• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

دلایل تنهایی امام علی

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلیدواژه: امام علی (علیه‌السّلام)، خیانت، عدالت، غنیمت،

پرسش: چرا مردم از سیاستمداری حق‌مدار چون علی (علیه‌السّلام) که با حمایت گسترده آنان به قدرت رسید، پس از گذشت مدّتی کوتاه، فاصله گرفتند و او در ماه‌های پایانی زندگی تنها ماند؟

پاسخ اجمالی: زمینه‌های روی‌گردانی مردم از امام علی را در چند عنوان می‌توان بررسی کرد:
۱. تفاوت بنیادین در نگاه به حکومت از طرف خواص؛ ۲. خیانت خواص و پیروی عوام از آنها؛ ۳. عدالت در توزیع ؛ ۴. اجتناب از ابزارهای نامشروع در اجرای فرمان؛ ۵. عوامل جنبی مثل شبهه جنگ با اهل قبله، خستگی رزم آوران از جنگ بدون غنیمت و از بین رفتن یاران برجسته امام.


فهرست مندرجات

۱ - طرح مسئله
۲ - نقش خواص و عوام
       ۲.۱ - نقش خواص
       ۲.۲ - نقش عوام کوفه
       ۲.۳ - دیدگاه امام علی
۳ - زمینه‌های روی‌گردانی مردم از امام علی
       ۳.۱ - تضادّ خواست‌ها
       ۳.۲ - خیانت خواص و پیروی عوام
              ۳.۲.۱ - اتمام حجّت
                     ۳.۲.۱.۱ - اتمام حجّت با خواص نخبگان
                     ۳.۲.۱.۲ - اتمام حجّت با عوام
              ۳.۲.۲ - گام فراتر در تبیین ریشه‌ها
              ۳.۲.۳ - ترک امر به معروف و نهی از منکر
       ۳.۳ - عدالت در توزیع
       ۳.۴ - اجتناب از ابزارهای نامشروع در اجرای فرمان
              ۳.۴.۱ - تحقق پیشگویی‌های امام علی
                     ۳.۴.۱.۱ - دیدگاه مسعودی
                     ۳.۴.۱.۲ - دیدگاه یعقوبی
       ۳.۵ - عوامل جنبی
              ۳.۵.۱ - شبهه جنگ با اهل قبله
              ۳.۵.۲ - خستگی رزم آوران از جنگ بدون غنیمت
              ۳.۵.۳ - از دست دادن یاران برجسته
۴ - تحلیل گذرا
۵ - پانویس
۶ - منبع


اکنون‌ اندکی ابعاد موضوع را بکاویم و مسئله را به روشنی طرح کنیم. پرسش بنیادین این است که فاصله گرفتن مردم از علی (علیه‌السلام)، آن هم بدان گستردگی، در زمانی که به واقع چندان طولانی نبوده، به چه دلیل بوده است؟ چرا امام (علیه‌السّلام) عملاً نتوانست حمایت گسترده مردم را از حکومت، حفظ کند؟ چرا در حکومت امام علی (علیه‌السّلام) رشته الفت حاکم و مردم گسست و میان مردم، تفرقه افتاد و امام (علیه‌السّلام) نتوانست بین کسانی که یکسر با او بیعت کـرده بودنـد، وفاق ایجاد کند و «وحدت کلمه» را در میان آنان، استوار بدارد؟
چرا امام (علیه‌السّلام) در روزگار پایان عمر، از عدم حمایت مردم در راه تحقّق آرمان‌های والایش و شکل دادن به اصلاحات، شِکوه می‌کرد و دردگذارانه می‌فرمود:

«هَیهاتَ! ان اطلَعَ بِکُم سَرارَ العَدلِ او اُقیمَ اعوِجاجَ الحَقِّ! هیهات که به یاری شما تاریکی را از چهره عدالت بزدایم و کجی‌ای را که در حق راه یافته، راست نمایم!»

چرا آنان را درد جانکاه حیات سیاسی خود دانسته، می‌فرمود:

«اُریدُ اُداوی بِکُم وانتُم دائی؛ می خواهم به وسیله شما درمان کنم؛ امّا شما درد من هستید.»

و از نافرمانی‌ها و سرکشی‌ها ناله می‌کرد و می‌فرمود:

«مُنیتُ بِمَن لا یُطیعُ؛ به کسانی مبتلا شده‌ام که پیروی نمی‌کنند.»

و از گرایش‌های پراکنده، وانبوه بی‌ثمرِ حضور با دل‌های ناپیوسته شان شکوه می‌کرد و می‌فرمود:

«لا غِناءَ فی کَثْرةِ عَدَدِکُم مَعَ قِلَّةِ اجتِماعِ قُلوبِکُم؛ بی‌نیازی با شمارِ بسیارتان نیست، با آن‌که دل‌هایتان، کم به هم پیوسته است.»

و داشتن یارانی‌ اندک در حدّ نیروهای بدر را تمنّا می‌کرد و می‌فرمود:

«لو کانَ لی بِعَدَدِ اهلِ بَدرٍ...اگر یارانی به تعداد بدریان داشتم....»

و...؟ باری! آن همه واپسگرایی، پس از آن رویکرد شگفت در هنگامه بیعت، ریشه در چه داشت؟ آن تنهایی شگفت‌ور، پس از آن رویکرد ناباورانه در تایید و همراهی، آیا نشان‌دهنده آن نیست که حکومت کردن بر اساس مبانی سیاست علوی و با شیوه رفتار حکومتی امام علی (علیه‌السلام)، عملاً و در عینیت جامعه، امکان‌پذیر نیست و مدینه فاضله علوی، صحنه‌ای جز صفحه ذهن و عالم‌پندار ندارد؟


در این بحث می‌کوشیم تا در حدّ توان و امکان، بر اساس متون تاریخی و واقعیت جامعه اسلامی آن روز، به پاسخ سؤال یاد شده بپردازیم. امّا پیش‌تر، سزاوار است که چند نکته را، گرچه گذرا، طرح کنیم:

۲.۱ - نقش خواص

نقش خواص و نخبگان در دگرگونی‌های جامعه، نقشی بنیادین و گسترده است. آنها بیشترین و مؤثّرترین تاثیر را در تحوّلات سیاسی و اجتماعی، در طول تاریخ این بخش از جامعه داشته‌اند.به واقع، آنان غالباً به جای توده‌های مردم تصمیم می‌گیرند، و مردمان، غالباً در پیروی از آنان، درنگ نمی‌کنند. شگفتا که در این نقش آفرینی و جریان‌سازی، آنان بدان‌گونه نقش بازی می‌کنند که مردم می‌پندارند خود، تصمیم گرفته‌اند و با اراده خود، راه می‌روند!
در روزگاری همچون صدر اسلام، رؤسای قبایل، در دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی، نقشِ محوری داشتند. در روزگاری دیگر، نخبگان فکری و پیشوایان اجتماعی چنین نقشی داشتند، و امروز، سردمداران احزاب و تشکّل‌های سیاسی و مدیران نهادهای بزرگ فرهنگی، آموزشی و اطّلاع رسانی و گردانندگان مطبوعات و دیگر رسانه‌ها، جریان سازان و نقش آفرینان و تصمیم گیرندگان اصلی جوامع هستند.

۲.۲ - نقش عوام کوفه

در جغرافیای سیاسی صدر اسلام، سرزمین عراق، نقش پل ارتباطی بین شرق و غرب اسلامی را بازی می‌کرد و از جمله مراکز تامین نیروی نظامی برای قدرت مرکزی بود و در عراق، کوفه از جایگاهی ویژه و نقشی حسّاس‌تر برخوردار بود.
کوفه به سال هفدهم هجری، برای استقرار سپاهیانْ ساخته شد و سامان دهندگان آن، با هدف ایجاد اردوگاهی بزرگ برای سپاهیان، آن را بنیاد نهادند. بدین‌سان، روشن است که کوفه، مرکز نظامیان بود؛ یعنی کسانی که‌اندیشه‌ای جز نبرد نداشتند و در نتیجه، در‌اندیشه فتح و گشودن مرزها و دست‌یافتن به غنیمت و... بودند.
مردمانی که در کوفه گِرد آمده بودند، از مدینه (که بیشترینِ صحابیان، در آن دیار بودند)، به دور بودند. رفت و آمد اصحاب نیز بدان جا‌اندک بود. سیاست عمر بر این بود که صحابیان، در شهرها پراکنده نشوند؛ بلکه در مدینه و اطراف آن باقی بمانند. از‌این‌رو، کوفیان به لحاظ آگاهی‌های لازم از شریعت و آموزه‌های دینی، در سطحی پایین قرار داشتند.
عمر، صریحاً از صحابیانی که آهنگ ورود به کوفه را داشته‌اند، خواسته بود که به آنان، حدیث یاد ندهند و انس آنان را با قرآن، به هم نزنند.انس و آمیختگی کوفیان با قرآن، در حدّ قرائت بود ونه فراتر از آن. این نکته را از کلام خلیفه نیز می‌توان یافت. چنین شد که کسانی در کوفه با عنوان «قُرّاء» به هم آمدند که بعدها هسته اوّلیه خوارج را تشکیل دادند.
نکته‌ای که بسی جای تاکید و تامّل دارد، بافت قبیله‌ای موجود در کوفه و حاکمیت خوی قبیله‌گرایی و چیرگی فرهنگ و معیارهای زندگانی قبیله‌ای بر رفتارها و مُناسبات آنهاست. در این فرهنگ، رئیس قبیله، نقش آفرین حرکت‌ها و تلاش‌هاست و دیگر افراد، پیروانی بی‌اختیار و دنباله روانی بدون موضع‌اند.
از‌این‌رو، باید با تاکید، این حقیقت را باز گوییم که وقتی گفته می‌شود که مردم، علی (علیه‌السّلام) را تنها گذاشتند، یعنی خواص، نخبگان و رؤسای قبایل جامعه اسلامی، او را وا گذاشتند. این واقعیت تلخ، در مردم عراق و بویژه کوفیان، نمود روشن‌تری دارد.
اکنون و پس از بیان آنچه که چونان درآمدی بر این بحث آمد، به بررسی علل تنها ماندن علی (علیه‌السلام)، بر اساس سخنان و کلام خود مولا می‌پردازیم.

۲.۳ - دیدگاه امام علی

پیش‌تر گفتیم که تاریخ، گواه صادق این مدّعاست که ایّام کوتاه حکومت علی (علیه‌السلام)، جلوه زیباترین چهره حکومتِ استوار بر ارزش‌های انسانی بوده است. شیوه حکومت او نه تنها برای انسان‌های معتقد به ارزش‌های انسانی اسلام، جاذبه آفرین بود، که انسان‌های بی‌اعتماد به این ارزش‌ها نیز مجذوب آن بودند و گاه از این که آن شُکوه و جاذبه را بر زبان آورند، تن نمی‌زدند. بدین‌سان، فاصله گرفتن مردم را نباید در نااستواری شیوه حکومتی امام علی (علیه‌السّلام) جستجو کرد؛ بلکه باید علل و عوامل آن را کاوید که بی‌گمان، زمینه‌ها و اسباب و دلایلی دیگر دارد.

علی (علیه‌السلام)، خود به گونه‌ای روشن و به بهترین وجه، از رویگردانی مردم از حکومتش سخن گفته است و چرایی و چگونگی رویکرد آغازین، و رویگردانی واپسین آنان را به خویش، ضمن خطابه‌ها و پاسخگویی به پرسش‌ها بیان کرده است.



اکنون بر آنیم که زمینه‌ها، دلایل و علل روی‌گردانی مردم و تنهایی علی (علیه‌السّلام) را بررسی کنیم:

۳.۱ - تضادّ خواست‌ها

نخستین دلیل فاصله گرفتن مردم از امام علی (علیه‌السلام)، تفاوت بنیادین دو گونه نگاه به حکومت بود. به واقع، این دو نگاه، تضادّی اصولی در انگیزه‌ها و هدف‌ها داشت.
بخش عظیمی از مردمِ شرکت‌کننده در خیزش علیه عثمان (بویژه شماری از نقش آفرینان آن حرکت، مانند طلحه و زبیر)، در پی باز گرداندن جامعه به سیره و سنّت نبوی نبودند. آنان، برای حاکمیت یافتن ارزش‌های اصیل اسلامی، شمشیر نمی‌زدند. انحصارطلبی‌های حزبی و تصمیم گیری‌های قبیله‌ای بنی‌امیّه در حکومت (که از مجرای حکومت عثمان شکل می‌گرفت) آنان را به ستوه آورده بود. برای آنها هدف از برچیدن بساط عثمان و بیعت با علی (علیه‌السلام)، به واقع، گشودن این گره و حلّ این مشکل بود؛ گرچه در شعار، چیز دیگری می‌گفتند.
امّا امام علی (علیه‌السّلام) بعد از آن همه اصرار مردمان و انکار و تن زدن‌های او، زمام خلافت را به دست گرفت، تا مگر حقّی را بازستاند و جامعه را به سیره و سنّت نبوی باز گرداند و ارزش‌های اصیل اسلامی فراموش شده در اجتماع را زنده گرداند و در تمام زمینه‌های اداری، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و قضایی، اصلاحات را بگستراند. او از جمله، در یکی از آغازین خطابه‌های خود، چشم‌انداز این دگرسانی را بازگفته است.
به دیگر سخن، مردم را، کشش‌ها و کوشش‌های مادّی و دنیوی برمی‌انگیخت، و علی (علیه‌السّلام) را، حق‌مداری، خداجویی و دغدغه احیای ارزش‌های دینی. چنین بود که امام (علیه‌السّلام) فرمود:

«لَیسَ امری و امرکُمُ واحِداً. انّی اُریدُکُم للّهِِ وانتُم تُریدونَنی لِاَنفُسِکُم؛ خواست من و شما یکی نیست. من شما را برای خدا می‌خواهم و شما مرا برای خود می‌خواهید.»

در چنین هنگامه‌ای، وقتی مردمانی پافشاری علی (علیه‌السّلام) را در اهداف خود دیدند و ناهمسویی خود را با این اهداف یافتند، سرِ خویش گرفتند و از جمع خواستاران علی (علیه‌السّلام) بیرون رفتند و از حمایت علی (علیه‌السّلام) سر باز زدند. چنین بود که هر چه زمان به پیش می‌رفت، دغدغه‌های دینی و انگیزه‌های الهی و سمت‌وسوی اسلامی ـ انسانی حکومت علوی، نمودِ بیشتری پیدا می‌کرد، و از سوی دیگر، حمایت‌ها نیز کاهش می‌یافت و فاصله‌ها بیشتر می‌شد و همراهی کسانی که در پی چیزی جز حق بودند، می‌کاست.

۳.۲ - خیانت خواص و پیروی عوام

در روزگار حاکمیت امیر‌مؤمنان، نقش بنیادین در تصمیم‌گیری‌های غالب مردم را رؤسای قبایل، ایفا می‌کردند. امام (علیه‌السّلام) بسی تلاش کرد تا معیارگرایی را در صفحه ذهن و صحنه زندگی مردم بگستراند، تا آنان، راه را با معیار حق برگزینند و مردمان را بدان بسنجند، نه این که حق را با معیار افراد و شخصیت‌های برجسته و...
متاسّفانه، تلاش امام علی (علیه‌السّلام) در این زمینه، به نتیجه مطلوب نرسید. چیرگی وضع (بدان گونه که گفته آمد) مانع جدّی اصلاحات بنیادی حکومت علی (علیه‌السّلام) بود و این برای امام، سخت رنج‌آور بود که تصمیم‌های ایشان، گاه با مخالفت فردی که جمعی انبوه را به دنبال داشت، سِتَروَن می‌ماند. امام (علیه‌السّلام) این فضای ملال آور را بدین‌سان ترسیم کرده است:

«النّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبّانِیٌّ، ومُتَعَلِّمٌ عَلی سَبیلِ نَجاةٍ، وهَمَجٌ رِعاعٌ اتباعُ کُلِّ ناعِقٍ یَمیلونَ مَعَ کُلِّ ریحٍ، لَم یَستَضیؤوا بِنورِ العِلمِ ولَم یَلجَؤوا الی رُکنٍ وَثیقٍ؛ مردم، سه دسته‌اند: عالم ربّانی، آموزنده‌ای که در راه رستگاری است، و فرومایگانی به هر سو رونده که در پی هر بانگی و با هر باد، به سویی روند. نه از روشنی دانش، فروغی یافتند، و نه به سوی پناهگاهی استوار شتافتند.»

امام علی (علیه‌السلام)، در این بیان ارجمند، مردمان را در گزینش راه زندگی، به سه گروه تقسیم کرده است:
۱. دانشورانی راه یافته: «عالم ربّانی»؛
۲. جستجوگرانِ حق و راهیانِ‌رهایی از تاریکی و تباهی: «متعلّم علی سبیل النجاة»؛
۳. مردمانی که نه راه درست و استوار را می‌شناسند، و نه جهت حرکت را می‌دانند؛ بلکه تصمیم بر حرکت پیروی ناآگاهانه از خواص، آنان را جهت می‌دهد. امام (علیه‌السّلام) آنان را «هَمَجٌ رَعاع» نامیده است؛ مگس‌های خُردِ نشسته بر صورت چارپایان، و فرومایگان احمقی که با هر بادی بسویی حرکت می‌کنند و بدون دستیابی به موضعی استوار، با هر جریانی به یک‌سو می‌شوند.

در تحلیل امام (علیه‌السّلام) کسانی که نه راه درست زندگی را می‌دانند و نه به خود اجازه‌اندیشیدن و دانستن می‌دهند و از سرِ ناآگاهی، از دیگران پیروی می‌کنند، مگس‌هایی را مانند که گرداگرد نادان‌تر از خود، گِرد آمده‌اند و از آن، بهره‌می جویند. این‌گونه کسان، نه پایگاه فکری استواری دارند ونه در موضعی استوار، توانِ ایستادن دارند. ایشان، بدون توجّه به این که پیشرو آنان کیست و بدون دریافتن این که حق می‌گوید یا باطل، تنها بدین‌جهت که وجاهت و ریاستی دارد و عنوان ریاست قبیله را یدک می‌کشد و یا عنوان ریاست حزب را بر پیشانی دارد، یا به هر دلیل دیگری، در ذهن و جان خود، احترامی ویژه برای او قائل‌اند و از او پیروی می‌کنند، درست مانند توده مگسی که به هر سو باد وزد، روانه می‌شوند، بدون این که چرایی حرکت و جهت آن را دریابند.
برای امام علی (علیه‌السلام) بسی رنج آور بود که بخش عظیمی از مردم معاصر او، در گروه سوم، جای داشتند. امی‌مؤمنان، با توده‌ای عظیم رو‌به‌رو بود که نه اهل تشخیص بودند و نه در راه تحقیق.
و گدازنده‌تر و تلخ‌تر از آنچه یاد شد، فقدان همدلی برای شنیدن این مسائل و مصائب اجتماعی، و نبودِ هوشمندانی است که امام (علیه‌السّلام) این همه را با آنان در میان نهد. به دیگر سخن، علی (علیه‌السّلام) نمی‌تواند از دردها پرده برگیرد و بگوید که با چه کسانی همراه است و بر چه مردمانی حکم می‌راند؛ و چون آهنگ واگویی برخی از آنچه را که با آن درگیر است، با یکی از خواص خود (کمیل) می‌کند، دست او را می‌گیرد و به صحرا می‌برد و با‌اندوه و آه، بر این واقعیت تلخ و گدازنده، تاکید می‌کند که آنچه خواهد گفت، برای همگان، گفتنی نیست و بسیاری تاب شنیدن آن را ندارند، و این که هر انسانی از ظرفیت فکری و روحی بیشتری برخوردار باشد، ارزشمندتر است و....
آن‌گاه، امام (علیه‌السّلام) از راز حمایت نکردن مردم از خویش پرده بر‌می‌گیرد و ریشه تمامی ناهنجاری‌ها و رویگردانی‌ها از اصلاحات و برنامه‌های اصلاحی خود را جهل مردم وپیروی ناآگاهانه آنان از خواصّ خیانتکار، معرّفی می‌کند.

۳.۲.۱ - اتمام حجّت

آنچه را امام (علیه‌السّلام) به اجمال در صحرا برای کمیل بن زیاد بیان کرد، یعنی خیانت نخبگان و پیروی توده‌ها، و آنچه را در این مورد در مجلس خاصّی (که جمعی از مقرّبان و پیروان مخلص را در برداشت) بیان فرمود، دیگر بار در یک سخنرانی طولانی در ماه‌های آخر حکومت خود به صورت مفصّل در برابر همه مردم بازگفت و بدین‌گونه، حجّت را بر همگان تمام کرد.
امام (علیه‌السّلام) در این سخنرانی که به « خطبه قاصعه»معروف شده و پس از جنگ نهروان ایراد شده است، نکات بنیادی بسیار مهمّی را در چرایی و چگونگی شکست انقلاب‌های دینی قبل از اسلام، بیان کرده و آینده تاریخ اسلام را به گونه‌ای دقیق، پیش‌بینی کرده است.


۳.۲.۱.۱ - اتمام حجّت با خواص نخبگان

امام علی (علیه‌السّلام) در کلام والای خویش، سرنوشت ابلیس را گزارش می‌کند که شش هزار سال عبادت خدا می‌کرد و با اشاره به جایگاه او، به نخبگانی که سابقه درخشانی در خدمت به اسلام داشته‌اند، اشاره می‌کند و آگاهی می‌دهد که مبادا به سرنوشتی مانند سرنوشت ابلیس، گرفتار آیند:

«فَاحذَروا عِبادَ اللّهِ عَدُوّ اللّهِ ان یُعِدیَکُم بِدائِهِ وان یَستَفِزَّکُم بِنِدائِهِ؛ بندگان خدا! بپرهیزید از این که دشمن خدا، شما را به بیماری خود، مبتلا گردانَد و با بانگ خویش برانگیزد.»

و آن‌گاه، راه رهیدن از آن سرنوشت را روشن می‌کند که باید از تعصّب‌ها، گرایش‌های گروهی بی‌اساس و کینه‌ورزی‌های جاهلی و برتری جویی‌های بی‌پایه، دست بردارند:

«فَاَطفِئوا ما کَمَنَ فی قُلوبِکُم مِن نیرانِ العَصَبِیَّةِ واحقادِ الجاهِلِیَّةِ فَاِنَّما تِلکَ الحَمِیَّةُ تَکونُ فِی المُسلِمِ مِن خَطَراتِ الشَّیطانِ ونَخَواتِهِ ونَزَغاتِهِ ونَفَثاتِهِ، وَاعتَمِدوا وَضعَ التَّذَلُّلِ عَلی رُؤوسِکُم و القاءَ التَّعَزُّزِ تَحتَ اقدامِکُم وخَلعَ التَّکَبُّرِ مِن اعناقِکُم؛ پس آتش عصبیت را که در دل‌هایتان نهفته است، خاموش سازید و کینه‌های جاهلیت را براندازید که این حمیّت، در مسلمان، از آفت‌های شیطان و نخوت او و انگیزش‌های وی و افسون دمیدن‌های اوست. تکیه کنید بر نهادن فروتنی بر سرهای خویش و دور افکندن گردنفرازی به زیر پاها، و فرود آوردن تکبّر از گردن‌هاتان.»

۳.۲.۱.۲ - اتمام حجّت با عوام

چهره‌های برجسته جامعه، جریان آفرین‌های سیاسی و فرهنگی، و دارندگان وجاهت قومی، مکتبی و مَسلکی، چون به درگیری‌های متعصّبانه روی‌آورند، از ابزار شعله‌ورسازی فتنه‌ها، یعنی مردم و جامعه، بهره‌گیری ابزاری کرده، جامعه را به کام آتش اختلاف، فرو می‌برند.
امام علی (علیه‌السّلام) در ادامه خطبه خویش، با تاکید فراوان، به مردم سفارش می‌کند که اگر بزرگان و نخبگان آنان از برتری‌جویی دست نکشیدند و همچنان بر نخوت و کبر و آتش افروزی پای فشردند، از پیروی آنان، تن زنند و در جهت اهداف نامشروع آنان، قرار نگیرند و به دقّت بنگرند که همه فتنه‌ها، فسادها و ناهنجاری‌ها، ریشه در مواضع آنان دارد:

«الا فَالحَذَرَ الحَذَرَ مِن طاعَةِ ساداتِکُم وکُبَرائِکُم الَّذینَ تَکَبَّروا عَن حَسَبِهِم وتَرَفَّعوا فَوقَ نَسَبِهِم... فَاِنَّهُم قَواعِدُ اساسِ العَصبِیَّةِ ودَعائِمُ ارکانِ الفِتنَةِ... وهُم اساسُ الفُسوقِ واحلاسُ العُقوقِ اتَّخَذَهُم ابلیسُ مَطایا ضَلالٍ وجُندا بِهِم یَصولُ عَلَی النّاسِ؛ هان، بترسید! بترسید از پیروی مهتران و بزرگانتان که به گوهر خود نازیدند و نژادِ خویش، برتر دیدند. پس آنان، پایه‌های عصبیت‌اند و ستون‌های فتنه... آنان، پایه‌های فسق‌اند و ملازم بریدن از پدر و مادر؛ و شیطان، آنان را مرکب گمراهی و سپاهی که بدیشان بر مردمان صولت‌یابد، برگزید.»

آن گاه امام (علیه‌السّلام) درباره آنچه یاد شد، توضیحات بیدارگری ارائه می‌کند. سپس به بحث اخلاقی و سیاسی بسی مهمّی در تعامل اجتماعی پرداخته و از آزمون‌های دشوار الهی برای پرورش انسان‌ها سخن می‌گوید و تاکید می‌کند که مصائب و دشواری‌های گونه‌گون زندگی، در جهت سازندگی معنوی انسان و پاکسازی او از رذایل اخلاقی، بویژه خودخواهی و کبر و برتری‌جویی است، بدان‌گونه که خداوند متعال، نماز، روزه و زکات را برای چنین هدفی تشریع کرده است.
آن‌گاه، امام (علیه‌السّلام) مردمان را به نگریستن به تاریخ و تامّل در حوادث و عبرت‌آموزی از سرنوشت انقلاب‌های دینی پیش از اسلام فرا می‌خواند، تا چگونگی فرجام آنها را دریابند و نقش اختلاف و تفرقه را در به شکست انجامیدن دعوت‌ها بازشناسند، تا مبادا برتری‌جویی‌ها و خودخواهی‌های نخبگان و خواص، و پیروی‌های ناآگاهانه عوام، حکومت اسلامی را به سرنوشت انقلاب‌های پیشین دچار سازد.
امام (علیه‌السّلام) در این بخش از سخن، با صراحت اعلام خطر می‌کند و با کلامی روشن، بر خواص و عوام، حجّت را تمام می‌کند:

«الا و انَّکُم قَد نَقَضتُم ایدِیَکُم مِن حَبلِ الطّاعَةِ، وثَلمتُم حِصنَ اللّهِ المَضروبَ عَلَیکُم بِاَحکامِ الجاهِلِیَّةِ، ... وَاعلَموا انَّکُم صِرتُم بَعدَ الهِجرَةِ اعراباً و بَعدَ المُوالاةِ احزاباً، ما تَتَعَلَّقونَ مِن الاِسلامِ الا بِاسمِهِ ولا تَعرِفونَ مِنَ الایمانِ الّا رَسمَهُ... الا وانّکم قد قَطَعْتُم قیدَ الاسلامْ وعطّلتُم حدودَه وامتُّم احکامَه؛ همانا شما رشته فرمان‌برداری را از دست‌ها بُریدید و با داوری‌های دوران جاهلیت، در دژ خداوندی که پیرامونتان بود، رخنه کردید... و بدانید که شما پس از هجرت، به خوی بادیه‌نشینی بازگشتید و پس از پیوند دوستی، دسته دسته شدید. با اسلام، جز به نام آن، بستگی ندارید و از ایمان، جز نشان آن را نمی‌شناسید... بدانید که شما رشته اسلام را گسستید. حدود آن را تعطیل کردید و احکام آن را میراندید.»

۳.۲.۲ - گام فراتر در تبیین ریشه‌ها

روزی علی (علیه‌السّلام) در جمع خانواده و گروهی از خواص به سخن ایستاد و از مشکلات خود با مردمان، با صراحتی بیشتر سخن گفت و چرایی و چگونگی سر برآوردن فتنه را بیان نمود و ریشه‌های فتنه را روشن ساخت و از علل اختلاف در جامعه اسلامی آن روز، پرده برگرفت و نشان داد که چرا مردم، با برنامه‌های اصلاحی او همسو نیستند و بازگرداندن شیوه حکومت و حاکمیت را به سیره و سنّت نبوی برنمی تابند و از سیاست‌های او حمایت نمی‌کنند. امام (علیه‌السّلام) این کلام بیدارکننده را با کلامِ نبوی آغاز کرد که فرموده بود:

«الا انَّ اخوَفَ ما اخافُ عَلَیکُم خَلَّتانِ: اِتِّباعُ الهَوی وطولُ الاَمَلِ؛ بیشترین چیزی که بر شما از آن می‌ترسم، دو خصلت است: پیروی هوا، و آرزوهای دور و دراز.»

آن گاه، حضرت (علیه‌السّلام) تصریح می‌کند که فتنه‌های سیاسی‌ای که جامعه اسلامی را دچار تفرقه کرده و جناح‌ها و دسته بندی‌ها را پدید آورده است، ریشه در مفاسد اخلاقی، خودخواهی‌ها و هواپرستی‌ها دارد:

«انَّما بَدءُ وُقوعِ الفِتَنِ مِن اهواءٍ تُتَّبَعُ واحکامٌ تُبتَدَعُ، یُخالَفُ فیها حُکمُ اللّهِ، یَتَوَلّی فیها رِجالٌ رِجالاً؛ همانا شروع فتنه‌ها و بحران‌ها، هواهایی است که پیروی می‌گردد، و دستورهایی است که بدعت گذارده می‌شوند و با حکم خداوند، مخالفت می‌گردد و در آن فضا، مردانی، مردانی را به حکومت می‌گمارند.»
بدین‌سان، امام (علیه‌السّلام) نشان می‌دهد که خودخواهی‌ها، هواپرستی‌ها و خودمحوری‌ها به نوآوری‌های بی‌معیار و بی‌بنیادِ ضدّ دین، در پوششی از دین، تبدیل می‌شوند و با چنین رویکردی است که گروه‌گرایی کور، آغاز می‌گردد، فتنه‌های اخلاقی به فتنه‌های فرهنگی تبدیل شده، در نهایت، از فتنه سیاسی و اجتماعی سر بر‌می‌آورند و فتنه‌گران، در چنین هنگامه‌ای است که برای توجیه مقاصد خود و امکان گسترش فتنه، از چاشنی حق، سوء استفاده کرده، حق‌نمایی می‌کنند. علی (علیه‌السّلام) هشدار می‌دهد که:

«الا انَّ الحَقَّ لَو خَلَصَ لَم یَکُن اختِلافٌ و لَو انَّ الباطِلَ خَلَصَ لَم یَخفَ عَلی ذی حِجی، لکِنَّهُ یؤخَذُ مِن هذا ضِغثٌ ومِن هذا ضِغثٌ؛ بدانید که اگر حقیقت خالص گردد، اختلافی نخواهد بود، و اگر باطلْ تنها باشد، بر خردمندان پنهان نمی‌مانَد؛ لیکن پاره‌ای از این و پاره‌ای از آن، گرفته می‌شود.»

به واقع، امام (علیه‌السّلام) با این سخن، چهره فرهنگی روزگار خود را رقم می‌زند و بر این نکته آگاهی می‌دهد که در روزگاران گذشته، حق و باطل با هم درآمیخته است و فتنه‌جویان باطل‌گستر، برای رسیدن به هدف باطلِ عرضه داشته شده، حق‌نمایی کرده‌اند و در نتیجه، پس از گذشت یک نسل، بدعت، به‌گونه سنّت تلقی گردیده است و اکنون که او آهنگ روشن کردن چهره باطل و نمایش درست چهره حق را دارد، چون مردمان عمق فاجعه را درنمی یابند، بسی دشوار است.
امام علی (علیه‌السلام)، سخنی از پیامبر خدا را گزارش می‌کند که آن بزرگوار، در آینه زمان، از چنین فضایی سخن گفته و آن را پیش‌بینی کرده است:

«انّی سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یَقولُ کَیفَ انتُم اذا لَبَسَتکُم فِتنَةٌ یَربو فیهَا الصَّغیرُ ویَهرَمُ فیهَا الکَبیرُ، یَجرِی النّاسُ عَلَیها وَیَتَّخِذونَها سُنَّةً فَاِذا غُیِّرَ مِنها شَیءٌ قیلَ قَد غُیِّرَتِ السُّنَّةُ...؛ به درستی که از پیامبر خدا شنیدم که می‌فرمود: چگونه خواهید بود هنگامی که فتنه‌ها شما را فراگیرد؛ [فتنه‌هایی] که کودکان در آن بزرگ، و بزرگان، پیر گردند. مردم بر آن اساس حرکت کنند و آن را سنّت و روش قرار دهند، بگونه‌ای که اگر چیزی از آن دگرگون شود، فریاد برآید که: سنّت، دگرگون شد! »

شگفتا! بر ذهن و زبان و‌اندیشه و باور مردم، آن‌چنان آموزه‌های نبوی وارونه می‌رود که کسی چون علی (علیه‌السلام)، تجسّم عینی حق و حق‌مداری، وقتی آهنگ بازسازی و اصلاح‌اندیشه و فکر می‌کند، فریاد برمی‌آورند که: «سنّت، دگرگون شد! » و....
آیا در چنین فضایی اصلاحات اساسی و دگرسانی‌های بنیادی و بازگرداندن جامعه به سنّت‌نبوی، امکان‌پذیر است؟ چنین است که امام (علیه‌السّلام) در این سخن، پس از مقدمه، به اصل سخن باز می‌گردد و با صراحت، از بدعت‌ها می‌گوید و بخشی از بدعت‌های روا داشته شده بر سنّت را گزارش می‌کند و از آنچه زمامداران پیشین، چونان میراثی برای مردم وا نهاده‌اند، دردمندانه پرده برمی‌گیرد، با تاکید بر این که دیگر از او کاری ساخته نیست؛ چرا که اگر بر این دگرگونی فرهنگی پای نبندد و مبارزه با انحرافات فرهنگی را ادامه دهد، سپاه، پراکنده خواهد شد و او تنها خواهد ماند؛ تنهای تنها. کلام دردگذارانه امام را بنگرید:

«ولَو حَمَلتُ النّاسَ عَلی تَرکِها وحَوَّلتُها الی مَواضِعِها والی ما کانَت فی عَهدِ رَسولِ اللّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) لَتَفَرَّقَ عَنّی جُندی حَتّی ابقی وَحدی او قَلیلٌ مِن شیعَتی؛ اگر مردم را به کنار گذاردن سنّتشان وا دارم و سنّت‌ها را به جایگاه نخستین و آن گونه که در زمان پیامبر خدا بود، تغییر دهم، سپاهم پراکنده شود و تنها مانم یا با گروهی‌اندک از پیروانم.»

۳.۲.۳ - ترک امر به معروف و نهی از منکر

از نگاه امام علی (علیه‌السّلام) یکی از عوامل اصلی تداوم انقلاب اسلامی، امر به معروف و نهی از منکر است. اقامه همه ارزش‌های اسلامی و انسانی، ارتباط مستقیم با این فریضه دارد. اگر این فریضه فراموش شود، ارزش‌ها به فراموشی سپرده خواهند شد، و روزی که جامعه اسلامی از ارزش‌های دینی روی گردانَد و به چیزی جز اسلام پناه بَرد، نصرت الهی را از دست خواهد داد، در پیکار با دشمنان خارجی، فرو خواهد ماند، حکومت محمّدی و علوی شکست خواهد خورد، اشرار بر جامعه اسلامی سلطه خواهند یافت و دعای نیکان، مستجاب نخواهد شد.
امام (علیه‌السّلام) در ادامه خطبه قاصعه و سخنانی که گذشت، در این باره چنین فرمود:

«انَّکُم ان لَجَاتُم الی غَیرِهِ حارَبَکُم اهلُ الکُفرِ، ثُمَّ لا جَبرائیلُ و لا میکائیلُ و لا مُهاجِرونَ ولا انصارٌ یَنصُرونَکُم الّا المُقارَعَةَ بِالسَّیفِ حَتّی یَحکُمَ اللّهُ بَینَکُم. وانَّ عِندَکُمُ الاَمثالَ مِن بَاسِ اللّهِ وقَوارِعِهِ و ایّامِهِ ووقائِعِهِ. فَلا تَستَبطِئوا وَعیدَهُ جَهلاً بِاَخذِهِ، و تُهاوُنا بِبَطشِهِ، ویَاسا مِن بَاْسِهِ. فَاِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ لَم یَلعَنِ القَرنَ الماضِیَ بَینَ ایدیکُم الّا لِتَرکِهِمُ الاَمرَ بِالمَعروفِ وَالنَّهیَ عَنِ المُنکَرِ. فَلَعَنَ اللّهُ السُّفَهاءَ لِرُکوبِ المَعاصی، وَالعُلَماءَ لِتَرکِ التَّناهی؛ اگر شما به چیزی جز اسلام پناه برید، کافران با شما پیکار خواهند کرد. آن‌گاه، نه جبرئیل مانَد و نه میکائیل و نه مهاجران و نه انصار که شما را یاری کنند، جز شمشیر بر یکدیگر زدن، تا خدا میان شما داوری کند. و همانا نمونه‌ها و داستان‌ها در دسترس شماست از عذاب خدا و سختی‌های او و روزهای الهی و رُخدادهایش. سپس وعده عذاب را دیر می‌انگارید به بهانه ناآگاهی از کیفر او و سبک شمردن انتقام او و ایمن بودن از کیفرش، که همانا خدای سبحان، [مردم] دوران گذشته را که پیش از شما بودند، نفرین نکرد، جز برای آن‌که امر به معروف و نهی از منکر را وا گذاشتند. پس خدا، بی‌خردان را به خاطر انجام دادن معصیت‌ها، و خردمندان را به جهت رها کردن نهی از منکر، لعنت کرد.»

پیش از امام علی (علیه‌السّلام) پیامبر اسلام نیز این خطر را برای مردم، چنین بازگو کرده بود که:

«یا ایُّهَا النّاسُ! انَّ اللّهَ یَقولُ لَکُم: مُروا بِالمَعروفِ وَانهَوا عَنِ المُنکَرِ، قَبلَ ان تَدعوا فَلا اُجیبَ لَکُم و تَساَلونی فلا اُعطِیَکُم، وتَستَنصِرونی فَلا انصرَکُم؛ ای مردم! خداوند به شما می‌فرماید: به خوبی فرمان دهید و از زشتی باز دارید، پیش از آن که دعا کنید و دعایتان را مستجاب نکنم و از من بخواهید و به شما نبخشم و از من یاری طلبید و یاری‌تان نرسانم.»

خطر ترک فریضه امر به معروف و نهی از منکر، برای تداوم انقلاب اسلامی، به حدّی است که امام علی (علیه‌السّلام) تا آخرین لحظات زندگی، مردم را از آن برحذر می‌داشت و در آخرین جمله وصیت نامه‌ خود فرمود:

«لا تَترُکُوا الاَمر بِالمَعروفِ وَالنَّهیَ عَنِ المُنکَرِ، فَیُوَلّی عَلَیکُم شِرارُکُم، ثُمَّ تَدعونَ فَلا یُستَجابُ لَکُم؛ امر به معروف و نهی از منکر را رها نکنید، تا پلیدان بر شما مسلّط گردند و آن‌گاه، دعا کنید و مستجاب نشود.»

در ادامه خطبه قاصعه، امام (علیه‌السّلام) پس از تنبّه دادن به خطر ترک امر به معروف و نهی از منکر و پشت کردن به ارزش‌ها برای آینده امّت، تصریح می‌کند که هم اکنون، جامعه اسلامی با این مشکل روبه روست. بنابراین، اگر علاج نگردد، مردم باید در انتظار سلطه اشرار باشند:

«الا و قَد قَطَعتُم قَیدَ الاِسلامِ و عَطَّلتُم حُدودَهُ وامتُّم احکامَهُ؛ بدانید که شما رشته اسلام را گسستید و حدود آن را معطّل گذاردید و احکام آن را میراندید؛ آری! دست از اطاعت پیشوای حکیم و حقجوی کشیدن و دژ استوار دین را با گرایش‌ها و منش‌های جاهلانه شکستن، و معیارگرایی، شایسته سالاری، تشکّل، همسویی و همدلی را وا نهادن و به تفرقه و تَفَرعُن‌های شیطانی خو‌کردن، به عناوین پر طَمطُراق بسنده کردن، و از حقّ و حقیقت و ایمان و اسلام، فقط عناوین را یدک کشیدن، از اقامه امر به معروف و نهی از منکر و اجرای حدود الهی سر باز زدن و احکام دین را میراندن و... اینهاست راز شکست و فرو افتادن در دشواری‌ها و ماندن در گردونه حرکت‌ها و در نتیجه، تباه شدن، و چیرگی شیطانی دشمن را با چشم دیدن و....»

۳.۳ - عدالت در توزیع

انسان‌ها غالبا در کمند کشش‌ها و جاذبه‌های مادّی و دنیوی هستند. اگر کسی یا کسانی به تمتّع‌های دنیوی خو کردند و زندگی را از متاع دنیوی انباشتند و در بهره‌وری از آن، رفاه‌زدگی و تنعّم‌پروری را پیشه خود ساختند، جدا شدن از آن، بس دشوار خواهد بود.
پس از پیامبر خدا و به روزگار خلافت خلفای سه گانه، از جمله سیاست‌های غلط، تطمیع چهره‌های موجّه، و تبعیض در بهره‌ور ساختن خواصّ وابسته بود. بدین‌سان، کسان بسیاری برکشیده شدند که آن جایگاه عالی، شایسته آنان نبود و کسانی فرو افتادند که به ناحق، بر آنها ظلم شده بود.
اکنون امام (علیه‌السّلام) آهنگ زدودن این فاصله وحشتناک طبقاتی و نابسامانی بهره‌وری کسان را از حکومت داشت و این مطلب را به صراحت، در یکی از آغازین خطبه‌هایش بیان کرده بود.
روشن بود که این سیاست، کسانِ بسیاری را علیه امام (علیه‌السّلام) برمی انگیخت و آنان (که غالبا از خواص و چهره‌های موجّه بودند)، با ترفندهای گونه‌گون، عوامِ بسیاری را برای توجیه مخالفت‌های خود و پنهان داشتن راز جدایی از علی (علیه‌السّلام) به دنبال خود می‌کشاندند.
چنین بود که علاقه‌مندان به امام علی (علیه‌السّلام) مکرّر از او می‌خواستند که از این سیاست، روی‌گردانَد و رؤسای قبایل و چهره‌های پرنفوذ سیاسی و شخصیت‌های پُر‌طَمطُراق بهره‌ور از امتیازات اقتصادی ویژه را برای مدّتی فراموش کند و با آنها و بهره‌وری‌هایشان برخورد نکند؛ امّا امام (علیه‌السّلام) آن پیشنهادها را با اصول و مبانی حکومت علوی در تضاد می‌دید و از پذیرش آنها، تن می‌زد. گویا امام (علیه‌السّلام) پذیرفتن آن پیشنهادها را نوعی دست کشیدن از اهداف و آرمان‌های حکومتی اسلام می‌دانست و نمی‌پذیرفت.
اکنون به نمونه‌هایی از این‌گونه پیشنهادها و پاسخ‌های امام، بنگریم:

۱. در کتاب الغارات، چنین آمده است:
علی (علیه‌السلام)، از فرار مردم به سوی معاویه، نزد مالک اشتر، شکوه کرد. اشتر گفت: ‌ای امیرمؤمنان! ما با مردمان جَمَل، با همراهی بصریان و کوفیان جنگیدیم و رای [همگان] یکی بود و پس از آن، اختلاف کردند و دشمنی برپا داشتند، نیّت‌ها سُست شد و عدالت، کم گردید؛ و تو آنان را به عدالت می‌خوانی و با حق، در میانشان رفتار می‌کنی و حقّ فروافتادگان را از مهتران می‌ستانی و آنان، نزد تو بر فروافتادگان، برتری ندارند.
گروهی از آنان که با تو بودند، وقتی به این امر مبتلا شدند، ناله سر دادند و از این عدالت،‌اندوهناک گشتند. [امّا] هدیه‌های معاویه، نزد ثروتمندان و بزرگان بود و جان مردم به سوی دنیا پَر کشید، و کسانی که دل به دنیا نمی‌سپارند،‌اندک‌اند؛ و بسیاری‌شان، کسانی‌اند که حق را دور می‌افکنند و با باطل، همراهی می‌کنند و دنیا را ترجیح می‌دهند. اگر بر آنان بذل و بخشش کنی (ای امیر‌مؤمنان)، گردن‌های مردم به سوی تو کشیده می‌شود و خیرخواهی شان را به سوی خود می‌کشانی و دوستی شان برایت خالص می‌گردد. خداوند، کارت را سامان دهد (ای امیرمؤمنان) و دشمنت را نابود گردانَد و جمعیّت آنان را پراکنده سازد و حیله ایشان را سست گرداند و کارهاشان را پراکنده کند، که او به آنچه می‌کند، داناست.
علی (علیه‌السّلام) در پاسخ او، خدا را سپاس گفت و بر او درود فرستاد و فرمود: «امّا آنچه گفتی؛ رفتار و منشم برپایه عدالت است. به درستی که خداوند می‌فرماید: «مَنْ عَمِلَ صَــلِحًا فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ اَسَاءَ فَعَلَیْهَا وَ مَا رَبُّکَ بِظَـلَّـمٍ لِّلْعَبِیدِ؛ هرکه کار شایسته کند، به سود خود اوست؛ و هرکه بدی کند، به زیان خود اوست، و پروردگارِ تو به بندگان [خود]، ستمکار نیست»؛ و من از این‌که کوتاهی کرده باشم در آنچه گفتی، هراسان ترم.
و امّا آن که بر زبان آوردی که حق بر آنان‌گران است و بدین سبب از ما جدا شدند؛ پس خداوند، آگاه است که آنان از ستمِ [ما] از ما جدا نشدند و آن‌گاه که از ما کناره گرفتند، به عدالت، فراخوانده نشدند؛ [بلکه] جز دنیای فانی را که گویا از آن جدا شده‌اند، نجُستند و روز رستاخیز، مورد بازخواست قرار گیرند که آیا دنیا را طلب کردند یا برای خدا رفتار کردند.
و امّا داستان بذل و بخشش و خریدن مردان که بر زبان راندی، به درستی که ما را توان آن نیست که از ثروت‌های عمومی، به هرکس بیش از حقّش بپردازیم، که خداوند فرمود و سخنش حقّ است: «کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِاِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّـبِرِینَ؛ بسا گروهی‌اندک که بر گروهی بسیار، به اذن خدا پیروز شدند، و خداوند، با شکیبایان است».
و محمّد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به تنهایی برانگیخت و پس از مدّتی، اندکِ او را بسیار کرد و گروهش را پس از خواری، عزیز گردانید، و اگر خداوند بخواهد، ما را برای کار بگمارد و دشواری‌ها را برایمان هموار گرداند و سختی‌ها را آسان سازد.
و من آنچه از‌ اندیشه تو را که خشنودی خدا در آن است، پذیرا هستم و تو از امین‌ترین یاران منی و مورد اعتمادترین آنها و خیرخواه‌ترین و صاحب‌نظرترین آنان نزد منی.
۲. در همان کتاب (الغارات)، از ربیعه و عماره، چنین گزارش شده است:
گروهی از یاران علی (علیه‌السّلام) نزد او رفتند و گفتند: ‌ای امیرمؤمنان! این ثروت‌ها را ببخش و اشراف و بزرگان عرب و قریش را بر آزاد شده‌های غیر عرب، برتری ده، و نیز آن را که از گریختن و مخالفت فراوانش هراس داری، [برتری ده][ربیعه] گوید: آنان، این سخن را از‌آن‌رو گفتند که معاویه، با آنان که به سویش می‌رفتند، چنین می‌کرد. علی (علیه‌السّلام) به آنان فرمود: «آیا مرا فرمان می‌دهید که پیروزی را با ستم بجویم؟ به خدا سوگند، چنین نکنم تا خورشید طلوع می‌کند و ستاره‌ای در آسمان می‌درخشد. به خدا سوگند، اگر این ثروت‌ها از آنِ من بود، به برابری میانشان رفتار می‌کردم، چه رسد که اینها اموال عمومی است».
۳. سهل بن حُنَیف (که فرماندار امام علی (علیه‌السّلام) در مدینه بود)، نامه‌ای برای حضرت فرستاد و گزارش داد که گروهی از مردم مدینه به معاویه پیوسته‌اند. امام (علیه‌السّلام) در پاسخش نوشت:
«پس از حمد و سپاس خدا؛ به من خبر رسیده که گروهی از مردمی که نزد تو به سر می‌برند، پنهانی نزد معاویه می‌روند. دریغ مخور بر این‌که شمارِ مردانت کاسته می‌شود و کمکشان از دستت می‌رود. در گمراهی آنان و رهیافتگی تو، فرارشان از هدایت و حقیقت به سوی کوری و نادانی بس! آنان، مردم دنیایند و بدان‌ رو کرده و شتابان در پی‌اش افتاده‌اند. عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و آن را فهم کردند و دانستند که مردم، در نظر ما در برابر عدالت و حق برابرند. پس به سوی برتری‌جویی گریختند. دور باشند از رحمت خدا! به خدا، آنان از ستمی نگریختند و به عدالت نرسیدند و ما در این کار، امیدواریم که خداوند، دشواری‌ها را هموار و سختی‌ها را آسان سازد، ان شاء اللّه! والسلام! »


۳.۴ - اجتناب از ابزارهای نامشروع در اجرای فرمان

جامعه انسانی (بدان‌گونه که باید باشد) جامعه‌ای است سرشار از ارزش‌های انسانی؛ جامعه‌ای است که قانون و عدالت، روابط را ایجاد می‌کند و یا پیوندها را می‌گسلد، سرکشی‌ها را می‌زداید و ناهنجاری‌ها را هنجار می‌بخشد. امّا روشن است که دست یافتن به چنین مرحله‌ای در جامعه انسانی، تا چه حدّی دشوار است. جامعه‌ای که امام علی (علیه‌السّلام) بر آن حکومت می‌کند، چگونه است؟ گرایش‌های مردمی در سطح عمومی آن، چه‌سان است؟ کشش‌ها و کوشش‌های عموم مردم، بر چه اساسی رقم می‌خورد؟
بر جامعه آن روز، ۲۵ سال، کسانی دیگر حکومت کرده‌اند؛ حکومت‌هایی که بویژه در سال‌های پایانی با سرکشی‌ها، انتقادها و رویارویی‌ها رو‌به‌رو بوده‌اند و آن‌گاه، در برابر آنها خشونت‌ها، برخوردهای تند، سیاست کردن‌ها و گاه زندان، شکنجه و خشونت، بکار رفته است.
جامعه در سطح عامّه، با قانون و ارزش آن به درستی آشنا نشده بودند و حاکمان، بر این نَمَط در میان مردم حکم می‌راندند. حاکمان، هرجا در اجرای خواست‌های خود، از مردم ناهنجاری می‌دیدند، زور، خشونت و غلبه با قدرت را نه راه پایانی، که آغازین راه می‌دانستند و بدان عمل می‌کردند.
در سیاست اموی، هدف، وسیله را توجیه می‌کند و سیاستمدار، از هر‌گونه ابزاری، حتی نامشروع و با هر کیفیتی در اجرای سیاست و برنامه‌ها و فرمان‌هایش بهره‌می‌گیرد. رهبر این سیاست، با کسانی به زبان تطمیع سخن می‌گوید و با دیگرانی به زبان تهدید، و سرانجام، با کسانی به زبان تزویر. معاویه، با بهره‌گیری از چنین سیاستی بر شام حکم می‌راند و شاید حفظ منافع ملّی (! ) شام، چنین اقتضا می‌کرد و او چنان می‌کرد.
امّا علی (علیه‌السّلام) چه کند؟ در سیاست علوی که استفاده از ابزار نامشروع برای اجرای سیاست‌ها روا نیست و رهبر مردم، تنها با زبان توجیه و تبیین و تعلیم سخن می‌گوید، و نه زبان تطمیع به کار می‌گیرد و نه با تزویر و تهدید و خشونت عمل می‌کند، چگونه باید مردمانی را که بدان شیوه خو کرد‌ه‌اند، به راه آورد.
شگفت آور این‌که توده مردم شام، بدون این‌که از معاویه چیزی دریافت کنند، تنها با سیاست تزویر، تطمیع و تهدید، بدون چون و چرا از او اطاعت می‌کردند؛ امّا توده مردم کوفه، با این‌که در کنار امام (علیه‌السّلام) از منافع مادّی نیز بی‌بهره نبودند، فرمان نمی‌بردند. سخن امام (علیه‌السّلام) در این باره، چنین است:

«اوَلَیسَ عَجَبا انَّ مُعاوِیَةَ یَدعُو الجُفاةَ الطَّغامَ فَیَتَّبِعونَهُ عَلی غَیرِ مَعونَةٍ ولا عَطاءٍ، وانَا ادعوکُم ـ وانتُم تَریکَةُ الاِسلامِ، وبَقِیَّةُ النّاسِ ـ الَی المَعونَةِ او طائِفَةٍ مِنَ العَطاءِ، فَتَفَرَّقونَ عَنّی وتَختَلِفونَ عَلَیَّ؟!؛ آیا شگفت نیست که معاویه، جفاکاران فرومایه را می‌خوانَد و بی‌آن‌که به آنان کمک و بخششی کند، او را پیروی می‌کنند؛ ولی من شما را (که یادگار اسلام و بازمانده مردمید)، با کمک مالی و بخشش فرا می‌خوانم و از گِرد من پراکنده می‌شوید و با من ناسازگاری می‌کنید. امام (علیه‌السّلام) خوب می‌دانست که جامعه، در سطحی از آگاهی نیست که سخنان از سرِ سوز و پیراسته از شائبه‌های او را دریابد. می‌دانست که با خشونت و تهدید، بسیاری و حتی کسانی از بلندپایگان را می‌توان به اطاعت وا داشت و کارها را، گرچه موقّت، بسامان آورد؛ ولی او چنین نکرد و فرمود:

«لَقَد کُنتُ امسِ امیرا، فَاَصبَحتُ الیَومَ مَامورا، وکُنتُ امسِ ناهِیا، فَاَصبَحتُ الیَومَ مَنهِیّا، وقَد احبَبتُمُ البَقاءَ ولَیسَ لی ان احمِلَکُم عَلی ماتَکرَهونَ؛ بدانید که من دیروز امیر‌مؤمنان بودم؛ ولی امروز فرمانبردارم، و بازمی‌داشتم، و امروز خود، باز‌داشته می‌شوم. شما ماندن را دوست می‌دارید و برای من [روا] نیست که وا دارم شما را بر آنچه خوش نمی‌دارید.»

در سیاست علوی، دستیابی به اهداف، در صورتی صحیح است که مردمان، آزادانه بیندیشند و برنامه‌های اصلاحی را برگزینند و بدان، گردن نهند. امام (علیه‌السّلام) هرگز روا نمی‌داشت که آنچه را حق و استوار می‌دانست، با زبان شمشیر و خشونت، به مردمان بقبولاند و آنان را به اطاعت وا دارد؛ چرا‌که در نهایت، مردم، راهی را برخواهند گزید که بدان دل‌بسته‌اند.
به دیگر سخن، اگر این پرسش را در پیش دیدِ امام علی (علیه‌السّلام) بنهید که: «چرا مردم تنهایت گذاشتند؟»، امام (علیه‌السّلام) در پاسخ می‌گوید: من حاضر نبودم با زبان شمشیر، آنان را به فرمانبری وا دارم. آنان نیز متاسّفانه به لحاظ فرهنگی و ساخت اجتماعی و شیوه‌هایی که بر آنها رفته بود و بدانها خو گرفته بودند، چنان نبودند که ارج و عظمت این راه را بفهمند و بدان‌گردن نهند.
امام (علیه‌السّلام) بر این باور بود که با خشونت، مشکل حکومت بگونه‌ای زودگذر، حل می‌شود؛ امّا آن حاکمیت و حکومت، دیگر علوی نخواهد بود. امام (علیه‌السّلام) این حقیقت را بارها بیان کرده است:

«یا اهلَ الکوفَةِ! اتَرونی لا اعلَمُ ما یُصلِحُکُم، بَلی، ولکِنّی اکرَهُ ان اُصلِحَکُم بِفَسادِ نَفسی. ‌ای کوفیان! آیا گمان می‌کنید که نمی‌دانم چه چیزی شما را اصلاح می‌کند؟ چرا؛ ولی خوش نمی‌دارم شما را با تباه ساختن خویش، به‌راه آورم.»
و باز فرمود:

«ولَقَد عَلِمتُ انَّ الَّذی یُصلِحُکُم هُوَ السَّیفُ، وما کُنتُ مُتَحَرِّیا صَلاحَکُم بِفَسادِ نَفسی ولکِن سَیُسَلِّطُ عَلَیکُم بَعدی سُلطانٌ صَعبٌ؛ می‌دانم آنچه شما را اصلاح می‌کند، شمشیر است؛ ولی من اصلاح شما را با تباه کردن خویش نمی‌جویم. لیکن پس از من، حکومتی خشن بر شما مسلّط خواهد گردید.»

امام علی (علیه‌السّلام) تصریح می‌کند که راه تعامل با مردم و سر به راه کردن آنان را با زبان خشونت و شمشیر می‌داند و می‌تواند با شمشیر، کژی‌های آنان را راست کند و سرکشان را به اطاعت وا دارد؛ امّا این کار را نمی‌کند. او می‌فرماید: اصلاح شما با بهره‌گیری از خشونت، بهایی دارد و آن، تباه ساختن ارزش‌های اخلاقی است که حاضر نیستم چنین بهایی را بپردازم. این، نه با خوی من سازگار است و نه با فلسفه حکومت من؛ امّا بدانید که پس از من، روزگار دشواری در انتظار شماست. شما با این رفتارها و برخوردها، زمینه را برای حکومت کسانی آماده می‌سازید که با شما جز با زبان شمشیر، سخن نخواهند گفت و به شما هرگز رحم نخواهند کرد:

«لا یُصلِحُ لَکُم ـ یا اهلَ العِراقِ ـ الّا مَن اخزاکُم واخزاهُ اللّهُ؛ اصلاح نمی‌کند شما را (ای مردمان عراق)، مگر آن‌که خوارتان کند، و خداوند نیز او را خوار گرداند.»

۳.۴.۱ - تحقق پیشگویی‌های امام علی

بدین‌سان، امام (علیه‌السّلام) با این سوز و گدازها، مظلومانه از میان مردم رفت؛ در حالی که از دست مردم، شکوه می‌کرد. به گفته او:

«ان کانَتِ الرَّعایا قَبلی لَتَشکوا حَیفَ رُعاتِها و انَّنی الیَومَ لَاَشکو حَیفَ رَعِیَّتی؛ اگر شهروندان، پیش از من از ستم زمامداران شکایت می‌کردند، به درستی که من امروز از ستم شهروندان، شِکوه دارم.»

او به مردم گفته بود که ظلم مردم به زمامدار و پیشوای عادل نیز چونان عملکرد زمامدار و پیشوای ستم‌گستر، برای جامعه خطرناک است؛ و جامعه‌ای که حقِّ‌زمامدار و امامِ عادل را نمی‌گزارد و از اطاعت او و همبستگی و همدلی با او (که برترین حقّ پیشواست) تن می‌زند، در چنگال فتنه خواهد افتاد و در آتش سقوط، خواهد سوخت:

«... و اذا غَلَبَتِ الرَّعِیَةُ واِلَیها او اجحَفَ الوالی بِرَعِیَّتِةِ اختَلَفَ هُنالِکَ الکَلِمَةُ وظَهَرَت مَعالِمُ الجَورِ وکَثُرَ الاِدغالُ فی الدّینِ وتُرِکَت مَحاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالهَوی وعُطِّلَتِ الاَحکامُ وکَثُرَت عِلَلُ النُّفوسِ. فَلا یُستَوحَشُ لِعَظیمِ حَقٍّ عُطِّلَ ولا لِعَظیمِ باطِلٍ فُعِلَ فَهُنالِکَ تَذِلُّ الاَبرارُ وتَعِزُّ الاَشرارُ وتَعظُمُ تَبِعاتُ اللّهِ عِندَ العِبادِ؛ و اگر شهروند بر زمامدار چیره گردد یا زمامدار بر شهروند ستم کند، اختلافِ کلمه پدیدار گردد و نشانه‌های جور، آشکار گردد و تبهکاری در دین بسیار شود و راه روشن سنّت‌ها رها گردد، از روی هوا رفتار شود و بیماردلی فراوان گردد و بیمی نباشد که حقّی بزرگ، معطّل ماند یا باطلی سترگ، انجام شود. در این هنگام، نیکان خوار شوند و بدکاران بزرگ مقدار، و عقوبت‌های الهی بر بندگان، بزرگ گردد.»

سی و چهار سال پس از شهادت امام علی (علیه‌السّلام) پیشگویی آن بزرگوار درباره کوفیان، به روشنی تحقّق یافت. به روزگار خلافت عبد‌الملک بن مروان، گروهی از خوارج که «اَزارقه» نامیده می‌شدند، در ناحیه اهواز، علیه حکومت مرکزی قیام کردند. تنها نقطه‌ای که می‌توانست بدان‌جا نیرو گسیل کند، کوفه بود. مردم، زیر بار نرفتند و از رفتن به نبرد، تَن زدند. عبد‌الملک در خطابه‌ای حماسی، از خواص و نزدیکانش چاره‌جویی کرد و گفت:

«فَمَن یَنتَدِبُ لَهُم مِنکُم بِسَیفٍ قاطِعٍ وسِنانٍ لامِعٍ؟چه کسی برای آنان داوطلب می‌شود، با شمشیری بُرنده و نیزه‌ای آبدیده؟ همه سکوت کردند. حجّاج بن یوسف که به تازگی عبد‌اللّه بن زبیر را در مکّه سرکوب کرده بود، به پا خاست و اعلام آمادگی کرد؛ امّا عبد‌الملک، نپذیرفت و ضمن اشاره به مشکل اعزام نیرو به جبهه اهواز، از آنان خواست که توانمندترین افرادِ خود را برای امارت عراق و جنگ با ازارقه، نامزد کنند. باز هم تنها کسی که اعلام آمادگی کرد، حجّاج بن یوسف بود.»

نکته جالب این است که عبد‌الملک، از حَجّاج می‌پرسد که چگونه می‌خواهد این مردم سرکش و گریزپا را به پیروی وا دارد و حَجّاج پاسخ می‌دهد که:

«انَّ لِکُلِّ امیرٍ آلَةً وقَلائِدَ، فَما آلَتُکَ وقَلائِدُکَ؟هر امیری ابزار و گردن افزاری دارد. ابزار و گردن افزار تو چیست؟»

زبان شمشیر و ابزار خشونت! با آنان با زبان شمشیر سخن خواهد گفت و تازیانه خشونت را برخواهد کشید. سیاست تهدید و تطمیع را خواهد گستراند و ریشه مخالفان را از بُنْ برخواهد کَند:

«فَمَن نازَعَنی قَصَمتُهُ ومَن دَنا مِنّی اکرَمتُهُ، ومَن نَای عَنّی طَلَبتُهُ ومَن ثَبَتَ لی طاعَنتُهُ ومَن ولِیَ عَنّی لَحِقتُهُ ومن ادرَکتُهُ قَتَلْتُهُ... انَ آلَتی: ازرَعُ بِدِرهَمِکَ مَن یُوالیکَ، واحصِدُ بِسَیفِکَ مَن یُعادیکَ؛ آن‌که با من بستیزد، او را بشکنم، و آن‌که به من نزدیک شود، بزرگش شمارم. آن‌که از من دور شود، در جستجویش باشم، و آن‌که در برابرم پایداری کند، بر او آسیب رسانم، و آن‌که بر من پشت کند، به دنبالش روم، و آن را که بیابم، بکشم... به درستی که ابزارم این است: زَرَت را در دوستانت کِشت می‌کنم، و با شمشیرت، آن را که با تو دشمنی کند، درو می‌کنم!»

عبد الملک، این شیوه را پسندید و به سال ۷۴ هجری، حجّاج را به حکومت کوفه و بصره گمارد و حجّاج در نخستین رویارویی با مردم، در خطابه‌ای هشدار دهنده به مردم گفت:

«به‌درستی که سرهایی می‌بینم که رسیده‌اند و هنگام چیدن آنها رسیده است و من عهده‌دار این کارم و گویا به خون‌ها می‌نگرم که میان عمامه‌ها و ریش‌ها موج می‌زند... بدانید که من چیزی را وعده ندهم، جز آن‌که بدان عمل کنم، و چیزی را بر زبان نیاورم، جز آن‌که به اجرا گذارم، و نزدیک نشوم، مگر آن‌که بفهمم، و دور نشوم، مگر آن که بشنوم. پس بپرهیزید از این فریادها، تجمّع‌ها، قهرمان بازی‌ها، قیل و قال‌ها، و این‌که فلانی چه می‌گوید و کار فلانی به کجا می‌انجامد. شما را چه می‌شود، ‌ای مردم عراق؟ ‌ای جدایی طلبان؟ ‌ای اهل نفاق و اخلاق زشت؟ همانا شما ساکنان قریه‌ای هستید که [به فرموده خداوند] «امن و امان بود و روزی‌اش از هرسو فراوان می‌رسید. پس [ساکنانش] نعمت‌های خدا را ناسپاسی کردند و خدا هم به سزای آنچه انجام می‌دادند، طعم گرسنگی و هراس را به آنان چشانید...». بدانید که شمشیرم به زودی از خون شما سیراب گردد و پوستتان را جدا کند. پس هرکه می‌خواهد، خون خود را حفظ کند.»

۳.۴.۱.۱ - دیدگاه مسعودی

(مسعودی گفته است: حجّاج در سال ۹۵ هجری در ۵۴ سالگی در منطقه واسطِ عراق، از دنیا رفت. او بیست سال بر مردم، حکم راند و آمار کسانی که بر اثر شکنجه‌هایش (غیر از جنگ‌ها و لشگرکشی‌هایش) کُشته شدند، یکصد و بیست هزار نفر است. به هنگام مرگش، پنجاه هزار مرد و سی هزار زن در زندان‌هایش گرفتار بودند که شانزده هزار نفرشان دختر بودند. او زنان و مردان زندانی را در یک مکان نگاه می‌داشت. زندان‌های او سقفی نداشت که از تابش خورشید در تابستان، و باران و سرما در زمستان، جلوگیری کند. شکنجه‌های دیگری نیز داشته که آنها را در کتاب الاوسط آورده‌ایم. گزارش شده که روزی سوار بر مَرکب شد تا به نماز جمعه رود. ناله‌ای را شنید. پرسید: این ناله چیست؟ گفته شد: زندانیان از سختی‌ها ناله و شِکوه دارند. به سمت آنان رفت و گفت: «اخْسَـئواْ فِیهَا وَ لَا تُکَلِّمُونِ....؛[بروید] در آن گم شوید و با من سخن مگویید» گفته می‌شود که حجّاج، در همین جمعه از دنیا رفت و پس از این سوار شدن [بر مرکب]، دیگر سوار نشد.)
[۵۱] مسعودی، حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۷۵.


حجّاج در همان آغازین سخن خود، نشان داد که از چشمانش مرگ می‌بارد و از شمشیرش خون. او با تندترین و تحقیرآمیزترین تعبیرها و عناوین، با کوفیان سخن گفت و فرجام سرکشی‌ها را نشان داد و به صراحت گفت که شمشیرش را از خونِ کسانی که از پیروی او تن زنند و آهنگ گردنفرازی داشته باشند، سیراب خواهد کرد. پس از این سخنرانی هول انگیز که از کلمه کلمه آن خون می‌بارید، در دومین روز حکومتش، بیانیه‌ای صادر کرد که آن را در کوی‌ و برزن‌های کوفه، جار زدند:

«الا! انَّنا قَد اجَّلنا مَن کانَ مِن اصحابِ المُهَلبِ ثَلاثا، فَمَن اصَبنا بَعدَ ذلِکَ فَعُقوبَتُهُ ضَربُ عُنُقِهِ؛ بدانید که ما به یاران مُهلّب، سه روز مهلت دادیم و هرکه را پس از آن بگیریم، کیفرش زدنِ گردن اوست.»

و برای این‌که نشان دهد این بیانیه بدون هیچ تردیدی اجرا خواهد شد، به فرمانده نیروی انتظامی و حاجب خود، زیاد بن عروه دستور داد که شماری از سپاه در شهر بگردند و مردم را به جبهه اعزام کنند و هر آن‌که را تاخیر کرد و یا امتناع ورزید، بکشند.
و بدین‌گونه، همه نیروهایی که مهلَّب بن ابی‌صفره را (که از جانب او فرماندهی جنگ با ازارقه را به عهده داشت) تنها گذاشته بودند، به جبهه بازگشتند و حتّی یک نفر هم تخلّف نکرد.

بدین‌سان، عبد‌الملک، با اجرای سیاست تهدید و تطمیع در گستره جامعه آن روز، تمام مخالفان حکومت مرکزی را سرکوب کرد و در سال ۷۵ هجری با خاطری آسوده، راهی حج شد!

۳.۴.۱.۲ - دیدگاه یعقوبی

یعقوبی می‌نویسد:
«ولما استقامت الامور لعبد الملک وصلحت البلدان ولم تبق ناحیه تحتاج الی صلاحها والاهتمام بها، خرج حاجّا سنة ۷۵؛ و چون کارها به سود عبد‌الملک، سامان گرفت و شهرها آرامش یافت و منطقه‌ای نماند که نیازمند ساماندهی و توجّه بدان باشد، در سال ۷۵ هجری برای حج گزاردن، بیرون رفت.»

اصلاح، رام کردن و ایجاد آرامش در زیر برق شمشیر! این، همان اصلاحی است که امام علی (علیه‌السلام) آن را به بهای فاسد شدن اصلاح کننده می‌دانست و حاضر نبود بپذیرد و جامعه را بدین‌گونه به «صلاح» آورَد. او نمی‌توانست به سیاستی تن در دهد که مشکل حکومت را به بهای تباه ساختن ارزش‌های انسانی حل می‌کند.
چنین جامعه‌ای و چنین مشکل زدایی‌ها و راه‌حل‌هایی چه نیازی به برانگیخته شدن رسولان دارد؟ و چه نیازی به رهبران الهی و چه نیازی به علی (علیه‌السّلام) دارد؟ در چنین سیاستی، حکومت علوی بی مفهوم است. هرکس که زوری در بازو داشته باشد و دریدگی‌ای در عمل، عاطفه را به یک سو نهد و خِرد انسانی را به سویی دیگر، کرامت‌های اخلاقی را وا بنهد و به هر آنچه بر چیرگی‌اش کارآمد است، روی‌آورد، می‌تواند حکومت کند.
در حکومت علی (علیه‌السّلام) ارزش‌ها اصالت دارند. او به هیچ بهایی حاضر نیست ارزش‌های انسانی و اسلامی را قربانی کند. حکومتی که در آن ارزش‌ها قربانی می‌شوند و معیارها و ارزش‌های انسانی در مسلخ مصالح زمامداری گردن زده می‌شوند، حکومتی شیطانی و اموی است. این‌گونه حکومت‌ها علوی و اسلامی نخواهند بود، گرچه عنوان علی (علیه‌السّلام) و اسلام را نیز یدک بکشند.
اکنون این را نیز بیفزاییم که در جهان امروز، سیاست شمشیر و زور و خشونت، دیگر کارآیی ندارد. ابزارهای نظامی، به تدریج، کارآیی خود را از دست می‌دهند و زمامداران، با شیوه‌های جدیدی حکومت‌ها را پی‌ می‌نهند. اکنون ارزش‌های انسانی به گونه‌ای دیگر قربانی می‌شوند و بردن عدالت اجتماعی به مسلخ اصلاحات اقتصادی و خُرد کردن فرودستان در زیر بار پیشرفت‌های اقتصادی، از جمله این سیاست‌هاست.

۳.۵ - عوامل جنبی

آنچه تا بدین‌جا برشمردیم، اصلی‌ترین عوامل سستی مردم و تنهایی امام علی (علیه‌السّلام) در روزگار پایانی حکومت ایشان بود. عوامل دیگری نیز برای این کناره‌گیری مردم، می‌توان شمرد که هر چند تاثیرگذاری آنها در حد و حدود عوامل پیش گفته نیست، ولی نقش آنها در ضعیف و خسته شدن مردم، شایان توجّه است. این عوامل را که بدان‌ها عنوان «عوامل جنبی» داده‌ایم، بر می‌شمریم:

۳.۵.۱ - شبهه جنگ با اهل قبله

حکومت علی (علیه‌السّلام) در آغازین گام‌های استقرارش، متاسّفانه در کام جنگ فرو رفت: جنگ داخلی و نبرد با اهل قبله. جنگ‌های پیش از آن، یکسر با کافران بود و نبرد با کافران، بدون شبهه و ابهام بود؛ امّا جنگ‌های روزگار حکومت علی (علیه‌السّلام) که در جهت خاموش ساختن فتنه‌ها و در راه اصلاح و بازگرداندن جامعه اسلامی به سیره و سنّت نبوی بدانها تن داده بود، جنگ با اهل‌قبله بود؛ جنگ با کسانی که عنوان مسلمانی داشتند و گاه در پرونده سیاسی - اجتماعی آنها نقطه‌های درخشان فراوانی نیز یافت می‌شد.
چنین بود که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) (که در آینه زمان، این حوادث را می‌دید و چگونگی آنها را پیش‌بینی کرده بود)، از یک سو این نبردها را قتالِ بر مبنای تاویل قرآن می‌دانست و از سوی دیگر، بر دشواری آنها تاکید کرده بود.
جنگ با اهل قبله، برای تنگ‌اندیشان، دغدغه ایمانی ایجاد می‌کرد. آنان به درستی نمی‌توانستند تصمیم بگیرند و از‌این‌رو، از همراهی باز می‌ایستادند. هوشیاران سیاست‌مداری هم که به گونه‌ای با امام (علیه‌السّلام) مشکل داشتند، هم تن زدن خود را بدین‌سان توجیه می‌کردند و هم برای عموم، شبهه‌افکنی می‌کردند. چنین بود که از همان آغاز، چهره‌های به ظاهر موجّهی مانند: سعد بن ابی وقاص، اسامة بن زید و عبد‌اللّه بن عمر، از همراهی با علی (علیه‌السّلام) تن زدند و چون امام (علیه‌السّلام) دلیل همراهی نکردن آنها را پرسید، سعد بن ابی وقّاص گفت:

«انّی اکره الخروج فی هذا الحرب لئلّا اصیب مؤمنا فان اعطیتنی سیفا یعرف المؤمن من الکافر قاتلت معک. به درستی که خوش نمی‌دارم برای این نبرد، بیرون روم، که مبادا مؤمنی را بکشم. اگر به من شمشیری دهی که مؤمن را از کافر بازشناسد، به همراه تو خواهم جنگید!»
و اسامه گفت:
«انت اعز الخلق علیّ، ولکنی عاهدت اللّه ان لا اُقاتل اهل «لا اله الا اللّه؛ تو گرامی‌ترین فرد در نزد منی؛ ولیکن با خداوند عهد کرده‌ام که با اهل «لا اله الا اللّه» نجنگم.»
و عبد‌اللّه بن عمر گفت:
«لست اعرف فی هذا الحرب شیئا، اسالک الا تحملنی علی ما لا اعرف؛ من از این‌گونه جنگ، آگاهی ندارم و از تو می‌خواهم مرا بر آنچه بِدان آگاه نیستم، وا مداری.»

آمادگی ذهنی مردم برای پذیرش شبهه ناروا بودن نبرد با اهل قبله از یک‌سو، و شبهه افکنی‌های مخالفان برنامه‌های اصلاحی امام (علیه‌السّلام) و بویژه شبکه تبلیغاتی معاویه از سوی دیگر، سازماندهی و بسیج نیروها را با مشکل جدّی روبه‌رو کرده بود. از‌این‌رو، غالبا امام (علیه‌السّلام) ناچار می‌شد شخصا وارد عمل شود و مردم را توجیه کند و زمینه‌ها و عوامل و چگونگی موضع‌گیری‌هایش را بازگوید. امام (علیه‌السّلام) در آغاز آشکار شدن فتنه‌ها و ناچار شدن برای جنگ با فتنه‌آفرینان فرمود:

«وقَد فُتِحَ بابُ الحَربِ بَینَکُم وبَینَ اهلِ القِبلَةِ، ولا یَحمِلُ هذَا العَلَمَ الّا اهلُ البَصَرِ وَالصَّبرِ وَالعِلمِ بِمَواضِعِ الحَقِّ، فَامضوا لِما تُؤمَرونَ بِهِ، وقِفوا عِندَ ما تُنهَونَ عَنهُ ولا تَعجَلو فی امرٍ حَتّی تَتَبَیَّنوا، فَاِنَّ لَنا مَعَ کُلِّ امرٍ تُنکِرونَهُ غِیَرا؛ درِ نبرد میان شما و اهل قبله گشوده شد، و این عَلَم را برندارد، مگر آن که بینا و شکیبا و آگاه به جایگاه حق است. پس بدانچه شما را فرمان داده‌اند، روی آرید و از آنچه شما را بازداشته‌اند، دست بدارید و تا چیزی را آشکارا ندانید، شتاب میاورید؛ چرا‌که ما را در آنچه ناخوش می‌دارید، راه دیگری نیز هست.»

با این‌که امام (علیه‌السّلام) در توجیه ذهنی مردم، از هیچ فرصتی دریغ نمی‌کرد و از چرایی مواضع و علل حوادث، برای مردمان سخن می‌گفت، با این همه، برای بسیاری دشوار بود که بپذیرند علی (علیه‌السّلام) یکسر حق می‌گوید و موضعی استوار دارد و طلحه و زبیر و عایشه، یکسر باطل می‌گویند و به راه باطل می‌روند.

۳.۵.۲ - خستگی رزم آوران از جنگ بدون غنیمت

مردمان آن روزگار، گو این‌که مسلمان بودند و با فرمان پیشوای الهی آهنگ نبرد می‌کردند، امّا سطح فرهنگ و گرایش‌هایشان چنان نبود که در گام‌هایی که برمی‌دارند، خداجوی باشند و اخلاص پیشه کنند. در جنگ‌ها، جمع‌آوری غنیمت، یکی از انگیزه‌های مؤثّر بود، بویژه برای کسانی که روزگاری طولانی بدان خوی کرده بودند. اکنون روزها و ماه‌ها در صحنه نبرد می‌ماندند، بدون این‌که از آنچه فراچنگ می‌آوردند، بتوانند بهره‌گیرند.
آنان در دوران زمامداران پیش از امام علی (علیه‌السلام)، به کسب غنایم در جنگ و بهره‌وری از آن غنایم، به ویژه در جنگ‌های فارس و روم، عادت کرده بودند. اکنون امام (علیه‌السّلام) از آغازین روزهای نبرد، از آنها می‌خواست که به اموال مردمان، دست‌درازی نکنند و بدانند که در آنچه در اوج جنگ به دست می‌آورند، حقّ تصرّف ندارند. بنا‌بر‌این، پذیرفتن جنگ بدون غنایم، برای مردم، بسی دشوار بود.
آنان که همراه علی (علیه‌السّلام) بودند، غالبا از چنان ایمان و درایتی برخوردار نبودند که در نبرد با فتنه‌انگیزان، فقط به خدا بیندیشند و «شمشیر در پی حق بزنند» و از نبرد، جز رضای الهی تمنّایی نداشته باشند. بسیاری از آنان، در جنگ، بیشتر و پیشتر از آن‌که به حق و دین و خاموش‌سازی فتنه بیندیشند، به منافع خود فکر می‌کردند. متون تاریخی نشان می‌دهد که از جمله اعتراضاتی که مکرّر در جمل و نهروان طرح می‌شد (و حجم بسیاری هم داشت) این بود که چرا زنان دشمنان، به اسارت گرفته نمی‌شوند و اموالشان تقسیم نمی‌گردد. ابن ابی‌الحدید، این واقعیت تاریخی را بر اساس اتّفاق گزارشگران نقل کرده، می‌نویسد:

«اِتَّفَقَتِ الرُّواةُ کُلُّها عَلی انَّهُ (علیه‌السّلام) قَبَضَ ما وَجَدَ فی عَسکَرِ الجَمَلِ مِن سِلاحٍ ودابَّةٍ ومَملوکٍ ومَتاعٍ وعُروضٍ، فَقَسَّمَهُ بَینَ اصحابِهِ، وانَّهُم قالوا لَهُ: اِقسم بینَنا اهلَ البَصرَةِ فَاجعَلهُم رَقیقا، فَقالَ: لا. فَقالوا: فَکَیفَ تُحِلُّ لَنا دِمائَهُم وتُحَرِّمُ عَلَینا سَبیَهُم؟؛ گزارشگران، اتّفاق نظر دارند که علی (علیه‌السّلام) آنچه را در سپاه جمل یافت از اسلحه، چارپا، بردگان، کالاها و اشیای دیگر، در میان یارانش تقسیم کرد. یارانش گفتند: مردم بصره را میان ما تقسیم کن و آنان را برده قرار ده. فرمود: «نه». گفتند: چگونه خونشان برای ما حلال است و اسیر گرفتن آنان، حرام؟.»

فرسودگی و خستگی نیروهای رزمی پس از دو سال نبرد بدون غنیمت و بدون بهره مادّی، چون با شبهه نامشروع بودن جنگ با اهل قبله ضمیمه شود و با دیگر عوامل بنیادین تنهایی امام (علیه‌السّلام) (که از آن یاد شد) گره بخورد، روشن است که فرجامی جز نافرمانی نخواهد داشت. چنین شد که امام (علیه‌السّلام) در پایان دوران حکومتش در بسیج نیروها با مشکل جدّی مواجه بود.

۳.۵.۳ - از دست دادن یاران برجسته

مدیر جامعه و پیشوای مردم، در چیرگی بر مشکلات و گشودن گره‌های اجتماعی، سیاسی و... بیشتر از هر چیزی مرهون نیروهای همگام و عناصر همراه در کادر رهبری است. وجود هوشمندانِ از خود گذشته و خردمندان تلاشگری که از سرِ اخلاص، با پیشوا همراهی کنند و در گردونه‌های دشوار، ایثار کنند، در پیشبرد مدیریت جامعه نقشی شگرف ایفا خواهند کرد. نقش این‌گونه کسان در زدودن ابهام‌ها، رساندن پیام‌ها، تبیین موضع‌ها و ایجاد تحرّک در نیروها که به گونه‌ای غیر مستقیم، آرمان‌های رهبری را در جامعه عینیت می‌بخشند، بسی مهم است. در کشاکش نبرد صفّین، نقش خطابه‌ها و حماسه ‌سرایی‌های کسانی چون مالک اشتر، هاشم مِرقال و... روشن است و گواهی بر آنچه گذشت.
سوگمندانه، امام علی (علیه‌السّلام) در اواخر حکومت خود، این‌گونه کسان را دیگر همراه ندارد. برجسته‌ترین یاران امام (علیه‌السّلام) که زبان‌هایی گویا داشتند و مفسّران موجّه راه او بودند، دیگر نیستند. جای مالک اشتر، عمّار،‌هاشم مِرقال، محمّد بن ابی‌بکر، عبد‌اللّه بن بدیل، زید بن صوحان و... در میان یاران امام (علیه‌السّلام) خالی است. دیگر آن خطابه‌های پرشور، انگیزاننده و تحرّک‌آفرین، در میان سپاه به گوش نمی‌رسد، و از سوی دیگر، کم نبودند سلسله عناصر کژاندیش، انحراف آفرین و گاه بیماردلانِ تیره‌جان که اشکال می‌تراشیدند و سستی می‌آفریدند.
امام (علیه‌السّلام) در پی این‌گونه جوسازی‌ها، اشکال تراشی‌ها و تن‌زدن از همراهی‌هاست که از سرِ سوز و درد، از آن بیداردلان، بصیران و زمزمه‌گران شب و شیران روز، و یکّه‌تازان میدان عمل و رزم‌آوران صحنه‌های نبرد، یاد می‌کند و می‌گوید:

«أَيْنَ الْقَوْمُ الَّذِينَ دُعُوا إِلَى الاِْسْلاَمِ فَقَبِلُوهُ، وَقَرَؤُوا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ، وَهِيجُوا إِلى الْجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَى أَوْلاَدِهَا، وَسَلَبُوا السُّيُوفَ أَغْمَادَهَا، وَأَخَذُوا بِأَطْرَافِ الاَْرْضِ زَحْفاً زَحْفاً ... ؛ کجایند مردمی که به اسلام دعوت شدند و پذیرفتند و قرآن خواندند و آن را [در دل‌های خود] استوار ساختند و به سوی نبرد، بسیج شدند و مانند روی‌آوردن ماده شتر به بچّه خود، به سویش شتافتند. شمشیرها را از نیام برآوردند و گروه گروه و صف در صف، اطراف زمین را گرفتند؟ برخی از آنان، نجات یافتند و برخی دیگر مُردند. نه به زندگان، مژده داده شدند و نه بر مردگان، تعزیت داده شدند. چشمانشان از گریه، تباه و شکم‌هاشان از روزه، لاغر و لب‌هاشان از دعا، خشک بود. از شب‌زنده‌داری، رنگشان زرد و بر رخسارشان، گَرد خشوع [آشکار] بود. اینان‌اند برادران من که رفته‌اند. پس سزاست که تشنه دیدارشان باشیم و بر جدایی‌شان، انگشت بر دهان گیریم.»

و در فرجام سخنِ سرشار از دردگذاری‌ای که در واپسین روزهای حیات خود ایراد کرد، فرمود:

«کجایند برادران من که راه حق پیمودند و بر حقیقت [از دنیا] رفتند؟ کجاست عمّار؟ کجاست پسر تَیَّهان؟ (مالک بن تَیَّهان انصاری از صحابیان بدر که در صفّین شهید شد.) و کجاست ذوالشهادتین؟ (خُزَیمة بن ثابت انصاری که در بدر و جنگ‌های دیگر شرکت داشت و در صفّین، به شهادت رسید و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) گواهی او را برابر گواهی دو تن دانست )و کجایند همانندان ایشان از برادرانشان که با یکدیگر، پیمان مرگ بستند و سرهایشان نزد فاجران برده شد؟»

این نکته را نیز بیفزاییم که بخشی از همراهان و سپاهیان امام علی (علیه‌السّلام) خوارج بودند که آنان نیز پس از جریان صفّین در مقابل امام (علیه‌السّلام) ایستادند؛ برخی‌شان در نهروان، کشته شدند و برخی نیز خانه‌نشین شده بودند. بدین‌سان، علی (علیه‌السّلام) تنها بود، تنهای تنها، بدون یاران رزم‌آور، سخنورانی حماسه آفرین، و حماسه‌سازانی خِردورز و نستوه....»


اکنون و در پایان این تحلیل گذرا، سزاوار است به نکته‌ای بس مهم و ارجمند در سیاست علوی و شیوه پیشوایی امیر‌مؤمنان بپردازیم و آن اوج قدرت رهبری در اوج تنهایی امام است؛ ندیده‌ام که کسی بدین نکته آگاهی یافته و یا به روشنی و صراحت، در رهبری امام علی (علیه‌السّلام) آن را مطرح کرده باشد. این نکته تامّل‌برانگیز و اعجاب‌آور، همان توانِ رهبری و قدرت مدیریت و استوار گامی امام علی (علیه‌السّلام) در پیشوایی در روزگاری است که تا بدین جا ابعاد آن، تبیین گردید.
اسناد تاریخی نشان می‌دهند که علی (علیه‌السّلام) در دوران تنهایی، بالاترین، نیرومندترین و شکوهمندترین رهبری را به ظهور رسانده است. از‌این‌رو، چون می‌گوییم علی (علیه‌السّلام) تنها ماند، نباید چنین بپنداریم که او با آن همه نافرمانی‌ها، دردگذاری‌ها و گله‌مندی‌ها، خانه‌نشین شد، یا صحنه را رها کرد، و یا در ماه‌های پایانی حکومت، علنا قدرت رهبری و توان مدیریت جامعه را از دست داد و تا هنگامه شهادت، تنها به دردگذاری، گله‌مندی از نافرمانی‌ها و عدم حمایت مردمان و سستی نخبگان، بسنده کرد. هرگز!
متون تاریخی و اسناد فراوان گزارش دهنده سیره علوی، نشان‌دهنده آن است که پرتلاش‌ترین و سخت‌کوشانه‌ترین دوره از روزگار حکومت علی (علیه‌السلام)، روزگار تنهایی اوست. هرگز بر قهرمان بی‌بدیل صحنه‌های نبرد و چیره‌دست‌ترین چهره گردونه‌های سختی و دشواری، یاس، حاکم نشد. یک تنه، خلاها را پُر کرد، سخن‌ها گفت، حماسه‌ها سرود، و راهی را که در روز اوّل حکومت اعلام کرده بود، تا آخرین لحظه زندگی ادامه داد و دمی آرام نگرفت و فارغ ننشست.
در جامعه‌ای که بخش عظیمی از خواص و نخبگان آن با امام علی (علیه‌السّلام) همدلی و همراهی نکردند و عوامِ دنباله‌رو آنها، در فضایی آکنده از شبهه جنگ با اهل قبله و نبرد با چهره‌های باسابقه و گاه مقدّس‌نما، به سستی و نافرمانی روی آوردند و رزم‌آوران، پس از گذار از سه جنگ خونین بدون غنیمت، کاملاً فرسوده شدند، در هنگامی که امام (علیه‌السّلام) برترین یاران خود را از دست داده بود و شبیخون‌های مکرّرِ سپاه جهل‌مدار و ارزش ستیز معاویه و غارتگری‌هایش مردم را به ستوه آورده بود، امام (علیه‌السّلام) با این همه، نستوه ایستاد و بر بسیج مردمان علیه ستمگری‌ها و جنایت‌های معاویه تاکید کرد و در چنین هنگامه آکنده از یاس و سستی و دلهره، بدون بهره‌گیری از ابزار خشونت، مردم را برای حضور مجدّد در جبهه نبرد با معاویه بسیج کرد. امام (علیه‌السّلام) باید از چه توانِ رهبری و قدرت مدیریت و جاذبه پیشوایی‌ای برخوردار باشد که در چنین هنگامی هم بتواند بِایستد و در بسیج نیروها تا این‌اندازه توفیق یابد؟
آخرین سخنرانی حماسه‌گستر و شورانگیز علی (علیه‌السّلام) که قبل از اعزام مجدّد نیرو به صفّین انجام شد، گواه این مدّعاست. نوف بکالی، چهره ظاهری امام (علیه‌السّلام) به هنگام ایراد خطبه و سخنان هیجان‌بار وی و چگونگی آرایش سپاه را چنین گزارش کرده است:
امیر‌مؤمنان، این خطبه را در کوفه بر ما ایراد کرد، در حالی که بر سنگی ایستاده بود که جَعْده، پسر هبیره مخزومی، آن را بر پا داشته بود. جامه‌ای پشمین بر تن داشت و حمایل شمشیرش از لیف خرما و در پایش نعلینی از لیف خرما بود. نشان سجده بر پیشانی‌اش، همچون داغ شتر بر سر زانو بود.
نوف می‌گوید کهآن‌گاه امام (علیه‌السّلام) در پایان سخن، با صدایی بلند، ندا داد:

«الجِهادَ، الجِهادَ، عِبادَ اللّهِ... و انّی مُعَسکِرٌ فی یَومی هذا؛ فَمَن ارادَ الرَّواحَ الَی اللّهِ فَلیَخرُج؛ جهاد، جهاد، بندگان خدا!. .. من همین امروز، لشکر آماده می‌کنم. هرکه می‌خواهد به سوی خدا پر کشد، بیرون شود.»

آن‌گاه، سازماندهی سپاه را بدین‌گونه گزارش می‌کند:
برای حسین (علیه‌السّلام) ده هزار سپاه، و برای قیس بن سعد، ده هزار سپاه، و برای ابو‌ایّوب، ده هزار سپاه قرار داد و برای دیگران هم رقم‌های دیگر، و آماده بازگشت به صفّین بود و جمعه نیامده بود که ابن‌ملجم ملعون، او را ضربت زد. سپاهیان بازگشتند و ما چون گوسفندانی بودیم که شبانِ خود را از دست داده است و گرگ‌ها از هرسو آنان را می‌ربایند.
بدین‌سان و بر پایه آنچه آمد، اظهارات دردمندانه امام (علیه‌السّلام) و گله‌های مکرّر او از یارانش، به دلیل ضعف و اظهار عجز از رهبری و اداره مردم با آن ویژگی‌ها که ترسیم شد، نبود؛ بلکه امام (علیه‌السّلام) به جای به کارگیری زبان خشونت و شمشیر برای بسیج مردم، از این زبان، در جهت به حرکت درآوردن آنان بهره می‌گرفت.
بسیج نیرویی سنگین در شرایطی که شرح آن گذشت، در مدّتی کمتر از یک هفته (در همان هفته پیش از شهادتش)، نشان‌دهنده توانمندی فوق‌العاده حضرت در بسیج توده‌های مردم از یک‌سو، و موفّقیت سیاست‌های علوی در کشورداری از سوی دیگر است.
آنچه آمد، نگاهی بود گذرا به زمینه‌ها، علل و عوامل سستی مردم در هنگامه‌ای بدان‌سان، و ترسیمی از سیره علوی در اداره کشور.


۱. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۲۹۳.    
۲. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۶، ص۵۶۴، ح۲۷۶۷.    
۳. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۲۷۵.    
۴. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۶، ص۲۴۳ (آغاز برانگیخته شدن اعتراض).    
۵. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۲۷۵.    
۶. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۶، ص۵۵۷ (گرفتار نافرمانان).    
۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۲۷۳.    
۸. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۶، ص۵۶۳ (سپاهِ فراوان، امّا بی‌ثمر).    
۹. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۲۷۳.    
۱۰. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۶، ص۵۷۰، (آرزوی یارانی به تعداد اهل بدر.    
۱۱. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، میزان الحکمة، ج۹، ص۱۲۲، (آنچه توده مردم را فاسد می‌کند).    
۱۲. حاکم نیشابوری، محمد بن عبد‌الله، المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۱۹۳، ح۳۷۴.    
۱۳. متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز العمّال، ج۱۰، ص۲۹۲، ح۲۹۴۷۹.    
۱۴. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیر‌المؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۴۷۶، ح۱۲۹۰.    
۱۵. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۷۷ (حق‌مداری در شناخت مردان).    
۱۶. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۸۰۸، حکمت۱۴۷.    
۱۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۴۴۸، خطبه ۱۹۲.    
۱۸. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۴۵۰، خطبه ۱۹۲.    
۱۹. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۴۵۳، خطبه ۱۹۲.    
۲۰. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۴۵۵، خطبه ۱۹۲.    
۲۱. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۴۷۱، خطبه ۱۹۲.    
۲۲. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۷۲، ح۱۳۴۹.    
۲۳. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۷۲، ح۱۳۴۹.    
۲۴. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۷۲، ح۱۳۴۹.    
۲۵. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۷۲، ح۱۳۴۹.    
۲۶. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۷۲، ح۱۳۴۹.    
۲۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۴۷۲، خطبه ۱۹۲.    
۲۸. محمدی ری‌شهری، محمد، میزان الحکمة، ج۷، ص۳۳۵، حدیث ۱۲۸۶۸.    
۲۹. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۷، ص۳۵۰، ح۲۹۶۱.    
۳۰. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۴۷۲، خطبه ۱۹۲.    
۳۱. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۵۹، ح۱۳۳۹.    
۳۲. فصلت/سوره۴۱، آیه۴۶.    
۳۳. بقره/سوره۲، آیه۲۴۹.    
۳۴. محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۷، ص۲۲۵ (عدالت در توزیع).    
۳۵. ثقفی کوفی، ابراهیم، الغارات، ج۱، ص۷۱.    
۳۶. محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۷، ص۲۲۸.    
۳۷. محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۷، ص۲۲۸ (عدالت در توزیع).    
۳۸. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۱۳۶، ح۱۵۲۰.    
۳۹. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۶، ص۱۷۶، ح۲۵۷۷.    
۴۰. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۲۷۴، ح۱۷۲۲.    
۴۱. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۶، ص۵۴۲، ح۲۷۵۶.    
۴۲. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار، ج۵، ص۲۰۰.    
۴۳. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۱۰، ص۴۳۰، ح۴۶۹۸.    
۴۴. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۱۹۰، ح۱۵۸۰.    
۴۵. ابن‌اعثم کوفی، احمد، الفتوح، ج۷، ص۵.    
۴۶. ابن‌اعثم کوفی، احمد، الفتوح، ج۷، ص۶.    
۴۷. ابن‌اعثم کوفی، احمد، الفتوح، ج۷، ص۶.    
۴۸. نحل/سوره۱۶، آیه۱۱۲.    
۴۹. ابن‌اعثم کوفی، احمد، الفتوح، ج۷، ص۸-۱۰.    
۵۰. مؤمنون/سوره۲۳، آیه۱۰۸.    
۵۱. مسعودی، حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۷۵.
۵۲. ابن‌اعثم کوفی، احمد، الفتوح، ج۷، ص۱۳.    
۵۳. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷۳.    
۵۴. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۴، ص۴۵۳ (اهداف امام علی در نبرد با سرکشان.    
۵۵. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۰۶ (زندگی نامه گروهی از روی گرانندگان از بیعت).    
۵۶. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۱۵ (زندگی نامه گروهی از روی گرانندگان از بیعت).    
۵۷. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۳۸۳، خطبه ۱۷۳.    
۵۸. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۵، ص۲۹ (مشتبه شدن امور بر کسانی که چشم بصیرت نداشتند).    
۵۹. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۶، ص۲۹۱ (جنگ نهروان (فتنه مارقین).    
۶۰. امام علی (علیه‌السلام)، نهج‌البلاغة، خطبه ۱۲۱.    
۶۱. ر. ک:محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۱۳، ص۱۸۷ (خزیمة بن ثابت (ذو شهادتین).    
۶۲. محمدی ری‌شهری، محمد، دانش‌نامه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۷، ص۱۹۷ (آخرین خطبه امام).    
۶۳. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۴۱۱، خطبه ۱۸۲.    
۶۴. امام علی (علیه‌السلام)، نهج البلاغة، ص۴۱۱، خطبه ۱۸۲.    



سایت‌ حدیث‌نت، برگرفته از مقاله «دلایل تنهایی امام علی» تاریخ بازیابی۱۳۹۹/۸/۶.    






جعبه ابزار