بیماریهای نیروی ادراک از نگاه قرآن
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: قرآن، بیماری، قلب، قساوت.
پرسش: از نظر
قرآن، چه بیماریهایی ممکن است نیروی ادراک برای شناخت را تحت تأثیر قرار دهد؟
از دیدگاه قرآن کریم،
ظلم،
کفر،
فسق و
اسراف، نیروی ادراک انسان را بیمار میکنند. این بیماری در آغاز قابل درمان است، ولی وقتی مزمن شد، دیگر قابل علاج نیست.
آنچه در اینجا مورد بررسی است، نامهای بیماریهایاندیشه در قرآن است. قرآن کریم تعبیرهای دقیق و جالبی از بیماریهای نیروی ادراک دارد که هر یک به بعدی از ابعاد و اثری از آثار و علامتی از علائم گوناگون این بیماری اشاره دارد. این تعبیرها عبارتاند از:
بیماری قلب، قساوت قلب، انحراف قلب، زنگار قلب، کور شدن قلب، مُهر شدن قلب، قفل شدن قلب و مردن قلب.
یکی از تعبیرهای قرآن از بیماری نیروی ادراک، همان تعبیری است که در مورد بیماریهای جسمی نیز به کار میرود، یعنی «مرض».
مفردات الفاظ القرآن کلمه مرض را این طور معنا کرده است:
«المرض الخروج عن الاعتدال الخاص بالانسان؛
مرض عبارت است از خارج شدن از اعتدالی که ویژه انسان است.»
اگر جسم و قوای جسمانی انسان از مرز اعتدال خارج شود، انسان مریض است. چنین است اگر روح و جان و قوای عقلانی انسان هم از مرز اعتدال بیرون رود. اما بیماری روح و عقل، از خطرناکترین بیماریهای جسم نیز به مراتب خطرناکتر و زیانبارتر است.
امام علی (علیهالسّلام) در تبیین مراتب مصائب و رنجها و بلاها و خطرهایی که بر سر راه
انسان قرار گرفته است و او را تهدید میکند میفرماید:
«انَّ مِنَ البَلاءِ الفاقَةُ، وَ اشَدُّ مِن الفاقَةِ مَرَضُ البَدَنِ، و اشَدُّ مِن مَرَضِ البَدَنِ مَرَضُ القَلبِ؛
یکی از بلاها
فقر است، و سختتر از آن بیماری جسم، و سختتر از آن بیماری قلب و جان است.»
حتما توجه دارید که در باب شناختهای عقلی، مقصود از بیماری اندیشه،
دیوانگی نیست، بلکه منظور این است که آینه عقل با غبارهای طوفان هوس و زنگارهای ظلم و کفر و اسراف و فسق از حال اعتدال و طبیعی خارج میشود و در نتیجه نمیتواند کار خود را که نشان دادن حقایق عقلی است، درست انجام دهد.
امام علی (علیهالسّلام) در وصف کسانی که در اثر بیماری اندیشه نمیتوانند حقایق عقلی
جهان هستی را ادراک کنند و در نتیجه آفریدگار و مدبر عالم را انکار مینمایند، میفرماید:
«نوَ لَو فَکروا فِی عَظِیمِ القُدرَةِ و جَسِیمِ النَّعمَةِ لَرَجَعُوا الَی الطَّرِیقِ، و خَافُوا عَذابَ الحَرِیقِ؛ وَلکنَّ القُلُوبَ عَلِیلَةٌ، و البَصائِرَ مَدخُولَةٌ؛
یعنی اگر آنان در توانایی عظیمی که در سازماندهی
جهان به کار رفته و نعمتهای بزرگی که آنان را فرا گرفته است بیندیشند، به راهی که عقل، ایشان را دعوت میکند، باز میگردند و از آتش سوزانی که در صورت بازنگشتن، آنان را تهدید میکند میهراسند، ولی به دلیل این که دلها و اندیشههای این مردم بیمار است و دیدههای آنان معیوب و نابیناست، قدرت شناخت حقایق عقلی از ایشان سلب شده است.»
در قرآن کریم، کلمه مرض، یازده بار در مورد بیماریهای جسمی و سیزده بار در مورد بیماریهای روحی و عقلی به کار رفته است.
از دیدگاه قرآن کریم،
منافقان،
کفار، افراد شهوتران و بطور کلی، همه کسانی که غلبه هوس و غبارهای ظلم و کفر و اسراف و فسق قدرت شناختهای عقلی را از آنان سلب کرده است، از نظر عقلی بیمارند.
برای نمونه آیه دهم
سوره بقره را که از منافقان به عنوان بیمار یاد کرده است، در این جا مطرح میکنیم که متن آیه کریمه این است:
«فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا؛
دل آنان مبتلا به
[
نوعی
]
بیماری است، و خداوند بیماری آنان را افزون میکند.»
منافقان به نوعی بیماری، که همان بیماری فکر و اندیشه است، مبتلا هستند و
خداوند هم کاری میکند که این بیماری در آنان تشدید شود، تا آنجا که فکر و اندیشه آنان به کلی بمیرد و با فرارسیدن مرگ عقلی، برای همیشه دچار سختی و عذاب باشند.
در این جا این سؤال پیش میآید که بیماری عقلی منافقان در نتیجه
هوسرانی آنان، معقول و منطقی است، ولی چرا
خداوند، به جای درمان ایشان مرض آنان را بیشتر میکند؟!
قرآن کریم در ذیل همین آیه، خود پاسخ این سؤال را داده و میفرماید:
«بِمَا کانُواْ یکذِبُونَ»
یعنی چون
دروغ میگویند و آیات الهی را عملاً تکذیب میکنند. چون آنچه را که فهمیدهاند درست است از روی
تعصب و
لجاجت نمیپذیرند، و بالاخره، چون غبار کفر و نفاق آینه عقل آنان را تیره و تار کرده است و افزایش تدریجی این غبارها موجب شدت یافتن بیماری آنان میشود.
مانند کسی که مبتلا به بیماری سرماخوردگی است و طبیب به او میگوید
سرکه برای تو خوب نیست، ولی بیمار به جای داروی سرماخوردگی سرکه میخورد و در نتیجه بیماری او شدت مییابد.
پیامبران الهی، اطبای بیماریهای روحی و عقلی انساناند. میگویند برای غبارروبی آینه عقل و درمان بیماریهایاندیشه، انسان باید از داروی
تقوا استفاده کند. حال اگر کسی به جای استفاده از داروی تقوا، با زهر هوس و زنگار ظلم و کفر و اسراف و فسق، خود را آلودهتر ساخت، بیماری او شدت مییابد، تا آن که مرگ عقلی او فرا رسد و هلاک گردد.
بنا بر این، منافقان در حقیقت، خود عامل شدت یافتن بیماری خویشاند و این که قرآن میگوید خداوند بیماری آنان را افزایش میدهد بدین معنا نیست که خداوند با آنان دشمنی دارد، بلکه همانطور که قبلاً (در مورد مانعیت ظلم و کفر و اسراف و فسق از شناختهای عقلی و قلبی) توضیح داده شد، چون همه پدیدههای جهان بالاخره منتسب به آفریدگار جهان است، بیماری منافقان و شدت یافتن آن نیز منتسب به اوست.
همانطور که اگر بیمار دارو بخورد، خداوند او را
شفا میدهد، متقابلاً اگر ناپرهیزی کند، خداوند او را بیمارتر میکند. درد و درمان، دو پدیدهاند و هر دو نهایتا به دست خداوند و منوط به مشیت او هستند. اما این اختیار به انسان داده شده است که زمینه پدید آمدن درد و یا موجبات بروز درمان را خود فراهم کند.
یکی دیگر از نامهای بیماری روحی و عقلی انسان در قرآن کریم «
قساوت» است. در این کتاب آسمانی، مجموعا هفت بار و در ضمن شش
آیه،
بیماری قساوت و مانعیت آن از شناختهای عقلی و قلبی مطرح شده است.
کلمه قساوت و نیز قسوت مصدر و به معنای سخت شدن است. مفردات القرآن در توضیح کلمه قسوت مینویسد:
«القسوة غلظ القلب، و اصله من حجر قاسٍ؛
قسوت عبارت است از سختی دل، و ریشه آن از سنگ سخت است.»
قساوت نوعی بیماری روانی و عقلی است که در اثر آن، زمینه شناخت حقیقت و پذیرش حق در انسان نابود میشود. کسانی که مبتلا به بیماری قساوت هستند گوششان به سخن حق بدهکار نیست و حرف حق در آنان اثر نمیکند و به گفته شاعر:
دانمای ناله در آن دل ز چه تاثیر نکردی •••• رخنه در سنگ محال است تو تقصیر نکردی
ولی قرآن کریم، بر خلاف نظر این شاعر میفرماید رخنه در سنگ ممکن است، لکن دلی که مبتلا به بیماری قساوت است، از سنگ سختتر و نفوذ ناپذیرتر است! در فرازی از
سوره مبارکه بقره پس از نقل یکی از معجزات
حضرت موسی (علیهالسلام)، در وصف یهود معاصر آن حضرت که همانند صهیونیستهای امروز مبتلا به بیماری قساوت بودند، آمده است:
«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکم مِّن بَعْدِ ذَلِک فَهِی کالْحِجَارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً وَ اِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یتَفَجَّرُ مِنْهُ الْاَنْهَـرُ وَ اِنَّ مِنْهَا لَمَا یشَّقَّقُ فَیخْرُجُ مِنْهُ الْمَآءُ وَ اِنَّ مِنْهَا لَمَا یهْبِطُ مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ...
سپس دلهای شما سخت شد، مانند سنگ، بلکه سختتر! زیرا بسا سنگهایی هست که میشکافد و نهرهایی از آن جاری میشود، و بعضی از سنگها میشکافد و آب از آن بیرون میریزد و بعضی از آنها از ترس خدا فرو میریزد...»
در این جا این سؤال پیش میآید که بیماری قساوت چگونه پدید میآید و به عبارت دیگر میکربی که این بیماری را تولید میکند چیست؟
عواملی که موجب پیدایش بیماری قساوت میشوند بسیارند. در قرآن و احادیث اسلامی، این عوامل به طور مشروح، مطرح شده است.
عهد شکنی، عمر طولانی در غفلت، آرزوی دراز، ترک عبادت، سخن بیهوده، استماع لهو، شکار، رفت و آمد با سلاطین و اهل زر و زور، ثروت بسیار، نگاه کردن به چهره بخیل، و به طور کلی
هوسرانی و
گناه از دیدگاه متون اسلامی، میکربهایی هستند که اگر انسان آلوده به این میکربها شد و خود را معالجه نکرد، به تدریج، مبتلا به بیماری قساوت میشود.
این میکربها سبب میشوند که انسان به تدریج به هوسرانی خو کند و پذیرش حق برای او ثقیل و ناگوار گردد، تا آنجا که
قلب و جان و
روح و اندیشه انسان در برابر حق همانند سنگ، بلکه سختتر از سنگ، نفوذناپذیر شود.
از دیدگاه متون اسلامی، بیماری قساوت، خطرناکترین بیماری و زیانبارترین اثر هوسرانی و بزرگترین
کیفر الهی در مورد ارتکاب گناهان است.
امام باقر (علیهالسّلام) در این باره میفرماید:
«انَّ للّهِِ عُقُوباتٌ فِی القُلُوبِ و الابدانِ: ضَنک فِی المَعِیشَةِ و وَهنٌ فِی العِبادَةِ، و ما ضُرِبَ عَبدٌ بِعُقُوبَةٍ اعظَمَ مِن قَسوَةِ القَلبِ؛
به تحقیق که
خداوند کیفرهایی به جهت ارتکاب گناهان در جسم و جان انسان دارد، مانند سختی زندگی و
سستی در عبادت، ولی هیچ کیفری بزرگتر از قساوت قلب نیست.»
با عنایت به این که ابتلا به این بیماری تدریجی است، و بیمار مبتلا به قساوت، حتی در اوج بیماری هم نمیتواند تشخیص بدهد که بیمار است، و علاج این بیماری بسیار سخت و در مواردی امکانناپذیر است، لذا انسان از آغاز زندگی باید مواظب باشد که به آن مبتلا نشود.
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در توصیههایی به فرزند ارجمندش
امام مجتبی (علیهالسّلام) میفرماید:
«انَّما قَلْبُ الحَدَثِ کالارضِ الخَالِیةِ، مَا اُلقِی فِیها شَیءٌ الّا قَبِلَتهُ، فَبَادَرتُک بِالادَبِ قَبلَ ان یقسُوَ قَلبُک و یشتَغِلَ لُبّک؛
همانا دل جوان همانند زمین تهی است که هر چه در آنانداخته شود میپذیرد. بدینجهت پیش از آن که دلت را قساوت بگیرد و اندیشهات مشغول گردد، به تأدیب تو مبادرت ورزیدم.»
یکی دیگر از نامهای بیماری روحی و عقلی
انسان در قرآن «
زیغ» است. این بیماری پنج بار در قرآن کریم ذکر شده است.
راغب در تفسیر کلمه زیغ در
مفردات الفاظ القرآن مینویسد:
«الزیغ: المیل عن الاستقام؛
زیغ، انحراف از راه راست و درست است.»
زیغ نوعی بیماری روانی و عقلی است که نظام ادراکات عقلی انسان را دچار اختلال میکند و کسی که مبتلا به این بیماری است نمیتواند به ندای عقل پاسخ مثبت دهد. این بیماری موجب میشود که بیمار از راهی که عقل آن را درست میداند، منحرف شود و به راهی نادرست رود.
بیماری زیغ در نتیجه تکرار پاسخهای منفی به ندای عقل به وجود میآید. وقتی انسان از راهی که عقل آن را درست میداند، منحرف شد و کاری را که عقل آن را نادرست میداند، انجام داد و این عملِ خلاف عقل را به دفعات تکرار کرد، انحراف از راستی و درستی، به تدریج، عادت او میشود و ضمیمه وجود او میگردد، به گونهای که دیگر به سختی میتواند و بعضا هرگز نمیتواند به راه راست برود و در مسیری که عقل آن را صحیح میداند قدم بردارد. این جاست که قلب و فکر انسان به بیماری زیغ و انحراف مبتلا شده است. قرآن کریم در این مورد میفرماید:
«فَلَمَّا زَاغُواْ اَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ؛
پس وقتی آنان از راه حق منحرف شدند خدا دلهایشان را منحرف گرداند.»
یعنی انحرافِ عملی انسان از راه حق سبب میشود که قلب و عقل انسان به بیماری زیغ و انحراف مبتلا گردد. به عبارت دیگر انحراف ظاهری در عمقاندیشه و جان انسان اثر میکند و موجب انحراف باطنی میشود.
انحراف دل و باطن انسان نتیجه طبیعی زنگار گرفتن آینه قلب است، و زنگار گرفتن آینه قلب نتیجه طبیعی هوسرانی و انحراف عملی از
راه حق است. و معنای انحراف باطنی و قلبی انسان به وسیله
خداوند همین است که انحراف عملی و ظاهری، براساس سنن الهی و نظام آفرینش به انحراف قلبی و روحی تبدیل میشود.
بیماری زیغ و انحراف فکری و روحی، یکی از بیماریهای خطرناک روانی و عقلی است که اگر کسی به آن مبتلا شود، به جای راه تکامل، چاه سیه روزی و انحطاط را انتخاب میکند و به جای راه
سعادت، بیراهه
شقاوت را میپیماید و آن قدر در این بیراهه میرود تا در
دوزخ سقوط کند.
این بیماری خطرناک تا وقتی انسان زنده است، او را تهدید میکند و خطر ابتلا به این بیماری به حدی است که «
راسخان در علم» و آنان که با دیده
بصیرت، باطن این جهان را میبینند، پیوسته از
خداوند میخواهند که آنان را از این خطر حفظ کند:
«وَالرَّسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ... رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ اِذْ هَدَیتَنَا...
راسخان در علم میگویند... خدایا! دلهای ما را منحرف مکن پس از آن که هدایتمان کردی.»
باقی ماندن و استقامت در راه حق از آمدن در این راه دشوارتر است. از آغاز زندگی بشر تا کنون، کسانی که قدم در صراط مستقیم الهی گذاشتهاند و در خط
خدا و
اسلام آمدهاند بسیارند، ولی کسانی که در این راه و این خط تا آخر پابرجا ماندهاند اندکاند.
امام کاظم (علیهالسّلام) در تبیین آیهای که مطرح شد، میفرماید:
خداوند از مردم صالحی حکایت میکند که در نیایش گفتهاند: «خدایا دلهای ما را منحرف مکن پس از این که هدایتمان کردی»؛ زیرا آنان میدانند که این احتمال همیشه وجود دارد که دل به بیماری زیغ مبتلا شود و به کوری قبل از
هدایت الهی بازگردد.
راسخان در علم و مردم صالح ژرفاندیش، که از مشکلات راه حق و سختیهای ادامه دادن این راه باخبرند و از خطر انحراف بیمناک، پیوسته از خدا میخواهند که پس از این که آنان را هدایت کرده، به راه خود و
اسلام و انقلاب اسلامی آورده است، آنان را در این راه ثابت قدم بدارد تا مبادا
شیطان و
هوای نفس، ایشان را از این راه منحرف کند.
جابر بن عبد اللّه انصاری نقل کرده است که
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) این
دعا را زیاد تکرار میکردند:
«یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ، ثَبِّت قُلُوبَنا عَلی دِینِک؛
ای گرداننده دلها! دلهای ما را بر دین خود ثابت بدار.»
یعنی خدایا! حال که راه خودت را به من نشان دادی، و راه راست را برای رسیدن به
سعادت و لقای تو یافتم، توفیقم ده که در این راه ثابت قدم بمانم.
یکی دیگر از تعبیرهایی که قرآن کریم در مورد بیماریهای عقلی و روحی به کاربرده است، «
رین» است. این تعبیر یک بار در قرآن آمده است.
رین به معنای چرک و زنگ و زنگار است. به زنگی که بر اجسام شفاف و با جلا، مانند
آینه و
شمشیر مینشیند در لغت عرب رین گفته میشود.
از دیدگاه
قرآن کریم کردار ناشایسته انسان موجب چرک شدن و زنگار گرفتن آینه عقل و قلب او میشود و این زنگار اندیشه و روان انسان را بیمار میکند و انسان با ابتلا به این بیماری از ادراک حقایق عقلی و قلبی محروم میشود:
«کلَا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کانُواْ یکسِبُونَ؛
چنین نیست؛ بلکه آنچه کسب کردهاند (کردار ناشایسته آنان) بردلهایشان زنگ زده است.»
آیاتِ قبل از این آیه در مورد منکران زندگی پس از مرگ و
تکذیب معاد است. قرآن کریم، ابتدا با کلمه «کلا» (چنین نیست) پندار منکران را
نفی میکند و سپس توضیح میدهد که اینگونه پندارها اساس عقلی و علمی ندارد، بلکه ریشه این موضعگیریها در برابر حقایق هستی،
جهل است. آنان که آینه عقل و قلبشان را زنگار کردار ناشایسته تیره و تار کرده است، از شناختهای عقلی محروماند و لذا نمیتوانند زندگی پس از مرگ را دریابند.
قرآن کریم کسانی را که مبتلا به بیماری اندیشه هستند و این بیماری، آنان را از شناخت حقایق عقلی محروم کرده است، کور میداند. تعبیر
کوری در قرآن، چهار بار در مورد کوری ظاهری و بیست و نه بار در مورد بیماری اندیشه و کوری باطنی به کار رفته است. در
سوره حج میخوانیم:
«فَاِنَّهَا لَا تَعْمَی الْاَبْصَـرُ وَ لَـکن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ؛
آری، دیدهها کور نیست، ولی دلهایی که در سینههاست
کور است!».
در آیات دیگری از همین سوره افرادی که مبتلا به بیماری اندیشه هستند به عنوان کرها و لالها و کورهایی مطرح شدهاند که
قدرت تفکر و
تعقل از آنان سلب گردیده و امیدی به بازگشت آنان به راه حق و حقیقت وجود ندارد:
«صُمُّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لَا یعْقِلُونَ؛
آنان کر و گنگ و کور هستند و بدین جهت نمیتوانند بیندیشند.»
«صُمُّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لَا یرْجِعُونَ؛
آنان کر و گنگ و کورند و بدین جهت نمیتوانند به راه حق باز گردند.»
وقتی انسان به بیماری اندیشه مبتلا شود گوش او از شنیدن و ادراک حق، زبان او از اعتراف به حقیقت، و چشم او از رؤیت حقایق هستی ناتوان میشود و امیدی به هدایت چنین فردی در این جهان و سعادتش در جهان پس از مرگ نیست:
«وَ مَن کانَ فِی هَـذِهِ اَعْمَی فَهُوَ فِی الْاَخِرَةِ اَعْمَی؛
کسی که در این جهان کور است در جهان دیگر نیز کور خواهد بود.»
امام رضا (علیهالسلام)، در توضیح این آیه کریمه میفرماید: «یعنی اعمی عَنِ الحَقائِقِ المَوجُودَةِ...» کسی که حقایق موجود هستی را در جهان پیش از مرگ نمیتواند ببیند، در جهان پس از مرگ نیز کور و از رؤیت حقایق محروم خواهد بود.
ششمین تعبیر قرآن کریم از بیماریهای فکری و روحی انسان، «
ختم» و «
طبع» است. این دو کلمه، هر دو به معنای مهر شدن است، مهری که با آن نامه را به پایان میبرند، یا مهری که با آن درِ اطاق یا صندوق یا پاکت را مهر و موم میکنند.
از نظر مفهوم لغوی، طبع اعم از ختم است. یعنی هر ختم طبع هم هست، ولی هر طبع، ختم نیست؛ مثل این که میگویند هر گردویی گرد است، ولی هر گردی گردو نیست.
مفردات القرآن در معنای طبع مینویسد:
«الطبع ان تصوّر الشیء بصورة مّا کطبع السکة و طبع الدراهم، و هو اعمّ من الختم؛
طبع عبارت است از این که چیزی به صورت خاصی تصویر گردد، مانند تصویر
سکه(سکه، فلز منقوشی است که
درهم برآن ضرب میشود، و دراهم، جمع درهم، به معنای پول رایج نقره است (المنجد.)) و تصویر درهم، و آن اعم از ختم است.»
بنابراین، طبع عبارت از این است که چیزی به صورت و شکل ویژهای در آید، ولی ختم به معنای نقش خاصی است که در مهر کردن پایان نامه و یا چیزهایی که میخواهند دست نخورده باقی بماند، به کار میرود. پس هر ختم طبع نیز هست؛ چون در هر ختم نقش خاصی به کار میرود، ولی هر طبع، ختم نیست، مانند کتاب که نقوش ویژهای در آن وجود دارد، ولی ختم نیست.
این از نظر مفهوم لغوی، ولی در قرآن و روایات اسلامی، ختم و طبع، هردو در یک معنا به کار رفتهاند. امام رضا (علیهالسّلام) در
تفسیر این آیه کریمه «خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ...»
میفرماید:
«الخَتمُ هُوَ الطَّبعُ عَلی قُلُوبِ الکفّارِ عُقُوبَةً عَلی کفرِهِم، کما قَالَ (عزوجل): ت «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیهَا بِکفْرِهِمْ....
ختم همان طبع بر دلهای کفار به سبب کفر آنهاست، همانطور که
خداوند (عزوجل) فرموده است: «بلکه خداوند، دلهای آنان را به سبب کفرشان مهر کرده است...»
در
قرآن کریم، طبع یازده بار و ختم پنج بار، و مجموعا مُهر شدن قلب شانزده بار مطرح شده است.
بیماری طبع این است که
قلب و
روح و
فکر انسان حالت و طبیعت خاصی پیدا کند که آن حالت و طبیعت، مانع شناختهای عقلی و قلبی گردد.
آنچه موجب پیدایش این طبیعت میشود و انسان را دچار بیماری طبع میسازد، هوسرانی و ظلم و جنایت و بهطور کلی کارهای ناشایسته است. هر عمل ناشایست اثر خاصی بر روح و اندیشه انسان میگذارد و تکرار این اعمال اثر مزبور را تشدید میکند، تا آنجا که طبیعت نخستین انسان تغییر میکند و ناشایستگی به صورت طبیعت ثانوی، ضمیمه روح و جان انسان میگردد و در این صورت است که آدمی به بیماری طبع مبتلا شده است.
قرآن کریم درباره علت ابتلای انسان به بیماری طبع میفرماید:
«کذَلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلَی کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ؛
این چنین خداوند بر دل هر متکبر جباری مهر میزند.»
منظور از
متکبر جبار کسی است که در برابر حق
کبر میورزد و از پذیرفتن آن امتناع میکند. یعنی، براساس سنت تغییرناپذیر آفرینش،
خداوند به افرادی که زیر بار حق نمیروند، به تدریج، طبیعت ویژهای میدهد که این طبیعت، آنان را بهطور کلی از شناخت حقیقت و پذیرفتن آن محروم میکند، به گونهای که گویا منابع شناختهای عقلی و قلبی آنان مسدود و مهر و موم شده است.
در
سوره یونس تعدی و تجاوز به عنوان علت ابتلای انسان به بیماری طبع مطرح شده است:
«کذَلِک نَطْبَعُ عَلَی قُلُوبِ الْمُعْتَدِینَ؛
این چنین بر دلهای متجاوزان مهر میزنیم.»
و در
سوره اعراف، پنهان کردن و کتمان حق علت بیماری طبع معرفی شده است.
«کذَلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِ الْکـفِرِینَ؛
این چنین خداوند بر دلهای کافران مهر میزند.»
همانطور که قبلاً توضیح داده شد، بیماری ختم و بیماری طبع یکی است و به همین جهت در روایت ختم به طبع
تفسیر شده است و این دو کلمه هر دو به «مهر شدن قلب» ترجمه میشوند.
بنابراین، بیماری ختم مانند بیماری طبع، عبارت است از پیدایش حالت و طبیعت خاصی دراندیشه و روان انسان که مانع شناختهای عقلی و قلبی است. البته از هر یک از این دو تعبیر نکته ویژهای را میتوان استنباط کرد:
نکتهای که در تعبیر طبع وجود دارد این است که این بیماری سبب میشود طبیعت اولیه انسان تغییر کند و ناشایستگی به صورت طبیعت ثانوی او در آید.
و نکتهای که در تعبیر ختم به نظر میرسد این است که بیماری اندیشه و روان، در اوج شدت، سبب میشود که با تغییر طبیعتِ نخستین انسان، کار او در این جهان پایان یابد و پرونده تبهکاریاش مختومه و هلاکتش قطعی گردد:
«خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَ عَلَی سَمْعِهِمْ وَ عَلَی اَبْصَـرِهِمْ غِشَـوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ؛
خداوند بر دلها و گوشهای آنان مهر نهاده است و بر چشمهایشان پردهای افتاده و برای آنان عذابی دردناک است».
و اما این که چرا و چگونه انسان مبتلا به بیماری ختم میشود، پاسخ این سؤال را باید در
سوره جاثیه جویا شد:
«اَفَرَءَیتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلَـهَهُ هَوَاهُ وَ اَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَـوَةً فَمَن یهْدِیهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ اَفَلَا تَذَکرُونَ؛
آیا دیدی آن کس را که هوس خود را خدای خود گرفته است و خداوند او را براساس
علم گمراه نموده و بر گوش و قلبش مهر نهاده و بر دیدهاش مانعی قرار داده است؟ چه کسی بعد از
خدا او را
هدایت میکند؟ آیا هشیار نمیشوید؟»
یعنی
هواپرستی سبب میشود که انسان هوسران به تدریج به بیماری ختم مبتلا شود و در این صورت
گوش عقل و
دل او مهر و موم میشود و دیده
بصیرت وی کور میگردد. و هنگامی که خداوند راههای شناخت عقلی و قلبی را بر
انسان مسدود کرد، دیگر هیچ کس نمیتواند او را هدایت و راهنمایی کند.
هفتمین تعبیر
قرآن کریم از بیماریهایاندیشه و روان «قفل شدن قلب» است. این تعبیر فقط یک بار در این کتاب آسمانی آمده است؛ بدین قرار:
«اَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ اَمْ عَلَی قُلُوبٍ اَقْفَالُهَآ؛
آیا در قرآن
تدبر نمیکنند یا بر دلهایی قفلهای آنهاست؟»
مفردات الفاظ القرآن در معنای قفل مینویسد:
«القفل جمعه اقفال، یقال: اقفلت الباب، و قد جعل ذلک مثلاً لکل مانع للانسان من تعاطِی فعل؛
قفل، جمع آن اقفال است. گفته میشود: در را قفل کردم (یعنی آن را بستم) و این مثل شده است برای هر مانعی که انسان را از انجام کاری باز میدارد.»
بنا بر این، معنای آیه کریمه این است که: آیا در قرآن تدبر نمیکنند یا قفلهای دلها که مانع شناختهای عقلی و قلبی است، نمیگذارد تدبر کنند؟ و به سخن دیگر: آیا نمیخواهند
تدبر کنند یا نمیتوانند؟
در این جا این سؤال مطرح میشود که آنچه موجب قفل شدن قلب و ابتلای انسان به این بیماری است چیست؟
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) در روایتی خطاب به گروهی که به این بیماری مبتلا هستند، پاسخ سؤال فوق را چنین دادهاند:
«قَدْ قادَتْکم ازِمَّةُ الحَینِ، و اسْتَغْفَلَتْ عَلَی قُلُوبِکم اقفالُ الرَّینِ؛
تحقیقا مهارِ هلاکتْ شما را به دنبال خود کشیده و قفلهای زنگار، غلاف و حجاب دلهای شما شده است»
زنگارهایی که موجب قفل شدن قلب میشود، همان تیرگیها و غبارهایی است که در اثر هوسرانی و کارهای ناشایسته بر آینه قلب مینشیند و در آیه کریمه و روایتی که ذکر شد، از آنها به قفلهای قلب تعبیر شده است؛ به لحاظ این که این زنگارها منابع شناختهای عقلی و قلبی را کاملاً مسدود میکند.
گاهی بیماریهایاندیشه و روان چنان شدت مییابد که انسان به کلی فاقد شناختهای عقلی و قلبی میگردد. این جاست که قلب میمیرد و مرگ عقلی انسان فرا میرسد.
یکی از نکات آموزنده قرآن کریم و احادیث اسلامی آن است که برای انسان دو نوع زندگی مطرح میکنند: زندگی جسم و زندگی روح، یا حیات حسی و
حیات عقلی. زندگی جسم انسان وابسته به سلامتی حواس ظاهری اوست و زندگی روح و حیات عقلی انسان به سلامتی حواس باطنی او بستگی دارد.
به عبارت دیگر: کسانی که حس، تنها راه شناخت آنهاست، حیات آنها حیات جسمانی و حیوانی است، و کسانی که راه شناختهای عقلی و قلبی نیز برای آنها باز است، از حیات عقلی و روحانی و انسانی برخوردارند. و بر این اساس قرآن کریم به افرادی که فاقد شناختهای عقلی و قلبی هستند، مرده خطاب میکند و به
پیامبر اسلام صریحا اعلام مینماید که:
«اِنَّک لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَ لَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ اِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِینَ• وَ مَآ اَنتَ بِهَـدِی الْعُمْی عَن ضَلَــلَتِهِمْ؛
تو نمیتوانی سخن خود را به مردهها بفهمانی و حرف خود را به گوش آنان که کرند و پشت کرده فرار میکنند، برسانی و تو نمیتوانی آنان را که کورند، از گمراهی بازداری و راهنمایی کنی.» (آیه ۵۲
سوره روم نیز مشابه این آیه است.)
یعنی مواعظ الهی و سخنان پیام آوران خدا، تنها در هدایت و راهنمایی کسانی مؤثر است که از حیات انسانی برخوردار باشند، «لِّینذِرَ مَن کَانَ حَیا؛
تا هشدار دهد آن کس را که زنده است.»
ولی آنان که در نتیجه کردار ناشایسته زندگی معنوی و حیات واقعی خود را از دست دادهاند، قابل هدایت نیستند و حتی پیامبر اسلام قادر به راهنمایی آنان نیست.
در احادیث اسلامی کسانی که فاقد زندگی معنوی و حیات عقلی و روحی هستند «
میت الاحیاء» یعنی مرده زندگان نامیده شدهاند، و مردههای حقیقتی ایناناند.
پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) در حدیثی میفرماید:
«لَیسَ مَنْ ماتَ فَاسْتَراحَ بِمَیتٍ، انَّما المَیتُ مَیتُ الاحْیاءِ؛
کسی که مرد و راحت شد مرده نیست. همانا مرده حقیقی مرده زندگان است! مرده زندگان کسی است که میخورد، میخوابد، راه میرود، تولید مثل میکند و بالاخره زندگی حیوانی دارد، ولی فاقد زندگی انسانی است، یعنی عقل و قلب او احساس و شعور خود را از دست دادهاند، لذا توانایی شناخت حقایق عقلی و قلبی را ندارد.»
آنچه موجب مردن دل و مرگ عقل انسان میشود عبارت از هوسرانی و انجام کارهای ناشایسته است. هوس، عقل انسان را به تدریج بیمار میکند و هوسرانی، رفته رفته بیماری اندیشه و روان را شدت میبخشد، و در اوج شدت بیماری عقل و قلب میمیرد و با مردن عقل و قلب، انسان زندگی واقعی و حیات انسانی خود را از دست میدهد. امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مرگ عقلی انسان را اینگونه تشریح کرده است:
«مَنْ عَشِقَ شَیئا اعشی بَصَرَهُ و امْرَضَ قَلْبَهُ.... ؛
کسی که عاشق چیزی شود، عشق، دیده عقل او را نابینا و دلش را بیمار میکند...»
در این قسمت از سخنان امام (علیهالسّلام) عشق که اوج شدت هوس است، به پردهای تشبیه گردیده که جلو دیده عقل را میگیرد و انسان را در تاریکیاندیشه قرار میدهد، و نیز به میکربی تشبیه شده که موجب بیماری قلب و روان و حقیقت انسان میگردد و وقتی که قلب بیمار شد، به گفته امام (علیهالسّلام) در ادامه:
«... فَهُوَ ینظُرُ بِعَینٍ غَیرِ صَحِیحَةٍ ویسمَعُ بِاُذُنٍ غَیرِ سَمِیعَةٍ؛
پس وی (کسی که دلش بیمار است) با دیدهای ناسالم مینگرد و با گوشی ناشنوا میشنود.... «
چرا دیده عقل نمیبیند و گوش عقل نمیشنود؟ چون بیماری هوس موجب
مرگ قلب بیمار شده است و به گفته امام (علیهالسّلام) در ادامه:
«قَد خَرِقَتِ الشَّهَواتُ عَقْلَهُ، و امَاتَتِ الدُّنیا قَلْبَهُ؛
هوسها عقل هوسران را فاسد، و
دنیاپرستی قلب او را میرانده است.»
امام (علیهالسّلام) در سخنی دیگر میفرماید:
«مَن قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلبُهُ، و مَن ماتَ قَلبُهُ دَخَلَ النّارَ؛
کسی که پرهیز و پروای او کم شود، دلش میمیرد و کسی که دلش بمیرد،
اهل دوزخ است.»
یعنی هوسرانی و ارتکاب مکرر کارهای ناشایسته موجب
مرگ دل میشود، و کسی که دلش مرد، چون دیگر نمیتواند راه بهشت را پیدا کند، قطعا اهل دوزخ است.
قبلاً توضیح داده شد که کلمه قلب، در قرآن، در سه معنا به کار رفته است:
۱. مرکز
تعقل و
اندیشه.
۲. مرکز شناختهای غیر حسی و غیر عقلی.
۳.
نفس و
روح انسان.
و گفته شد که منبع اصلی همه ادراکات و شناختهای انسان، قلب به معنای سوم یعنی روان انسان است. در حقیقت، وقتی کلمه قلب در معنای اول یا دوم به کار میرود، در بعدی از ابعاد، یا دریچهای از دریچهها، یا ابزاری از ابزارها و یا مرتبهای از مراتب خود به کار رفته است. این خلاصهای است از آنچه در فصل اول درباره معنای قلب در قرآن ذکر شد. ولی ظاهرا در آیات و روایاتی که در این فصل در مورد بیماریهایاندیشه مورد بررسی قرار گرفت، کلمه قلب در معنای سوم به کار رفته است، با این توضیح که وقتی نفس و روح انسان در نتیجه ابتلا به موانع شناخت بیمار شد، ابعاد مختلف آن دچار اختلال میگردد، یعنی مرکز تعقل و اندیشه و نیز مرکز شناختهای غیر حسی و غیر عقلی انسان درست کار نمیکند و حتی شناختهای حسی انسان مختل میشود. بنا بر این، از دیدگاه قرآن کریم و احادیث اسلامی، موانع شناختهای قلبی همان موانع شناختهای عقلی است و بدین جهت، تعبیر ما از بیماریهای مذکور «بیماریهای فکری و روحی» بود، و از همین رو، علاج بیماریهای قلبی نیز همان علاج بیماریهای عقلی است.
ظلم،
کفر،
فسق و
اسراف، میکربهایی هستند که نیروی ادراک انسان را بیمار میکنند.
قرآن کریم از بیماری نیروی ادراک، هشت تعبیر دارد: بیماری قلب، قساوت قلب، انحراف قلب، زنگار قلب، کور شدن قلب، مهر شدن قلب، قفل شدن قلب و مردن قلب.
نخستین تعبیر قرآن از کسانی که توانایی شناخت حقایق عقلی را ندارند، تعبیر «
بیمار» است. قرآن، اینگونه مردم را همانند بیماران جسمی مریض میداند. کلمه مرض در قرآن یازده بار در مورد بیماریهای جسمی و سیزده بار در مورد بیماریهای روحی و عقلی به کار رفته است.
از دیدگاه قرآن،
منافقان،
کفار، افراد شهوتران و به طور کلی همه کسانی که غلبه
هوس، مانع شناختهای عقلی آنان است بیمارند.
بیماریهای عقلی، همانند بیماریهای جسمی در صورت ناپرهیزی تشدید میشود. و گاه ناپرهیزی موجب
مرگ بیمار میگردد، و معنای افزوده شدن بر شدت بیماری این افراد به وسیله
خداوند نیز همین است.
دومین تعبیر قرآن از بیماری فکری و روحی انسان، تعبیر «
قساوت» است. این تعبیر هفت بار و در ضمن شش آیه آمده است.
قساوت قلب، به معنای سخت شدن دل، نوعی بیماری روانی و عقلی است که در اثر آن، روان واندیشه انسان در برابر حق، همانند سنگ بلکه سختتر از سنگ، نفوذناپذیر میشود.
در متون اسلامی،
عهدشکنی، گذر عمر در غفلت،
آرزوی دراز، ترک عبادت،
سخن بیهوده، استماع لهو،
شکار، رفت و آمد با اهل زر و زور، ثروت بسیار، نگاه کردن به چهره
بخیل و بطور کلّی هوسرانی و گناه، موجب قساوت قلب میشود.
بیماری قساوت از خطرناکترین بیماریهای روحی و فکری است و پیشگیری از آن باید از آغاز زندگی صورت گیرد.
سومین تعبیر قرآن از بیماریهای روحی و عقلی «
زیغ» است. این بیماری پنج بار در
قرآن مطرح شده است.
زیغ به معنای انحراف از راه راست، نوعی بیماری روانی و عقلی است که موجب میشود انسان نتواند در راهی که عقل آن را صحیح میداند حرکت کند
انحرافِ عملی انسان از راه حق سبب میشود که اندیشه و روان انسان، به تدریج به بیماری زیغ و انحراف مبتلا شود.
انسان تا وقتی زنده است، در معرض ابتلا به بیماری زیغ است و خطر این بیماری به حدی است که
راسخان در علم پیوسته از
خدا میخواهند آنان را از این خطر مصون بدارد.
چهارمین تعبیر قرآن از بیماریهای عقلی و روحی «
رین» است. این تعبیر یک بار در قرآن ذکر شده است.
از دیدگاه قرآن کردار ناشایسته انسان موجب چرک شدن و زنگار گرفتن آینه عقل و قلب و بیماری اندیشه و روان او میگردد و انسان در اثر این بیماری از ادراک حقایق عقلی و قلبی محروم میشود.
پنجمین تعبیر قرآن از بیماریهای روحی و عقلی «کوری» است. این تعبیر چهار بار در مورد کوری ظاهری و بیست و نه بار در مورد کوری باطنی و بیماری اندیشه در قرآن مطرح شده است.
بیماری اندیشه موجب میشود که گوش از ادارک حق کر و زبان از اعتراف به حقیقت
لال و
چشم از رؤیت حقایق هستی،
کور گردد.
ششمین تعبیر قرآن از بیماریهای فکری و روحی انسان تعبیر «
ختم» و «
طبع» است، بیماری طبع یازده بار و بیماری ختم پنج بار در قرآن مطرح شده است و این دو کلمه هر دو به مهر شدن ترجمه میشود.
از نظر لغوی طبع اعم از ختم است، ولی در قرآن و احادیث اسلامی هر دو در یک معنا به کار رفتهاند.
بیماری طبع و ختم عبارت از این است که اندیشه و روان انسان حالت و طبیعتی پیدا کند که مانع شناختهای عقلی و قلبی گردد.
طبیعتی که مانع شناختهای عقلی و قلبی است، در نتیجه کارهای ناشایسته در انسان به وجود میآید.
نکتهای که در تعبیر طبع وجود دارد این است که تکرار کارهای ناشایسته سبب میشود که طبیعت نخستین انسان تغییر کند و ناشایستگی به صورت طبیعت دوم او درآید.
نکتهای که در تعبیر ختم وجود دارد این است که با تغییر یافتن طبیعت نخستین انسان، هلاکت او قطعی و کارش پایان یافته تلقی میگردد.
هفتمین تعبیر قرآن از بیماریهایاندیشه و روان «قفل» شدن قلب است، این تعبیر یک بار در قرآن آمده است.
آنچه موجب قفل شدن قلب میگردد، زنگارهایی است که در نتیجه هوسرانی بر آینه دل مینشیند. و نکتهای که در تعبیر قفل وجود دارد، مسدود شدن کامل منابع شناختهای عقلی و قلبی به وسیله این زنگارهاست.
هشتمین تعبیر قرآن از بیماریهای عقلی «
موت» است و این تعبیر در جایی به کار میرود که بیماریهای اندیشه و روان سبب گردد که انسان به کلّی فاقد شناختهای عقلی و قلبی گردد.
یکی از نکات آموزنده قرآن و احادیث اسلامی در ارتباط با زندگی این است که برای انسان دو نوع حیات و زندگی مطرح میکنند: زندگی جسم و زندگی روح، یا
حیات حسی و
حیات عقلی.
از نظر قرآن و حدیث کسانی که تنها راه شناخت آنان حس است، زندگی حیوانی دارند و کسانی که راه شناختهای عقلی و قلبی برای آنان باز است، از زندگی انسانی برخوردارند.
از نظر قرآن مواعظ الهی و سخن پیامبران تنها در هدایت کسانی که از زندگی انسانی برخوردارند مؤثر است.
در احادیث اسلامی کسانی که فاقد حیات عقلی هستند، به عنوان مرده زندگان معرفی شدهاند. آنچه حیات عقلی را از انسان سلب میکند، هوسرانی و ارتکاب کارهای ناشایسته است.
موانع شناختهای قلبی، همان موانع شناختهای عقلی است و درمان آنها نیز با درمان بیماریهای عقلی تفاوتی ندارد.
سایت حدیثنت، برگرفته از مقاله «بیماریهای نیروی ادراک از نگاه قرآن» تاریخ بازیابی ۱۳۹۶/۲/۳.