• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

دیالکتیک

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلیدواژه: دیالکتیک، اصول دیالکتیک، اصل تضاد، اصل جهش، اصل نفی نفی، ماتریالیسم دیالکتیک.
پرسش: دیالکتیک به چه معناست؟
پاسخ: واژه "Dialectic"، کلمه‌ای است یونانی و از اصل دیالگو مشتق شده است که به معنای مباحثه و مناظره است.
[۱] مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، قم، صدرا، ۱۳۸۰، چاپ دهم، ج ۶، ص۷۱.
دیالکتیک در لغت ، به معنی بررسی عقاید از راه منطق و استدلال به صورت پرسش و پاسخ، جدل ، احتجاج ، بحث منطقی به کار رفته است،
[۲] آریان‌پور، عباس و منوچهر؛ فرهنگ انگلیسی به فارسی، تهران، جهان‌رایانه، ۱۳۸۵، چاپ ششم، ج۱، ص۶۱۹.
و برخی آن را " منطق جدلی " ترجمه کرده‌اند.
[۳] ساروخانی، باقر؛ روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۸، چاپ شانزدهم، ج ۱، ص۶۰.




دیالکتیک، یکی از روش‌های شناخت علمی ( تحقیق ) است که در رده بینش‌های کل‌نگر طبقه‌بندی می‌شود. بینشی که بیشتر متاثر از گئورگ ویلهم فردریش هگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel: ۱۷۷۰-۱۸۳۱)، فیلسوف آلمانی است.
وی معتقد است پدیده‌ها باید با وصف کلیت مورد مطالعه قرار گیرند تا شناسایی شوند. اندیشه دیالکتیک در کنار ساخت‌گرایان و گشتالت‌گرایان از این مکاتب است و در بین آن‌ها دارای طرفداران زیاد و البته با دیدگاه نه‌چندان یکسان است.
[۴] ساروخانی، باقر؛ پیشین، ج ۱، ص۶۰-۵۹.

در اینکه دیالکتیک روشی در اندیشه‌ورزی برای حقیقت‌جویی در یونان بوده است بحثی نیست.


برخی مبتکر آن را هراکلیتوس می‌دانند؛
[۵] ساروخانی، باقر؛ پیشین،ج ۱، ص۶۰.
اما مرتضی مطهری معتقد است این روش را سقراط به کار می‌برده است.
[۶] مطهری، مرتضی؛ پیشین، ج ۶، ص۷۱.



رویکرد سقراطی به دیالکتیک، روش بحث و مناظره خاصی بوده است که ایشان در مقابل طرف برای رفع اشتباه و اثبات خطای وی پیش می‌گرفت به این کیفیت که از مقدمات ساده شروع به پرسش می‌نمود و از طرف اقرار می‌گرفت و به‌تدریج به سؤالات خود ادامه می‌داد تا جائی که یک‌وقت طرف ملتفت می‌شد که به مدعای سقراط اعتراف کرده است. این روش مخاطبه، در علوم تعلیم و تربیت امروز به نام " روش سقراطی " معروف است.


افلاطون شاگرد سقراط نیز این کلمه را در مورد طریقه مخصوص خود برای راه بردن عقل در راه کسب معرفت حقیقی اصطلاح کرد.
افلاطون می‌گوید: به افراد محسوسه علم تعلق نمی‌گیرد، زیرا متعلق علم باید کلی باشد نه جزئی . معرفت حقیقی درک " مُثُل "
[۷] به این معنی که هر چیزی در جهان مادی دارای یک روح و وجهه باطنی است که تمام مصادیق مادی آن را شامل است. مثلاً انسان کامل، شامل همه جزئیات انسان‌ها به وصف کلیت است. و همین‌طور در سایر موجودات. از نظر افلاطون، درک کامل هر موجود مادی با درک وجهه باطنی آن، که آن موجود را به طور کامل معرفی می‌کند میسر است.
است و این معرفت در روح هر کسی قبل از اینکه به این عالم بیاید حاصل شده است. علم در این جهان تذکر و یادآوری گذشته است. به عقیده افلاطون از راه ورزش فکری و از طریق ذوق و عشق باید نفس را نسبت به گذشته متذکر کرد. افلاطون طریقه خویش را برای کسب این نوع معرفت یا تذکر، "دیالکتیک" می‌نامد.
[۸] مطهری، مرتضی؛ پیشین، ج ۶، ص۷۱.
از نظر وی، دیالکتیک‌گرا کسی را می‌گویند که کلیت و جامعیت پدیده را بپذیرد و در هر زمینه رویه‌ای فراگیر داشته باشد.
[۹] ساروخانی، باقر؛ پیشین، ج ۱، ص۶۰.



پس از افلاطون، دیالکتیک در فلسفه هگل جایگاه خاصی یافت.
[۱۰] ساروخانی، باقر؛ پیشین، ج ۱، ص۶۰.
هگل فلسفه خود را بر مبنای منطق دیالکتیک (جدلی) مبتنی کرد که مدار این منطق بر اساس سه مفهوم وضع ( تز )، وضع متقابل (آنتی‌تز ) و وضع مجامع ( سنتز ) بود.
[۱۱] نراقی، احسان؛ علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۴، ص۳۶.
از نظر او، دیالکتیک عبارت است از حرکت اندیشه در این سه مرحله.
[۱۲] ساروخانی، باقر؛ پیشین، ج ۱، ص۶۰.



[۱۳] مصباح، محمدتقی؛ آموزش عقاید، تهران، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، ۱۳۸۸، چاپ ۳۸، ج۱، ص۱۲۳-۱۲۰.
از جمله، بنیان‌گذاران مکتب ماتریالیسم دیالکتیک ( مارکس و انگلس ) با استفاده از مفاهیم فلسفی هگل، عامل حرکت را تضاد درونی پدیده‌های مادی، قلمداد کردند و علاوه‌بر پذیرفتن اصول: جاودانی و ناآفریدنی بودن ماده، حرکت همگانی و تاثیر متقابل پدیده‌ها بر یکدیگر؛ سه اصل موضوع را برای تبیین فرضیه خودشان مطرح کردند:

۶.۱ - اصل تضاد داخلی

ماتریالیسم دیالکتیک بر آن است که هر پدیده‌ای مرکب از دو ضد (تز و آنتی‌تز) است و تضاد آن‌ها موجب حرکت و دگرگونی پدیده می‌شود تا اینکه "آنتی‌تز" غالب می‌گردد و پدیده جدیدی که "سنتز" آن‌هاست به وجود می‌آید. مثلا تخم‌مرغ ، دارای نطفه‌ای است که تدریجا رشد می‌کند و مواد غذایی را در خودش هضم می‌کند و سپس جوجه که سنتز آن‌هاست به وجود می‌آید. چنان‌که الکتریسیته مثبت و منفی، نمونه‌ای از تضاد در پدیده‌های فیزیکی و جمع و تفریق تضادی در ریاضیات ، به شمار می‌رود. این جریان در پدیده‌های اجتماعی و تاریخی هم وجود دارد و از جمله در جامعه سرمایه‌داری ، طبقه کارگر که آنتی‌تز طبقه سرمایه‌دار است رشد می‌کند و تدریجا بر آن غالب می‌شود و سنتز آن‌ها که جامعه سوسیالیستی و کمونیستی است تحقق می‌یابد.

۶.۲ - اصل جهش

(تبدیل تغییرات کمّی به تغییرات کیفی)؛ با توجه به اینکه همه دگرگونی‌های جهان، تدریجی و در خط واحدی نیست و در بسیاری از موارد، پدیده جدیدی به وجود می‌آید که شبهه پدیده پیشین نیست و نمی‌توان آن را به دنباله حرکت و دگرگونی سابق، تلقی کرد مارکسیست‌ها به اصل دیگری به نام "جهش" یا "گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی" تمسک و چنین وانمود کرده‌اند که تغییرات کمی هنگامی که به نقطه خاصی رسید موجب پیدایش تغییر کیفی و نوعی می‌شود چنان‌که بالا رفتن درجه حرارت آب به حد معینی که برسد آب تبدیل به بخار می‌شود و هر فلزی نقطه ذوب خاصی دارد و هنگامی که اختلافات، شدت یابد و به حد معینی برسد انقلاب ، رخ دهد.

۶.۳ - اصل نفیِ نفی یا قانون تکاپوی طبیعت

که گاهی به نام قانون تکامل ضدین یا تکاپوی طبیعت نیز نامیده می‌شود این است که در جریان تحولات فراگیر دیالکتیکی همواره "تز" به وسیله "آنتی‌تز" نفی می‌شود و "آنتی‌تز" نیز به وسیله "سنتز" نفی می‌گردد. چنان‌که گیاه با دانه‌های جدید نفی می‌شود یا نطفه، تخم مرغ را نفی می‌کند و خود به وسیله جوجه نفی می‌گردد. اما هر پدیده نوی کامل‌تر از پدیده کهنه است. و به دیگر سخن: سیر دیالکتیکی، همیشه صعودی و رو به تکامل می‌باشد، و اهمیت این اصل در همین نکته، نهفته است که جهت سیر تحولات را شان می‌دهد و بر صعودی بودن و تکاملی بودن جریان تحولات تاکید می‌کند.


(دیالکتیک به‌عنوان یک روش شناخت)ماتریالیسم دیالکتیک، از شاخه‌های مکتب حسیون در شناخت است که به پیروی از جان لاک (John Locke: ۱۶۳۲-۱۷۰۴)، فیلسوف انگلیسی تنها معیار شناخت را حس و تجربه می‌دانند.
[۱۴] شفیعی، سیدمحمد؛ اصول دیالتیک به زبان ساده، قم، موسسه در راه حق، بی‌تا، ص۷.

کارل مارکس (Karl Marx: ۱۸۱۸-۱۸۸۳)، که پایه‌گذار اصلی ماتریالیسم دیالکتیک به شمار می‌رود، برای مدت کوتاهی شاگرد هگل بوده و منطق دیالکتیک را از او آموخته است.
[۱۵] مطهری، مرتضی؛ پیشین، ج ۶، ص۴۶.

قبل از مارکس، ماتریالیسم عمدتاً‌ مکانیکی (استاتیکی) بود که یک تئوری کهن و هزاران‌ساله است که پیروان آن در لسان قرآن ، به " دهری " و " دهریون " معروف‌اند. اینان معتقدند همه حرکت‌ها ناشی از حرکت وضعی و انتقالی اتم‌ها است.
[۱۶] شفیعی، سیدمحمد؛ پیشین، ص۱۰-۹.

توضیح‌ اینکه: ماتریالیسم، شاخه‌های مختلفی دارد که هر کدام، پیدایش جهان و پدیده‌های آن را به شکل خاصی بیان می‌کنند. در آغاز عصر جدید، ماتریالیست‌ها با استفاده از مفاهیم فیزیک نیوتنی، پیدایش پدیده‌های جهان را بر اساس حرکت مکانیکی، توجیه می‌کردند و هر حرکتی را معلول نیروی محرکه خاصی می‌دانسته‌اند که از خارج، وارد جسم متحرک می‌شود، به دیگر سخن: جهان را همانند ماشین بزرگی تصور می‌کردند که نیروی محرک از جزئی به جزء دیگر، منتقل می‌شود و در نتیجه، کل این ماشین عظیم به حرکت در می‌آید.

۷.۱ - نقطه ضعف نظریه مذکور

این فرضیه که به نام " ماتریالیسم مکانیکی " نامیده شد نقطه ضعف‌هایی داشت که مورد انتقاد مخالفین، قرار می‌گرفت. از جمله آنکه:
۱. اگر هر حرکتی معلول نیروی خارجی باشد باید برای حرکت ماده اولیه جهان، نیز نیرویی را در نظر گرفت که از خارج، وارد آن شده باشد، و لازمه آن، پذیرفتن موجودی ماوراء مادی است که دست‌کم، منشا نخستین حرکت در عالم ماده شده باشد.
۲. تنها حرکات وضعی و انتقالی را می‌توان با نیروی مکانیکی توجیه کرد در صورتی که همه پدیده‌های جهان را نمی‌توان منحصر به تغییرات مکانی دانست و ناچار باید علت و عامل دیگری را برای پیدایش سایر پدیده‌ها پذیرفت.
ناتوانی ماتریالیسم مکانیکی از پاسخ دادن به این اعتراضات، موجب شد که ماتریالیست‌ها درصدد یافتن عامل دیگری برای دگرگونی‌های جهان برآیند و دست‌کم، بعضی از حرکات را به صورت دینامیکی تفسیر کنند و نوعی خودجنبی برای ماده در نظر بگیرند.
[۱۷] مصباح، محمدتقی؛ پیشین، ج۱، ص۱۲۰-۱۱۹.
بدین‌سان ماتریالیسم دیالکتیک ظهور نمود.


۱. هستی ، واقعیتی است عینی؛
۲. واقعیت ( وجود ) مساوی است با اراده و برای غیرماده وجودی متصور نیست؛
۳. ماده ابدی و ازلی است و نیازی به آفریننده ندارد.
[۱۸] شفیعی، سیدمحمد؛ پیشین، ص۹.

ماتریالیسم دیالکتیک معتقد است مجموعه هستی پدیده‌ای متحول، متکامل، به هم پیوسته و پویاست و به ادعای طرفداران آن، عمومی‌ترین قوانین هستی، قوانین دیالکتیکی است و علت اصلی هر حرکت و تحول را اصل تضاد درونی اشیاء می‌داند.
[۱۹] شفیعی، سیدمحمد؛ پیشین، ص۱۰-۹.



مارکس در جوانی تحت تأثیر فلسفه هگل و فویرباخ قرار گرفت و به‌خصوص از منطق جدلی (دیالکتیک) هگل و مذهب فلسفی او بهره فراوان برد.
[۲۰] نراقی، احسان؛ پیشین، ص۴۵.
مارکس برخلاف مذهب اصالت معنی (ایده‌آلیسم) هگل می‌گفت واقعیت مادی است که سرنوشت تاریخ را معین می‌کند نه معنی و ایده .
[۲۱] نراقی، احسان؛ پیشین، ص۴۵.

مارکس، بر اساس منطق دیالکتیک هگل که سیر تطور تاریخ و به طور کلی موجودات را تابع این مراحل سه‌گانه تز، آنتی‌تز و سنتز قرار می‌داد، امور اجتماعی را به نحو تازه‌ای تابع این مراحل سه‌گانه قرار داد. او رژیم صنعتی اقتصاد سرمایه‌داری را به‌عنوان "تز" معرفی می‌کرد و "آنتی‌تز" این وضع را به وجود آمدن طبقه‌ای قرار می‌داد که وابستگی مستقیم به صنعت دارد و شخصاً‌ هیچ‌گونه استقلال اقتصادی ندارد یا کاملاً‌ تابع ماشین است و این کیفیت را نتیجه سرمایه‌داری می‌دانست در این مقابله،‌ طبقه کارگر در مقابل طبقه سرمایه‌دار به ابراز مقاومت پرداخته و در این عکس‌العمل یک انقلاب اجتماعی که مارکس آن را به‌عنوان "سنتز" تلقی می‌کرد پدید می‌آید.
[۲۲] نراقی، احسان؛ پیشین،، ص۴۷-۴۶.





۱۰.۱ - وجه اشتراک یا تنافی دیالکتیک و بینش اسلامی

مسأله " تضاد " فوق‌العاده بااهمیت تلقّی شده و مبنای جهان‌بینی دیالکتیکی قرار گرفته است. ولی خیلی قبل از ظهور این فلسفه، فلاسفه و عرفای اسلام ، به اصل تضاد توجه کرده و نکات جالبی در این زمینه بیان کرده‌اند.
[۲۳] مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار (عدل الهی)، پیشین، ج ۱، ص۱۸۹.

در حکمت اسلامی دو نوع تضاد وجود دارد یکی تضاد منطقی و دیگری تضاد فلسفی که معتقد است اگر تضاد نبود فیضان فیض از خداوند بخشنده ممکن نبود زیرا در هم‌رفتن صور متضاد مایه حدوث صور نوین می‌شوند. در حکمت غرب تضاد دیگری عنوان شده که همان تضاد هگلی است که سیری است از آنتی‌تز به سوی سنتز.
[۲۴] سروش، عبدالکریم؛ نقد و درآمدی به تضاد دیالتیکی، تهران، یاران، ۱۳۶۱، چاپ سوم، ص۳۱ و ۱۷.

منطق دیالکتیک، تا آنجا که به اصل حرکت و اصل تضاد و اصل پیوستگی اجزاء طبیعت متکی است مورد قبول ماست. این اصول از دورترین ایام مورد توجه حکمای الهی بوده است. آنچه راه ما را از آن‌ها جدا می‌کند و در حقیقت هسته اصلی تفکر دیالکتیکی از هگل به بعد شمرده می‌شود چیزهای دیگر است؛ از جمله اینکه‌ اندیشه نیز مانند مادّه تحت تأثیر قانون حرکت و تضاد و غیره است. قوانین حرکت و تضاد و تأثیر متقابل، تا آنجا که به طبیعت مربوط است صحیح است و اصولی فلسفی است، و اما آنجا که می‌خواهند معرفت و شناخت را تابع این قوانین قرار دهند -و از آن جهت است که آن را منطق می‌خوانند- غیرقابل قبول است.
[۲۵] مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار (عدل الهی)، پیشین، ج ۱، ص۱۹۳.


۱۰.۲ - نقد اصل تضاد

نخست باید توجه داشت که قرار گرفتن دو موجود مادی در کنار یکدیگر به گونه‌ای که یکی از آن‌ها دیگری را تضعیف کند و حتی به نابودی آن، منتهی شود مورد انکار هیچ کسی نیست چنان‌که در آب و آتش، ملاحظه می‌شود ولی:
اولاً، این جریان، کلیت ندارد و نمی‌توان آن را به‌عنوان قانونی جهان‌شمول پذیرفت زیرا صدها و هزارها مثال برخلاف آن می‌توان یافت.
ثانیاً، وجود چنین تضادی در میان برخی از پدیده‌های مادی، ربطی به تضاد و تناقضی که در منطق کلاسیک و فلسفه متافیزیک، محال شمرده شده ندارد زیرا آنچه محال دانسته شده اجتماع ضدین و نقیضین در " موضوع واحد " است و در مثال‌های یاد شده موضوع واحدی وجود ندارد. بگذریم از مثال‌های مضحکی که مارکسیست‌ها برای اجتماع ضدین آورده‌اند مانند اجتماع جمع و تفریق یا مشتق و انتگرال و... یا غیبگویی کاذبی که درباره تشکیل حکومت کارگری در کشورهای سرمایه‌داری کرده‌اند.
ثالثاً، اگر پدیده‌ای مرکب از دو ضد باشد باید برای هر یک از تز و آنتی‌تز هم ترکیب دیگری در نظر گرفت زیرا هر یک از آن‌ها پدیده‌ای هستند و اصل مزبور می‌بایست مرکب از دو ضد باشند و در نتیجه باید هر پدیده محدودی مرکب از بی‌نهایت اضداد باشد! و اما اینکه تضاد درونی را به‌عنوان عامل حرکت، معرفی کرده‌اند و خواسته‌اند بدین وسیله نقطه ضعف ماتریالیسم مکانیکی را جبران کنند کمترین اشکالش این است که هیچ دلیل علمی بر چنین فرضیه‌ای وجود ندارد. علاوه‌بر اینکه وجود حرکت‌های مکانیکی که در اثر نیروی خارجی به وجود می‌آید به هیچ وضع قابل انکار نیست مگر اینکه حرکت توپ فوتبال را هم در اثر تضاد درونی توپ بدانند و نه در اثر برخورد پای فوتبالیست به آن!!

۱۰.۳ - نقد اصل جهش

اولاً در هیچ موردی کمیت، تبدیل به کیفیت نمی‌شود و حداکثر این است که پیدایش پدیده خاصی مشروط به وجود کمیت معینی باشد مثلا درجه حرارت آب، تبدیل به بخار نمی‌شود بلکه تبدیل شدن آب به بخار، مشروط به وجود مقدار معینی از حرارت است. ثانیاً ضرورتی ندارد که این کمیت لازم، در اثر افزایش تدریجی کمیت‌های سابق، حاصل شود بلکه ممکن است در اثر کاهش کمیت پیشین، تحقق یابد چنانکه تبدیل شدن بخار به آب ، مشروط به کاهش حرارت است. ثالثاً تغییرات کیفی همیشه به صورت دفعی و ناگهانی نیست بلکه در بسیاری از موارد به صورت تدریجی حاصل می‌شود چنانکه ذوب شدن موم و شیشه، تدریجی است.
بنابراین، آنچه را می‌توان پذیرفت لزوم کمیت خاصی برای تحقق برخی از پدیده‌های طبیعی است، نه تبدیل کمیت به کیفیت، و نه لزوم افزایش تدریجی کمیت، و نه کلیت چنین شرطی برای همه تغییرات کیفی و نوعی. پس قانون جهان‌شمولی به نام جهش یا گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی، وجود ندارد.

۱۰.۴ - نقد اصل نفی

شکی نیست که در سیر هر دگرگونی و تحولی وضع و موقعیت سابق از بین می‌رود وضع و موقعیت جدیدی پیش می‌آید و اگر اصل نفی نفی را به همین معنی بگیریم چیزی بیش از بیان لازمه تحول نخواهد بود، اما باید گفت: تاملی بودن همه حرکات و تحولات جهان به این معنی که هر پدیده جدیدی لزوماً کامل‌تر از پدیده پیشین باشد قابل قبول نیست. آیا اورانیوم که در اثر تشعشع، تبدیل به آب می‌گردد؟ آیا گیاه و درختی که می‌خشکد و هیچ دانه و میوه‌ای از آن باقی نمی‌ماند کامل‌تر است؟ پس تنها چیزی را که می‌توان پذیرفت این است که برخی از موجودات طبیعی در اثر حرکت و تحول، کامل‌تر می‌شوند. بنابراین، تکامل را هم به‌عنوان یک قانون کلی برای همه پدیده‌های جهان نمی‌توان پذیرفت.
به فرض اینکه همه این اصول به صورت کلی و جهان‌شمول، ثابت می‌بود تنها می‌توانست مانند قوانین ثابت شده در علوم طبیعی ، چگونگی پیدایش پدیده‌ها را بیان کند. اما وجود قوانین کلی و ثابت در جهان به معنای بی‌نیازی پدیده‌ها از پدید آورنده و علت هستی‌بخش نیست و چون ماده و مادیات، ممکن‌الوجود هستند، بالضروره نیازمند به واجب‌الوجود خواهند بود.


۱. مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار (اصول فلسفه و روش رئالیسم)، قم، صدرا، ۱۳۸۰، چاپ دهم، ج ۶، ص۷۱.
۲. آریان‌پور، عباس و منوچهر؛ فرهنگ انگلیسی به فارسی، تهران، جهان‌رایانه، ۱۳۸۵، چاپ ششم، ج۱، ص۶۱۹.
۳. ساروخانی، باقر؛ روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۸، چاپ شانزدهم، ج ۱، ص۶۰.
۴. ساروخانی، باقر؛ پیشین، ج ۱، ص۶۰-۵۹.
۵. ساروخانی، باقر؛ پیشین،ج ۱، ص۶۰.
۶. مطهری، مرتضی؛ پیشین، ج ۶، ص۷۱.
۷. به این معنی که هر چیزی در جهان مادی دارای یک روح و وجهه باطنی است که تمام مصادیق مادی آن را شامل است. مثلاً انسان کامل، شامل همه جزئیات انسان‌ها به وصف کلیت است. و همین‌طور در سایر موجودات. از نظر افلاطون، درک کامل هر موجود مادی با درک وجهه باطنی آن، که آن موجود را به طور کامل معرفی می‌کند میسر است.
۸. مطهری، مرتضی؛ پیشین، ج ۶، ص۷۱.
۹. ساروخانی، باقر؛ پیشین، ج ۱، ص۶۰.
۱۰. ساروخانی، باقر؛ پیشین، ج ۱، ص۶۰.
۱۱. نراقی، احسان؛ علوم اجتماعی و سیر تکوینی آن، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۴، ص۳۶.
۱۲. ساروخانی، باقر؛ پیشین، ج ۱، ص۶۰.
۱۳. مصباح، محمدتقی؛ آموزش عقاید، تهران، شرکت چاپ و نشر بین‌الملل، ۱۳۸۸، چاپ ۳۸، ج۱، ص۱۲۳-۱۲۰.
۱۴. شفیعی، سیدمحمد؛ اصول دیالتیک به زبان ساده، قم، موسسه در راه حق، بی‌تا، ص۷.
۱۵. مطهری، مرتضی؛ پیشین، ج ۶، ص۴۶.
۱۶. شفیعی، سیدمحمد؛ پیشین، ص۱۰-۹.
۱۷. مصباح، محمدتقی؛ پیشین، ج۱، ص۱۲۰-۱۱۹.
۱۸. شفیعی، سیدمحمد؛ پیشین، ص۹.
۱۹. شفیعی، سیدمحمد؛ پیشین، ص۱۰-۹.
۲۰. نراقی، احسان؛ پیشین، ص۴۵.
۲۱. نراقی، احسان؛ پیشین، ص۴۵.
۲۲. نراقی، احسان؛ پیشین،، ص۴۷-۴۶.
۲۳. مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار (عدل الهی)، پیشین، ج ۱، ص۱۸۹.
۲۴. سروش، عبدالکریم؛ نقد و درآمدی به تضاد دیالتیکی، تهران، یاران، ۱۳۶۱، چاپ سوم، ص۳۱ و ۱۷.
۲۵. مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار (عدل الهی)، پیشین، ج ۱، ص۱۹۳.



سایت پژوهه.    


رده‌های این صفحه : جهان بینی | فلسفه




جعبه ابزار