جایگاه عقیده در زندگی انسان
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: خداوند،
عقیده، شک،
ایمان.
پرسش: عقیده در زندگی چه جایگاهی دارد؟
واژه عقیده، از مصدر «عَقْد» گرفته شده که بهمعنای استوار کردن و بستن (پیوند) است. پیوند چیزی با چیز دیگر، ممکن است حقیقی و مادّی باشد (مانند: پیوند زدن جوانه یا شاخه درختی به شاخه درخت دیگر) و ممکن است مجازی و معنوی باشد (مانند:
ازدواج زن و مرد که به واسطه عقد ازدواج، یکی به دیگری پیوند میخورد).
بر این پایه، عقیده عبارت است از: چیزی که به
ذهن،
روح و
فکر انسان گره میخورد. آنگاه که ذهن آدمی میپذیرد که
زمین به دور
خورشید میچرخد و یا خورشید به دور زمین میچرخد، و یا هنگامی که میپذیرد که
خون در بدن گردش میکند یا نمیکند، و یا میپذیرد که هستی خالقی دارد و یا نمیپذیرد، یا میپذیرد که انسان پس از مرگ زنده میشود و یا نمیپذیرد، پذیرش هر نظریّه ای، خواه درست یا نادرست، به معنای بستن و گره زدن آن نظریّه به ذهن و استوار کردن این پیوند است. این پیوند، «عقد» و آن نظریّه، «عقیده» نامیده میشود.
عقاید انسان، پایه تمام جهت گیریهای او در زندگی است و بر این اساس، عقیده نقش بزرگی در زندگی فردی و اجتماعی دارد، چنان که خداوند سبحان میفرماید:
«کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ؛
هر کس بر حسب ساختار
[
عقیدتی
]
خود، عمل میکند».
از این رو، عقاید، شخصیت درونی و حقیقت وجودی انسان را میسازند و همین باورها او را به سمت عمل وا میدارند و جهت را بدو مینمایند. حال، اگر عقیده درست و سازگار با واقعیت باشد، راه زندگی انسان، درست است، و اگر عقیده نادرست و باطل باشد، راه زندگی، جز به تباهی نمیانجامد.
بدین جهت، اسلام، پیش از هر چیز به تصحیح باورها اهتمام دارد و حقیقتا نمیتوان از مکتبی سراغ گرفت که بیش از اسلام بر نقش و ارزش عقیده تاکید ورزد.
در
اسلام، «عقیده» معیار سنجش تمام رفتارها حتی رفتارهای شایسته است؛ زیرا رفتارهای شایسته نیز اگر از عقیده درست و به حق بر نخیزند، ارزشمند نیستند.
امام باقر (علیهالسّلام) میفرماید:
«لا یَنفَعُ مَعَ الشَّکِّ وَ الجُحودِ عَمَلٌ؛
با تردید و انکار، هیچ رفتاری سودمند نیست.
معنای این سخن، آن است که درستی عمل و فایده و نقش آن در تکامل و رشد انسانی، به درستیِ عقیده انجام دهنده آن وابسته است. از این رو، اگر در انسان عقیده درست شکل نگیرد و منکِر حقیقت شود، یا در حقیقت شک بورزد، ممکن نیست رفتاری که از چنین عقیدهای بر میآید، سالم باشد و یا فایده برساند؛ زیرا عقیده، انگیزه عمل را میسازد و عمل را جهتدار میکند و این انگیزه و جهتگیری است که مفهوم عمل و شایستگی و عدم شایستگی آن را تعیین میکند.
از همین روست که بر حسب اعتقادات اسلامی، پس از
مرگ و به هنگام ورود به جهان دیگر، نخستین پرسشها از انسان که در پرونده اعمالش ثبت میگردد، از باورهاست، و پرسش اوّل، آن است که: به کدام
خدا ایمان آوردی؟ به چه دینی عقیده داشتی؟ امامی که از او پیروی کردی، که بود؟
در میان مکتبهای جهان، نمیتوان به مکتبی دست یافت که برای باورهای انسانها، چنین احترام و ارزشی قائل باشد. از همینرو، در منظر اسلام، پژوهشهای عقیدتی، در صدر تمامی پژوهشها قرار دارد. پس، سزاوار است که مراکز علمی، دینی و دانشگاهی در تمام کشورهای اسلامی، پیش و بیش از هر چیز به اجرای پژوهشها، سخنرانیهای علمی و دیگر امور مربوط به عقاید، اهتمام ورزند.
در بخشهای آینده، به تفصیل از اهتمام
اسلام به مباحث شناخت (معرفتشناسی) سخن خواهد رفت. در اینجا به صورت گذرا به داستانی تربیتی و بسیار آموزنده در این زمینه اشاره میکنیم.
شیخ صدوق (م ۳۸۱ ق) از
محدّثان بزرگ شیعه، در کتابهای معروف خود (
معانی الاخبار،
الخصال و
التوحید) از شخصی به نام
قدام بن شریح بنهانی، از پدرش، روایت میکند که: در روز
نبرد جَمَل، مردی بادیه نشین نزد
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! آیا تو میگویی که خدا یکی است؟
این پرسش از نظر جنگجویان (که غرق در نبرد بودند و هیچ کاری جز برنامهریزی عملیات و طراحی نقشههای جنگی نداشتند) هیچ مناسبتی با شرایط آن روز نداشت و اگر کسی سؤالی میکرد، میباید سؤالش به جنگ مربوط میبود. بدینجهت وقتی دیدند که پرسش بادیهنشین از مسئلهای اعتقادی است و به نبرد مربوط نیست و او میتوانست آن را در فرصتی دیگر بپرسد، از موقعیتناشناسی او خشمگین شدند و صدایشان از هر سو به اعتراض بلند شد.
امام علی (علیهالسّلام) چون بادیهنشین را در میان حمله و اعتراض جنگجویان دید، با سخنی تاریخی و پندی بزرگ و آموزنده، آن را جبران کرد و به دقّت از اهمّیت مباحث اعتقادی پرده برداشت. او چنین فرمود:
دَعوهُ، فَاِنَّ الَّذی یُریدُهُ الاَعرابِیُّ هُوَ الَّذی نُریدُهُ مِنَ القَومِ!
او را رها کنید. به راستی آنچه بادیه نشین میطلبد، همان است که ما از این گروه (جَمَلیان) میخواهیم. سخن امام در این شرایط، بسیار بااهمّیت است و باید بهدرستی در آن، درنگ شود. اگر شرایط حساس و سرنوشتساز آن روزِ امام (علیهالسّلام) را در نظر بگیریم، چنین گمان میرود که آن هنگام، فرصتی مناسب برای پاسخگویی به چنین پرسشی نبوده و امام (علیهالسّلام) میتوانست پاسخ را به شخص دیگر یا فرصتی دیگر وا گذارد؛ لیکن امام (علیهالسّلام) چنین نکرد و به جهت نبود فرصت، از وی عذر نخواست؛ بلکه فرصت را مناسب دید تا به
مسلمانان درسی بیاموزد و به آنان «
فلسفه جهاد» را تعلیم دهد و اهمّیت مباحث اعتقادی و بحث و گفتگو درباره عقاید را روشن سازد.
امام (علیهالسّلام) در آن لحظههای حساس، سرنوشت ساز و بحرانی، به پاسخگویی بادیهنشین پرداخت و فلسفه جهاد را بیان کرد و فرمود: او را رها کنید تا سؤالش را بپرسد؛ چرا که از نبرد با این گروه، هدفی جز این نداریم. جنگیدن ما برای سلطه بر دیگران و زیر نفوذ گرفتن آنان نیست؛ بلکه مقصود ما معرفت (شناخت)، ادراک و آگاه شدن است. نبرد ما، تنها برای خراب کردن سدها و برداشتن موانعِ روشن شدن حقیقت است.
فلسفه جهاد، آزاد ساختن انسان از بند عقاید خرافی و فراهم ساختن فضای مناسب برای عقاید درست و شکوفایی باورهای علمی و حقیقی است و بر این پایه، پرسش بادیه نشین، نه تنها با مسئله اصلی، یعنی نبرد، بی ارتباط نبود، بلکه عمیقترین و گستردهترین رابطه را با آن داشت؛ زیرا به فلسفه نبرد مربوط بود و قویترین رابطه، در پیوند هر چیز با فلسفه خویش است.
از این رو، امام علی (علیهالسّلام) صورت به سمت بادیهنشین برگرداند و پرسش او را با کمال آرامش و دقّت، چنین پاسخ گفت:
یا اَعرابِیُّ! اِنَّ القَولَ فی اَنَّ اللّهَ واحِدٌ عَلی اربَعَةِ اَقسامٍ: فَوَجهانِ مِنها لا یَجوزانِ عَلَی اللّهِ (عزوجل)، و وَجهانِ یَثبُتانِ فیهِ،
فَاَمَّا اللَّذانِ لا یَجوزانِ عَلَیهِ فَقَولُ القائِلِ: «واحِدٌ» یَقصُدُ بِهِ بابَ الاَعدادِ، فَهذا ما لا یَجوزُ؛ لِاَنَّ ما لا ثانِیَ لَهُ لا یَدخُلُ فی بابِ الاَعدادِ، اَما تَری اَنَّهُ کَفَرَ مَن قالَ: اِنَّهُ ثالِثُ ثَلاثةٍ. و قَولُ القائِلِ «هُوَ واحِدٌ مِنَ النّاسِ» یُریدُ بِهِ النَّوعَ مِنَ الجِنسِ، فَهذا ما لا یَجوزُ؛ لِاَنَّهُ تَشبیهٌ، و جَلَّ رَبُّنا و تَعالی عَن ذلِکَ.
و اَمَّا الوَجهانِ اللَّذانِ یَثبُتانِ فیهِ فَقَولُ القائِلِ: «هُوَ واحِدٌ لَیسَ لَهُ فِی الاَشیاءِ شِبهٌ» کَذلِکَ رَبُّنا، و قَولُ القائِلِ: «اِنَّهُ (عزّوجلّ) اَحَدِیُّ المَعنی» یَعنی بِهِ اَنَّهُ لا یَنقَسِمُ فی وُجودٍ و لا عَقلٍ و لا وَهمٍ، کَذلِکَ رَبُّنا (عزوجل).
ای بادیهنشین! سخن در این که
خداوند، یکی است، چهار صورت دارد: دو صورت آن، برای خدا روا نیست و دو صورت دیگرش برای خداوند، ثابت است.
آن دو وجهی که بر خداوند روا نیست، این سخنِ گوینده است: واحد (یکی) است و مقصودش یکِ عددی باشد. این
[
بر خدا
]
روا نیست؛ زیرا آن که ثانی (دوم) ندارد، در باب اعداد داخل نمیشود. آیا نمیبینی هر که گفت: او (خداوند)، سومین شخص
[
از اشخاص سه گانه
]
است، کافر گشت؟
و
[
وجه دوم،
]
این سخنِ گوینده است: او یکی از مردم است و مرادش، نوع از جنس باشد. این بر خداوند روا نیست؛ زیرا این سخن،
تشبیه است و پروردگار ما از آن، برتر و بالاتر است.
و امّا دو وجهی که برای خداوندْ ثابت است، این سخنِ گوینده است: او یگانهای است که در اشیا مانند ندارد. پروردگار ما این گونه است. و نیز این سخنِ گوینده که: خداوند (عزّوجلّ) یگانه ذات است، به این معنا که در وجود
[
خارجی
]
و
ذهن و
خیال، تجزیهپذیر نیست. خداوندگارِ عزّتمند شکوهمند ما، اینگونه است.
عقیده از ریشه «عقد» و عقد به معنای بستن و پیوندزدن و گرهخوردن است.
عقیده، چیزی است که به صورت اعتباری، به ذهن انسان پیوند میخورد.
عقاید انسان، شاکله و هیئت باطنی و واقعی او را میسازند و به انسان انگیزه
عمل و به زندگی جهت میدهند. برایناساس، اگر عقاید انسان درست باشد، زندگی او در مسیر صحیح هدایت قرار میگیرد و اگر نادرست باشد زندگیاش در مسیر غلط میافتد.
اسلام به دلیل این که عقاید انسان، جهت اعمال او را مشخص میکند، به تصحیح عقاید، بیش از هر چیز دیگر اهمیّت میدهد.
هیچ مکتبی بهاندازه اسلام برای عقاید انسان ارزش قائل نیست. اسلام اعمال انسان را با معیار عقاید او ارزیابی میکند. از نظر اسلام نخستین چیزی که در بازجوییهای پس از مرگ از انسان سؤال میشود، عقاید اوست.
امام علی (علیهالسّلام) در بحبوحه
جنگ جمل به مسئله عقیدتی یک عرب بادیه نشین پاسخ میدهد و در پاسخ اعتراض کنندگانِ به عرب که میگویند حالا وقت این سؤالها نیست، میفرماید: این عرب، چیزی از ما میخواهد که ما از کسانی که با آنها میجنگیم، میخواهیم؛ یعنی فلسفه جهاد، رهاسازی مردم از بند باورهای موهوم و زمینه سازی برای تصحیح عقاید و رشد باورهای صحیح است.
حدیثنت، برگرفته از مقاله «جایگاه عقیده در زندگی انسان» تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۴/۱۳.