ان الله یحول بین المرء و قلبه
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
کلیدواژه: قلب،
خداوند،
انسان،
یحول،
آیه،
انفال.
پرسش: معنای آیه شریفه: «ان الله یَحولُ بَیْنَ المَرءِ وَ قَلبِه» چیست؟
پاسخ: از جمله ثمرات حیلولت خدا بین انسان و قلب را میتوان چنین خلاصه نمود: این نزدیکی نشان دهنده حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطه او بر تمام موجودات است. قدرت و توفیق از او است. فعالیت عقل و روح نیز به دست او است. پس انسان نباید لحظهای از این قدرت مطلق غافل باشد.
«یحول:» از ریشه «حول»، به معنای واسطه شدن شیء میان دو چیز است. وقتی سخن از حایل شدن به میان میآید؛ یعنی اولاً: باید دو چیز وجود داشته باشد که شیء سوّمی بین آن دو فاصله شود. ثانیاً: بین آن دو قرب و نزدیکی وجود داشته باشد.
«قلب:» مراد از قلب در این آیه، همان معنای ظاهری (عضو رئیسه بدن) نیست، بلکه همان گوهر مجرّد ملکوتی است که انسانیت انسان به آن بستگی دارد و بسیاری از حالات روحی اعم از ادراکات حضوری یا حصولی
حب و
بغض و...به آن نسبت داده میشود، قلبی که به فرمایش امیرمؤمنان
علی (علیهالسّلام) ظرف است و بهترین قلبها، قلبی است که معارف حقه و نیتهای خیر را نگاه میدارد. قلبی که مایه شرف و فضیلت انسان بر معظم مخلوقات است، لذا حیلولت و مانع شدن، معنای مادی نداشته و امری کاملاً تجردی و معنوی است که خدای متعال بدین وسیله میخواهد حاکمیت خودش را بر تمام افکار و اعمال انسان، اعلان دارد. همچنان که در
قرآن، حضور تام و تمام خود را بر افکار و اعمال انسان اعلام میدارد: «و نحن اقرب الیه من حبل الورید».
آنجا سخن از حضور است و اینجا سخن از حاکمیت الهی و قطعاً حضور، شرط اساسی حاکمیت است. البته تفاسیر دیگری نیز میتوان در این مورد ارائه کرد؛ مثلاً گفت: خداوند با مرگ، بین انسان و قلبش حایل میشود؛ چون مرگ نیز با
اراده و حاکمیت او است و با مرگ، انسان به نشئه
آخرت وارد میگردد. همچنان که در ادامه آیه اشاره فرموده: «و انه الیه تحشرون» و یا با هر چیز که به نوعی جزو ملزومات مرگ باشد این فاصله و حیلولت انجام میپذیرد؛ مثل گمراهی. چنانکه نقطه مقابل گمراهی، هدایت است که نوعی حیات است؛ یعنی وقتی کسی دعوت خدا را اجابت نکرد و فاقد حیات طیبه شد، دچار گمراهی و مرگ شده است: «ختم الله علی قلوبهم...». نکته مهم این است که علت اساسی خودفراموشی و از خودبیگانگی، فراموش کردن خدا است. خدایی که از نزدیکترین نزدیکان به انسانها نزدیکتر است، چه جای غربت و فراموشی دارد؟! آری، کسی که دچار خود فراموشی شود، بین او و قوای عقلانیاش فاصله و حایل ایجاد شده و این چنین دچار مرگی ناخواسته میشود.
از جمله ثمرات حیلولت خدا بین انسان و قلب را میتوان چنین خلاصه نمود: این نزدیکی نشان دهنده حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطه او بر تمام موجودات است. قدرت و توفیق از او است. فعالیت عقل و روح نیز به دست او است. پس انسان نباید لحظهای از این قدرت مطلق غافل باشد.
واژگان کلیدی و اصلی آیه شریفه، عبارتاند از: «یحول» و «قلب»
الف. «یحول»؛ یعنی: حایل میشود، مانع میشود. این کلمه، از ریشه حول، و در معانی: تغییر و دگرگونی و واسطه شدن میان دو چیز استعمال میشود.
بنابر معنای دوم؛ مثلاً اگر خورشید بین
ماه و
زمین قرار گیرد، میگوییم بین آن دو حایل یا مانع شده است. وقتی سخن از حایل شدن به میان میآید؛ یعنی اولاً: باید دو چیز وجود داشته باشد که شیء سومی بین آن دو مانع شود و آنها را از یکدیگر جدا سازد. ثانیاً: علی القاعده آن دو چیز باید به هم نزدیک باشند که امر سوم، این قرب و نزدیکی را گسسته و بین آن دو حایل و فاصله ایجاد کرده است.
ب. «قلب»؛ معنای لغوی، همان انقلاب و دگرگونی است و اگر عضو خاص از انسان را که سمت چپ سینه قرار دارد، قلب میگویند، به این جهت است که پیوسته در حال دگرگونی و تلاش است تا با حرکات منظم خود، حیات انسان را تنظیم کند.
مراد از قلب در
قرآن، همان گوهر مجرد ملکوتی است که انسانیت انسان به آن بستگی داشته و بسیاری از حالات روحی روانی به قلب نسبت داده میشود؛ مثل ادراک، اعم از ادراک حضوری و حصولی،
حب و
بغض و....حتی آنجا که قرآن ادراک را از قلب نفی میکند، میخواهد این حقیقت را القا کند که قلب، سالم نیست.
از آنجا که قلب، عضو رئیسه بدن است، میتوان اصل بدن یا اصل وجود را از آن منظور کرد. پس در فرهنگ و استعمالات قرآنی، کسانی را که فاقد فهم و بینش باشند، میتوان به افراد فاقد قلب، توصیف نمود.
علامه طباطبایی (رحمةاللهعلیه) نیز قلب را عبارت از جان آدمی میداند که با قوا و عواطف باطنیهای که به آن مجهز است، به کارهای حیاتی خویش میپردازد.
و قلب همان چیزی که حکم میکند، دوست میدارد و دشمن میدارد.
به تعبیر دیگر؛ چرا خدای متعال از میان همه اعضای بدن، حقیقتی به نام قلب را برای حایل شدن انتخاب کرده و از آن سخن به میان آورده، در حالی که آفریننده
انسان است، و به یک یک اجزای او محیط است و به هر صورت که بخواهد تصرف میکند، بین او و گوشش حایل میشود، بین او و قلبش به معنای عضوی از اعضای بدن مادی و چشمش و...؟
جواب: چون قرآن، کتاب صرفاً علمی نیست؛ بلکه کتاب هدایت نیز است. از سوی دیگر؛ راه رسیدن به معارف الهی تنها راه عقل و
فکر نیست، بلکه راه دل نیز هست. بنابراین، قرآن در بسیاری از آیات، مستقیماً با دل کار دارد و از آنجا که قرآن کتاب آسمانی همه مردم در همه قرون و اعصار و نسلها است، لذا راه دل و
فطرت را، بیش و پیش از راه فکر واندیشه بها داده است.
گاهی انساناندیشه قوی دارد تا در پرتو اندیشه، دل حرکت کند و گاهی دل حرکت میکند و در سایه حرکت دل، اندیشه حاصل میشود و قرآن هر دو راه را فراروی ما قرار داده است، اما اساس تربیت انسان، به زنده شدن قلب او است و وقتی قلب انسان دگرگون شد و متوجه خدا شد، ارزش پیدا میکند.
در اینباره
امام علی (علیهالسّلام) میفرماید: «این دلها ظرفاند و بهترین آنها نگاهدارندهترینشان برای معارف حقه و نیتهای خیر است.»
بعضی از محققان در اینباره میفرماید:
قلب مایه شرف و فضیلت انسان است که به سبب آن بر معظم مخلوقات برتری یافته است. به وسیله قلب
خدا را شناخته و به صفاتش آشنا میشود و در نهایت مستعد ذخایر الهی میگردد. پس در حقیقت، قلب عالم به خدا است و عامل برای
خدا و کوشا به سوی خدا. خطاب و سؤال و
ثواب و
عقاب خدا با قلب است، پس اگر انسان قلب را شناخت، خود را شناخته و چون خود را شناخت خدا را شناخته است. اگر زمانی به آن جاهل شد به خودش جاهل شده و جهل به خود یعنی جهل به خدا و یقیناً کسی که به خودش جاهل باشد به غیرش جاهلتر است و اکثر مردم به قلبهایشان غافلاند و حایل بین قلوب و خودشان میشوند.
در نتیجه، اینکه آیه مورد نظر میفرماید: «خدا بین انسان و قلبش حایل میشود»، پس باید بین انسان و قلب او پیوند قرابت و نزدیکی باشد که خداوند حایل میان آن دو گردد. بنابراین، قطعاً قلب، معنای ظاهری (عضو صنوبری شکل) را ندارد، لذا حیلولت و مانع شدن، معنای مادّی نداشته و امری کاملاً تجردی و معنوی است. چنانکه وقتی میفرماید: «ما به انسان از رگ گردن نزدیکتریم»،
این نزدیکی و مجاورت، قرابت مادی نیست، بلکه امری معنوی و کاملاً فراطبیعی است. و از آنجا که رگ، نزدیکترین چیز به انسان تلقی میگردد، پس خداوند از این نزدیکترین هم به انسان نزدیکتر است. افزون بر این؛ قلب انسان، مجرای فهم، درک، بینش و در واقع لازمه حیات عقلانی انسان است و بدون آن، حیات فقط معنای مادّی و ظاهری خواهد داشت. در این آیه میفرماید: ما بین انسان و این مجرای درک و فهم حایل میشویم. اگر بگوییم قلب انسان نیز یکی از نزدیکترین چیزها به او است (همانند رگ) پس خدا بین
انسان و نزدیکترین چیز او مانع و حایل میشود. در این صورت خداوند در سوره ق، آیه ۱۶ میخواهد حضور خود را بیان کند و در آیه مورد بحث میخواهد حاکمیت خود را اعلان کند.
نزدیکتر بودن از رگ گردن بر انسان، نشانه حضور خدا است گرچه به دلیل حجاب حاصل از غفلت، این حضور را احساس نکنیم.
یار نزدیکتر از من به من است وین عجیبتر که من از وی دورم
چه توان با که توان گفت که یار در کنار من و من مهجورم
و واسطه شدن میان انسان و قلب او، نشانه حاکمیت خدا بر انسان و قلب او است. و آن حضور، شرط اصلی این حاکمیت است. پس ما تحت اراده و حاکمیت خداییم.
تفاسیر دیگری نیز میتوان بر این حیلولت ارائه کرد:
خدا بین انسان و قلبش با مرگ حایل میشود و چون مرگ به دست او و نشانه حاکمیت او است پس با
مرگ، بین انسان و قلب او فاصله و حایل ایجاد میشود. شاید ادامه آیه که میفرماید: «وَ انّه الیهِ تُحشرون» به همین مرگ اشاره مینماید که اولاً: با آن، بین انسان و قلبش حایل و فاصله میافتد. ثانیاً: آدمی با مرگ به وادی
حشر و
بعث و نشئه آخرت وارد میشود.
از آنجا که مرگ، لزوماً به معنای خروج روح از بدن نیست، بلکه هر چیز که به نوعی ملزومات مرگ را در پی داشته باشد، نوعی مرگ و در نهایت، موجب حایل شدن بین انسان و قلب او میشود؛ فی المثل، گمراهی نوعی مرگ است. چنانکه هدایت و پذیرش دعوت پیامبر، نوعی حیات است و بخش نخست آیه مورد نظر: «استَجِیبوُا لله و للرّسُول اِذا دَعاکُم لِما یُحییکم»
به آن اشاره دارد. وقتی کسی دعوت خدا را اجابت نکرد و فاقد حیاتی شد که مترتب بر پاسخگویی به دعوت حق است، او دچار گمراهی و در نهایت مرگ شده است. خداوند نیز بر قلب چنین کسی مُهر مینهد: «خَتَم الله علی قُلوبهم»
و این چنین بین انسان و قلب او مانع، حجاب و حایل قرار میدهد.
آری همه کسانی که از هدایت سرپیچی کرده و به غفلت و گمراهی غلتیدهاند، دچار مرگ شدهاند. چنانکه هدایت یافتگان حتی اگر علی الظاهر دچار مرگ شده باشند، حیات یافتهاند: «بل احیاء عندربّهم یُرزقون»
طبیعی است که وقتی با مرگ بین انسان و قلبش فاصله افتد، دیگر فاقد اندیشه، بینش، خردورزی، فهم و درک میگردند: «لَهُم آذانٌ لایسمعون بها ولهم قلوبٌ لایفقهون بها».
کسانی که
خدا را فراموش میکنند، خداوند خویشتن آنان را به آنها میفراموشاند؛ یعنی خدا فراموشیشان به خودفراموشی منجر میگردد و کسی که دچار خودفراموشی یا به اصطلاح امروز دچار از خودبیگانگی گردد، بین او و قوای ادراکی و عقلانی او فاصله و حایل ایجاد میشود.بین او و درک و فهمش فاصله میافتد.توان درک و ادراک را از دست داده و به فرموده خداوند: «فانسیهم اَنفُسهم»
مبتلا به انساء الهی میگردند. آری، این چنین دچار مرگی ناخواسته شده و از حیات طیبه که مبتنی بر ذکر الهی و به یاد آوردن خدا و در نتیجه تبعیت و اطاعت از او بود، دور گشته و نه تنها خدا، که خود را نیز فراموش میکنند.
برخی از نصوص حیلولت را به همان حیلوله قدرت معنا میکنند و میگویند: منظور از «یحول بین المرء و قلبه» آن است که گاهی انسان تصمیم بر انجام کاری میگیرد، بعد خداوند او را پشیمان میکند و نمیگذارد که او این تصمیم را ادامه دهد و یا آن را عملی سازد.
این، معنایی تقریباً متوسط است، ولی اگر ما دلیل عقلی که مطابق آیه است داشتیم و ادله دیگر هم آنرا تایید کرد، داعی نیست که از ظاهر
آیه که میگوید: خدا بین انسان و خودش فاصله میاندازد، دست برداریم. چون انسان که موجودی صمدی و درون پُر نیست، بلکه او مانند سایر موجودات امکانی اجوف است. چنانکه
کلینی (قدّس سرّه) این مطلب را ضمن روایتی نقل کرده است: «عن ابی جعفر (علیهالسّلام) قال: ان الله عزوّجل خلق ابن ادم اجوف».
حال که انسان اجوف و میان تهی است پس بین انسان و خود انسان، احاطه هستی حق فاصله است، بنابراین، خدا به همه کس نزدیک است. اگر خدا نزدیک است با جمیع اوصافش نزدیک است. چون اوصاف ذاتی حق عین ذات اوست و اگر اوصاف ذاتی (اقسام صفات خداوند: ۱- صفات ذات: که در انتزاع آنها تنها ملاحظه ذات کافی است؛ مانند صفات «دانایی، توانایی، حیات و...» ۲- صفات افعال: اینها صفاتی هستند که در انتزاع آنها تنها ملاحظه ذات الهی کافی نیست، بلکه باید ذات را در مقام فعل و ایجاد در نظر گرفت و آنها را انتزاع نمود؛ مانند صفات «آفرینندگی، آمرزندگی، روزی دادن و...».) حضور داشت، اوصاف فعلی هم به تبع اوصاف ذاتی فعال و مؤثر خواهند بود.
۱. میدانیم که هر حایلی به دو طرف خود از هر طرف به طرف دیگر، نزدیکتر است. پس انسان، خدا را زودتر و بهتر از قلب خود میشناسد. و به
علم حضوری، حضور خدا را درک میکند. در نتیجه، در تشخیص مصداق دچار گمراهی نشده و نمیتواند در دعوت منادیان حق به کلمه
توحید، تشکیک کرده یا عذر آورد.
۲. از آنجا که خداوند بر قلب انسان داناتر از خود انسان است، لذا نمیتوان در پذیرش ندای توحید و منادیان حق، دچار
نفاق شده و آنرا فقط به صورت ظاهری پذیرفت، بلکه لازم است زبان و قلب هر دو به چنین باور و ایمانی برسند.
۳. وقتی صفات نیکی که به انسان نسبت داده میشود، به خدای تعالی نیز بیواسطه منسوب است، پس اگر انسان به ایمان درونی یا
حسن نیت یا کلیه صفات نیک خود وثوق یافته و مغرور شود، از کمال
جهل او است.
و از نادانی انسان است که خود را در مالکیت قلب خود، مستقل دانسته و برای خود، قدرت مطلقه قایل شود.
۴. خداوند میتواند هر زمان که اراده کند، انسان را از بهرهمندی از قلبش محروم نماید. پس چنین نیست که انسان همیشه بتواند ما فات را جبران کند، لذا باید هر چه زودتر طاعات را انجام داده و فردا و فردا ننماید.
۵. این حیلولت، نشان دهنده حاضر و ناظر بودن خداوند در همه جا و احاطه او بر همه موجودات است.
قدرت و توفیق از اوست، فعالیت
عقل و
روح نیز به دست اوست. پس انسان نمیتواند چیزی را از او مکتوم دارد، بلکه باید در همه اوضاع و احوال، توفیق او را یار و مددکار خویش دانسته و به سوی غیر خدا نرود.
در خاتمه با ذکر دو روایت، بحث را پایان میدهیم:
هشام بن سالم از
امام صادق (علیهالسّلام) روایت کرده، منظور از آیه شریفه این است که؛ «خداوند مانع میشود که کسی علم پیدا کند که باطل حق است».
در روایتی دیگر از قول آنحضرت هست که فرمودهاند: «چنین است که انسان با گوش و چشم و دست، هوس چیزی میکند، اما وقتی آن چیز به طرف او میآید، دلش آنرا انکار کرده و میفهمد که آن چیز حق نیست.»
پایگاه اسلام کوئست، برگرفته از مقاله «ان الله یحول بین المرء و قلبه»، تاریخ بازیابی ۱۳۹۵/۸/۹.