• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

برهان حدوث

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلید واژه: برهان حدوث،حادث،حرکت، تغیر،
پرسش: برهان حدوث چیست؟
پاسخ:
برهان حدوث در الهیات اسلامی ـ به ویژه نزد متکلمان ـ از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ تا آن جا که به عنوان طریق ویژه متکلمان نامیده شده است. برهان حدوث در کتب کلامی به گونه‌های مختلفی تقریر شده است.
[۱] فخر الدین رازی، المطالب العالیه، ج۱، ص۲۰۰ـ۲۳۲.
[۲] محقق طوسی، قواعد العقائد، ص۳۹ـ۴۵.
[۳] سید شریف گرگانی، شرح المواقف، ج۸، ص۳ـ۴،
طریق حدوث در احادیث اسلامی نیز به روشنی مطرح شده است.
[۴] الإلهیات فی مدرسه اهل البیت ـ علیه السلام،علی ربانی گلپایگانی




برهان حدوث از دو مقدمه ذیل تشکیل شده است:
الف: جهان حادث است
ب: هر چه حادث است به پدید آورنده نیاز دارد.
نتیجه: جهان به پدید آورنده نیاز دارد.


مقدمه دوم این برهان عقلی و بدیهی است، و منکران وجود خدا نیز آن را قبول دارند، چرا که مقتضای اصل علیت است.


دلیرل بر مقدمه نخست آن، این است که:
۱. جهان متغیر و متحول است.
۲. آنچه متغیر و متحول است، حادث است.
پس جهان حادث است.


مقدمه دوم این استدلال نیز بدیهی است و این بدیهی بودن از تأمل در حقیقت تغییر و حدوث به دست می‌آید، زیرا حدوث عبارت است از وجودی که مسبوق به عدم است و چیزی که متغیر و متحول است هیچ گاه ثبات و قرار ندارد و هر حالتی از آن مسبوق به عدم است، و چون این ویژگی عمومیت دارد حدوث نیز عمومی و فراگیر است.


مقدمه اول این استدلال از طریق مشاهده حسی به دست می‌آید، زیرا هم مشاهده سطحی و هم کشفیات علمی بر حرکت و تغیر جهان طبیعت گواهی می‌دهند، چنان که برهان فلسفی نیز آن را تأیید می‌کند.(مقصود برهان حرکت جوهری ماده است که صدرالمتألهین آن را ابداع و اثبات کرد).


علامه طباطبائی در تقریر برهان حدوث چنین گفته است:
«هم مشاهده ابتدایی به ثبوت رسانده و هم با کنجکاوی علمی به دست می‌آید که اجزاء جهان با همدیگر ارتباط وجودی دارند و این ارتباط و به هم پیوستگی نه تنها در میان یک دسته ویژه‌ای از اجزاء جهان می‌باشد بلکه تا هر جا باریک بین شده و به بررسی بپردازیم رشته ارتباط را محکم‌تر می‌یابیم».
[۵] اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۹۱ـ۹۳.

جهان در وجود خود متغیر و متحول می‌باشد یعنی پس از نیستی، هستی می‌پذیرد، زیرا در هر راهی به محاسبه حوادث جهان بپردازیم سرانجام به حرکت عمومی (حرکت وضعی و مکانی و یا حرکت جوهری) خواهیم رسید، و حرکت، هستی است پس از نیستی و وجودی است آغشته به عدم و به مقتضای قانون علت و معلول هر موجود حادثی، علت وجود می‌خواهد.


گرچه ماده در حرکت و تغیر دائمی است، و حرکت و تغیر نیز ملازم با تجدد و حدوث است،ولی همین ملازمه موجب می‌شود که تجدد و حدوث برای ماده، امری ازلی و ثابت باشد یعنی متغیر و متحرک بودن ماده، امری ازلی و ثابت خواهد بود و آن چه ازلی و ثابت است بی‌نیاز از علت است.


حرکت و تغیر، صفت ماده و ماده، موصوف (متحرک) است و در نتیجه ماده نسبت به حرکت، نقش قابل و پذیرنده را دارد و در این جهت فرق نمی‌کند که حرکت از ماده، قابل انفکاک باشد یا نباشد، و به حکم عقل و گواهی تجربه در پیدایش یک پدیده، وجود قابل کافی نیست؛ بلکه وجود فاعل نیز لازم است. بدین جهت، محال است که محرک عین متحرک باشد. بنابراین به حکم قانون علیت، حرکت به علتی غیر از ماده قابل آن احتیاج دارد، خواه حرکت لازمه لاینفک ماده باشد یا از آن انفکاک پذیر باشد.
[۶] اصول فلسفه،ج۳، مقاله علت و معلول.



این سخن با قانون جبر در فیزیک نیز منافات ندارد، زیرا مفاد آن قانون، این است که جسم در حفظ حرکتی که دارد به عامل خارجی نیاز ندارد، و تنها در تغیر جهت یا سرعت حرکت نیازمند عامل بیرونی است و مفاد اصل عقلی مزبور این است که حدوث حرکت به علت خارجی نیاز دارد، گر چه ممکن است آن علت، حرکت را وصف لازم و لاینفک جسم قرار دهد به گونه‌ای که در ادامه حرکت به علت خارجی نیاز نداشته باشد.
از بیان فوق نادرستی فرضیه مواد ازلی و متحرک در تفسیر پیدایش پدیده‌های جهان طبیعت نیز روشن شد، زیرا ازلی بودن وجود آنها به تنهایی کافی در توجیه حرکت آنها نیست، ‌چون حرکت همان گونه که قابل (متحرک) می‌خواهد، فاعل (محرک) نیز می‌خواهد،


علامه طباطبای ی در این باره گفته است:
«ماده‌ای که تنها امکان ترکیبات، صور و خواص را دارد و بس، با مجرد جواز و امکان، فعلیت آنها را نمی‌تواند واجد شود، مانند پنبه‌ای که قابلیت رخت شدن را دارد، به مجرد این قابلیت رخت نمی‌شود، و نمی‌شود پنبه را پوشید بلکه دستهای دیگری مانند کارخانه ریسندگی و بافندگی و خیاطی باید به میان بیاید... در مورد تأثیر لازم است مؤثر، اثر را واجد باشد و در مورد تأثر، متأثر باید فاقد اثر باشد و البته فقدان نمی‌تواند وجدان شود و به همین جهت ماده که حامل امکان و قابلیت شیء است نمی‌تواند فعلیت همان شیء را که ندارد به خود دهد.درست است که فعلیت‌هایی که در ماده به وجود می‌آیند با تجزیه و ترکیب و پیدایش شرایط مناسب به وجود می‌آیند، ولی باید دید که آیا تنها امکان تجزیه و ترکیب در ماده می‌تواند فعلیت تجزیه و ترکیب را به وجود آورد،و آیا امکان شرائط، همان فعلیت شرائط می‌باشد؟»
[۷] اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۱۸ـ۱۷.



اصل دوم (اصل اول ترمودینامیک، قانون بقای انرژی است.) ترمودینامیک که از قوانین فیزیکی است گویای این واقعیت است که اگر دو جسم گرم و سرد کنار هم قرار داشته باشند، گرما از جسم اول به جسم دوم انتقال می‌یابد و این انتقال گرما تا ایجاد تعادل گرمای دو جسم ادامه دارد و ممکن نیست به خودی خود عکس قضیه رخ دهد، این جریان را «گرایش به تعادل» نیز می‌نامند، یعنی اگر اجسام را به حال خود رها کنیم به تعادل می‌گرایند، تعادل مکانیکی و گرامیی، حالت طبیعی اجسام است، این قانون را گاهی به عنوان گرایش به بی‌نظمی نیز می‌نامند، و این بدان جهت است که حالت منظم مولکول‌های انرژی نامحتمل‌ترین حالت آنها، و حالت غیر منظم آنها محتمل‌ترین حالت آنها می‌باشد، مثلاً قرار گرفتن همه مولکولهای هوای اطاقی که ما در آن قرار داریم در یک قسمت خاص، گر چه عقلاً ممکن است، ولی احتمال آن بسیار ضعیف است، ولی قرار گرفتن آنها به صورت پراکنده در نقاط مختلف فضای داخل اطاق بسیار محتمل و شدنی است، بنابراین پراکنده بودن انرژی و اختلاط آن محتمل‌تر و طبیعی‌تر از تراکم آنها در یک نقطه است، بدین جهت گرایش به تعادل (حالت طبیعی) با گرایش به بی‌نظمی ـ به معنای یاد شده، برابر است.
[۸] فیزیک برای همه، آ.کیتایکارودسکی، ل. لاندائو، ترجمه محمد یاسین، ص۴۰۹ـ۴۰۴.

البته باید توجه داشته که حالت تعادل به معنی آرامش درونی نیست، در درون هر سیستم پیوسته حرکت گرمایی شدیدی در جریان است، بنابراین، هر جسم فیزیکی در هر آن، دستخوش دگرگونی است، یعنی آرایش متقابل مولکولهای آن در هر لحظه با لحظه پیشین متفاوت است.
[۹] فیزیک برای همه، آ.کیتایکارودسکی، ل. لاندائو، ترجمه محمد یاسین، ص۴۳۳.



فرانک آلن استاد فیزیک زیستی می‌گوید:
«قانون دوم ترمودینامیک ثابت کرده است که جهان پیوسته رو به وضعی روان است که در آن تمام اجسام به درجه حرارت پست مشابهی می‌رسند و دیگر انرژی قابل مصرف وجود نخواهد داشت، در آن حالت دیگر زندگی ممکن نخواهد بود، اگر جهان آغازی نداشت و از ازل موجود بود، باید پیش از این چنین حالت مرگ و رکود حادث شده باشد.»
[۱۰] اثبات وجود خدا، به قلم چهل دانشمند، ترجمه احمد آرام، ص۱۹ـ۱۸.



برتراند راسل (فیلسوف و ریاضی دان انگلیسی،۱۹۷۲ـ۱۹۸۰ میلادی) با اینکه دلالت قانون فیزیکی مزبور را بر حدوث جهان می‌پذیرد، ولی استدلال به آن بر وجود آفریدگار را نادرست دانسته می‌گوید:
«آیا از اینجا می‌توانیم استنتاج کنیم که جهان به دست آفریننده‌ای خلق شده است؟ در صورت توسل به قوانین ناشی از روش استنتاج موجه علمی، پاسخ مطمئناً منفی است، دلیلی وجود ندارد که جهان به خودی خود ایجاد نشده باشد، جز این که این امر به نظر عجیب می‌نماید، اما در طبیعت هیچ قانونی وجود ندارد دال بر این که چیزهایی که به نظر ما عجیب باشند نباید روی دهند. استنتاج وجود خالق مترادف است با استنتاج وجود یک علت، و استنتاج‌های علّی در حوزه علم، تنها زمانی مجاز هستند که از قوانین علّی آغاز شده باشند. خلقت از عدم، چیزی است که به تجربه ممتنع است، از این رو تصور این که جهان به دست خالقی آفریده شده به هیچ وجه منطقی‌تر از این فرض نیست که جهان بدون علت ایجاد شده است، چه این هر دو، قوانین علی‌ای را که ما قادر به مشاهده‌شان هستیم با یک قوه (به طور یکسان) نقض می‌کنند.»
[۱۱] جهان بینی علمی، ص۱۱۴ـ۱۱۵.


۱۳.۱ - پاسخ به اشکال راسل

اشکال راسل ناشی از مبنای پوزیتیویستی او در معرفت شناسی است، یعنی تکیه بر اصل تحقیق پذیری حسی «این که هر اندیشه‌ای که از طریق تجربه حسی قابل آزمایش نباشد، ارزش علمی ندارد و پذیرفته نیست» دارد، ولی این مبنا از نظر فیلسوفان علم معاصر نیز مردود است و روشن‌ترین نقض آن این است که خود این ادعای پوزیتیویست‌ها نیز یک معرفت بر آمده از حس نبوده، و قابل آزمایش و تجربه حسی نمی‌باشد.اصولاً، بدون اتکا به یک سلسله اصول عقلی، هیچ قانون تجربی اثبات پذیر نمی‌باشد. اصل امتناع تناقض و اصل علیت و یکنواختی طبیعت از آن جمله‌اند.بنابراین، دستگاه معرفت بشری از دو بخش معرفت‌های عقلی و غیر عقلی تشکیل می‌شود و بخشی از معرفت‌های عقلی، نقش کلیدی و مبنائی دارند که انکار آنها مستلزم انکار کل معرفت بشری است، بر این اساس می‌گوئیم، نیازمندی پدیده به پدید آورنده، و حادث به محدث، از بدیهیات عقلی است، و تصدیق آن به چیزی جز تصور درست مفردات آن (حادثه، محدث و نیازمندی) نیاز ندارد.
در این صورت، اگر چه هیچ یک از دو فرض، خلقت خود به خودی جهان، و فرض مخلوق بودن آن توسط آفریدگاری دانا، هیچ یک قابل آزمایش حسی و تجربی نیست و از این نظر موضع یکسان دارند، ولی از نظر عقلی چنین نیست، عقل فرض نخست را مردود، و فرض دوم را مقبول می‌شمارد، و این حکم عقل در حقیقت تابعی از حکم عقل در مورد اصل علیت است.


۱. فخر الدین رازی، المطالب العالیه، ج۱، ص۲۰۰ـ۲۳۲.
۲. محقق طوسی، قواعد العقائد، ص۳۹ـ۴۵.
۳. سید شریف گرگانی، شرح المواقف، ج۸، ص۳ـ۴،
۴. الإلهیات فی مدرسه اهل البیت ـ علیه السلام،علی ربانی گلپایگانی
۵. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۹۱ـ۹۳.
۶. اصول فلسفه،ج۳، مقاله علت و معلول.
۷. اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۱۸ـ۱۷.
۸. فیزیک برای همه، آ.کیتایکارودسکی، ل. لاندائو، ترجمه محمد یاسین، ص۴۰۹ـ۴۰۴.
۹. فیزیک برای همه، آ.کیتایکارودسکی، ل. لاندائو، ترجمه محمد یاسین، ص۴۳۳.
۱۰. اثبات وجود خدا، به قلم چهل دانشمند، ترجمه احمد آرام، ص۱۹ـ۱۸.
۱۱. جهان بینی علمی، ص۱۱۴ـ۱۱۵.



اندیشه قم.    







جعبه ابزار