی عهد بنی‌امیه، ص۱۰۷، ترجمه و تعلیق: حسن ابراهیم حسن، محمد زکی ابراهیم، مکتبة النهضة المصریة، قاهره، الطبعة الثانیة، ۱۹۶۵م.
۱۲۸. نیومن، آندروجی، دوره شکل‌گیری تشیع دوازده امامی، گفتمان حدیثی میان قم و بغداد، ترجمه مهدی ابوطالب، محمدرضا امین و حسن شکراللهی، ص۱۵۹، مؤسسه شیعه‌شناسی، قم، ۱۳۸۶ش.
۱۲۹. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، ج۱، ص۲۲۶، انتشارات انصاریان، قم، ۱۳۷۵ش.
۱۳۰. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن دهم هجری، ج۱، ص۲۲۶ـ ۲۳۰، انتشارات انصاریان، قم، ۱۳۷۵ش.
۱۳۱. شیخ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۳۰۶، تحقیق:قسم الدراسات الاسلامیة، مؤسسة البعثة، قم، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، اول، ۱۴۱۷ ق.    
۱۳۲. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۱۴، ص۲۷۰، تحقیق:د. عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، اول، ۱۴۰۷ق.    
۱۳۳. شیخ مفید، محمد بن محمد، (متوفای ۴۱۳ق) الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۶۲، تحقیق:مؤسسة آل‌البیت (علیهم‌السلام) لتحقیق التراث، دار المفید.    
۱۳۴. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۱۵، ص۵۶، تحقیق:د. عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، اول، ۱۴۰۷ ق.    
۱۳۵. ابن‌اثیر جزری، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۴۰۸، دار صادر للطباعة والنشر دار بیروت للطباعة والنشر، ۱۳۸۶ ق.    
۱۳۶. شیخ صدوق، محمد بن علی، متوفای ۳۸۱ق، عیون اخبار الرضا (علیه‌السلام)، ص۲۵۸.    
۱۳۷. شیخ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا (علیه‌السلام)، ج۲، ص۱۳۷.    
۱۳۸. شیخ صدوق، محمد بن علی، متوفای ۳۸۱ ق، الامالی، مجلس پانزدهم، ص۱۱۹، حدیث ۷.    
۱۳۹. همدانی معتزلی، قاضی عبدالجبار بن احمد، تثبیت دلائل النبوة، ج۲، ص۴۴۳، تحقیق:عبدالکریم عثمان، دارالمصطفی شبرا قاهرة.    
۱۴۰. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، ج۱۱، ص۲۷۶، تحقیق و تعلیق:علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، اول، ۱۴۰۸ ق.    
۱۴۱. ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، ج۱۱، ص۲۷۶، تحقیق و تعلیق:علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، اول، ۱۴۰۸ ق.    
۱۴۲. ابن اثیر جزری، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۸، ص۵۴۲۵۴۳، دار صادر للطباعة والنشر دار بیروت للطباعة والنشر، ۱۳۸۶ ق.    
۱۴۳. اتابکی، یوسف بن تغری، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، ج۵، ص۱۴۰، وزارة الثقافة و الارشاد القومی المؤسسة المصریة العامة للتالیف و الترجمة و الطباعة و النشر.    
۱۴۴. مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص۴۱۵.    
۱۴۵. فارسی، عبدالغافر بن اسماعیل، تاریخ نیسابور ـ المنتخب من السیاق، المنتخب: الصریفینی، ابراهیم بن محمد، ص۴۰۰ـ۴۰۱، تحقیق: محمد کاظم المحمودی، ناشر: قم، جامعه مدرسین، ۱۴۰۳ ق.
۱۴۶. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ص۴۱۰، ۴۷۸ـ ۴۸۴، نشر علم، سوم، ۱۳۸۸ش.
۱۴۷. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا طلوع دولت صفوی، ص۴۷۸ـ ۴۸۴، علم، سوم، ۱۳۸۸ش.
۱۴۸. موسوی خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ج۴، ص۲۷۵، مکتبه اسماعیلیان، قم، ۱۳۹۱ ق.    
۱۴۹. ابن‌شهرآشوب مازندرانی، محمد بن علی، مناقب آل‌ابی‌طالب، ج۳، ص۵۲۷، تحقیق:لجنة من اساتذة النجف الاشرف، المکتبة والمطبعة الحیدریة، ۱۳۷۶ه ۱۹۵۶م.    
۱۵۰. صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام النعمة، ص۵۰۲، تحقیق:تصحیح وتعلیق:غفاری، علی‌اکبر، ناشر:جامعه مدرسین، قم، محرم الحرام ۱۴۰۵ ۱۳۶۳ ش.    
۱۵۱. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، ص۲۳۷، تحقیق:الشیخ جواد القیومی، مؤسسة نشر الفقاهة، چاپخانه:مؤسسة النشر الاسلامی، الطبعة الاولی۱۴۱۷.    
۱۵۲. حسینیان مقدم، حسین، داداش‌نژاد، منصور، مرادی‌نسب، حسین، هدایت‌پناه، محمدرضا، تاریخ تشیع، ج۲، ص۲۲۰، اشراف: خضری، سید‌احمد‌رضا، تهران، سمت، پنجم، ۱۳۸۵ ش.
۱۵۳. شیخ صدوق، محمد بن علی، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۲، تحقیق:غفاری، علی‌اکبر، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ سوم.    
۱۵۴. شیخ صدوق، محمد بن علی، کمال‌الدین و تمام النعمة، ص۸۷۸۸، تحقیق:تصحیح و تعلیق:علی‌اکبر الغفاری، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، محرم الحرام ۱۴۰۵ ۱۳۶۳ ش.    
۱۵۵. ذهبی، محمد بن احمد، متوفای ۷۴۸ ق، سیر اعلام النبلاء، ج۲۳، ص۳۶۱۳۶۲، تحقیق:شعیبالارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسة الرسالة بیروت، نهم، ۱۴۱۳ق.    
۱۵۶. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲۳، ص۱۸۳، تحقیق:شعیب‌ الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، مؤسسة الرسالة بیروت، نهم، ۱۴۱۳ق.    
۱۵۷. آقابزرگ طهرانی، محمدمحسن، الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج۳، ص۳۵۲، الطبعة الثانیة، دارالاضواء بیروت.    
۱۵۸. آقابزرگ طهرانی، محمدمحسن، الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج۱، ص۳۶، الطبعة الثانیة، دارالاضواء بیروت.    
۱۵۹. آقابزرگ طهرانی، محمدمحسن (متوفای ۱۳۸۹ه)، الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج۲، ص۴، الطبعة الثانیة، دارالاضواء بیروت.    
۱۶۰. صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، ج۱، ص۱۴۹۱۵۰، تحقیق احمد الارناؤوط وترکی مصطفی، دار احیاء التراث بیروت ۱۴۲۰ه ۲۰۰۰م.    
۱۶۱. مجلسی، محمدتقی، متوفای ۱۰۷۰ ه، روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه، ج۹، ص۳۱۳۲، تحقیق و تعلیق:موسوی کرمانی، سید حسین، اشتهاردی، شیخ علی پناه، ناشر:بنیاد فرهنک اسلامی حاج محمد حسین کوشانپور، قم، محرم الحرام ۱۳۹۸ ه.    
۱۶۲. ابن بطوطة، محمد بن عبدالله، متوفای ۷۷۹، ادب الرحلات (رحلة ابن بطوطة)، ج۲، ص۳۸.    
۱۶۳. حموی، یاقوت، متوفای ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج۴، ص۳۹۷، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق.    
۱۶۴. حموی، یاقوت، متوفای ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج۴، ص۲۹۶، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق.    
۱۶۵. حموی، یاقوت، متوفای ۶۲۶ ق، معجم البلدان، ج۳، ص۱۱۷، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۹ق.    
۱۶۶. مستوفی، حمدالله، نزهة القلوب، ص۵۹، مصحح: دبیرسیاقی، محمد، ۱۳۳۶ق ش.
۱۶۷. ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، متوفای ۷۷۹ ق، ادب الرحلات (رحله ابن بطوطه)، ج۳، ص۴۷.    
۱۶۸. ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، متوفای ۷۷۹ ق، ادب الرحلات (رحله ابن بطوطه)، ج۳، ص۵۲۵۳.    
۱۶۹. شهید اول، محمد بن جمال‌الدین، متوفای ۷۸۶ ق، اللمعة الدمشقیة، ص۱۳، قم، منشورات دارالفکر، اول، ۱۴۱۱ق.    
۱۷۰. شهید ثانی، زین‌الدین، متوفای ۹۶۵ ق، الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة، ج۱، ص۲۳۸۲۳۹، تحقیق و تعلیق:کلانتر، سید محمد، نجف، منشورات جامعة النجف الدینیة، دوم، ۱۳۹۸ ق.    
۱۷۱. جعفریان، رسول، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج۱، ص۱۳ـ ۱۵، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، اول، ۱۳۸۹ ق.
۱۷۲. شیرازی، عبدی‌بیک، متوفای ۹۹۸ ق، تکملة الاخبار، ص۴۰ـ۴۱، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۶۹ش.
۱۷۳. پارسا دوست، منوچهر، شاه اسماعیل اول، ص۳۶۳، تهران، شرکت سهامی انتشار، ۱۳۷۵ش.
۱۷۴. موسوی خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ج۴، ص۳۶۱، مکتبه اسماعیلیان، قم، ۱۳۹۱ ق.
۱۷۵. موسوی خوانساری، محمدباقر، متوفای ۱۳۱۳ ق، روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، ج۴، ص۳۶۹، مکتبته اسماعیلیان، قم، ۱۳۹۱ ق.
۱۷۶. ترکمان، اسکندربیگ، (اسکندرمنشی)، تاریخ عالم آرای عباسی، ج۱، ص۱۵۵ـ ۱۵۷، تهران، امیرکبیر، اصفهان، تأیید، ۱۳۵۰ ش.
۱۷۷. جعفریان، رسول، صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست، ج۱، ص۷۴، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، اول، ۱۳۸۹ش.
۱۷۸. مجلسی، محمدتقی، روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه، ج۹، ص۳۲ محقق/ مصحح:موسوی کرمانی، حسین و اشتهاردی علی‌پناه‌، مؤسسه فرهنگی اسلامی کوشان‌بور، مکان قم‌، سال ۱۴۰۶ ق‌.    
۱۷۹. مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایرانیان، ص۷۸.    
۱۸۰. مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایرانیان، ص۷۹.    
۱۸۱. علامه مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۶۵، ص۵۵، ح ۳۰.    




مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی‌عصر (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف)، برگرفته از مقاله «آیا مسلمان و شیعه شدن ایرانیان در زمان عمر بن خطاب بوده است؟».    
پایگاه اسلام کوئست، برگرفته از مقاله «مسلمان شدن ایرانیان»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۱۲/۰۷.    







جعبه ابزار