• خواندن
  • نمایش تاریخچه
  • ویرایش
 

اسلام و خوزستان

ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف



کلیدواژه: اسلام، خوزستان.
پرسش: از چه تاریخی اسلام به خوزستان وارد شد؟
پاسخ: در تاریخ آمده است: چون هرمزان از جنگ قادسیه برگشت و در اهواز بر تخت پادشاهی نشست، اطراف اهواز شهرهایی (چون میشان و شهرهای ایله) بود؛ مسلمانان به آن‌جا رسیده بودند؛ سپاه بصره با سپاه کوفه یکی شدند؛ سپاه مسلمانان به دو بخش تقسیم شدند و سلمی بن القین با سپاه کوفه از سوی دیگر فرود آمد و جنگ در گرفت، و هرمزان با کشته و اسیر دادن زیاد شکست خورد. هرمزان با لشکرش به شهری از اهواز که آن را سوق الاهواز می‌خوانند وارد شد. هرمزان آن قلعه را گرفت و حرقوص به شهر سوق الاهواز وارد شده و با هرمزان صلح کردند که هرمزان در رامهرمز مستقر شد، و حرقوص در اهواز (چون یزدگرد) از اخبار اهواز باخبر شد، از ری برای مردم پارس نامه نوشت:... اکنون به هرمزان دست همکاری بدهید تا او اهواز را نگهدارد، عمر نامه‌ای به‌سوی ابوسبره نوشت و سپاه‌سالاری بر سپاه بصره و کوفه را به او داد و او به اهواز وارد شد و در رامهرمز فرود آمد. ابوسبره رامهرمز را گرفت و لشکرش را مدتی در آن‌جا نشاند، و خودش به‌سوی تستر (شوشتر) روانه شد. ابوسبره با کمک ابوموسی لشکر تستر را به محاصره درآوردند و در نهایت ابوسبره با هرمزان صلح کردند، هرمزان از قلعه پایین آمد به این صورت هرمزان تسلیم شد و خوزستان در سال هجدهم فتح شد.



در تاریخ‌نامه‌ طبری آمده است: پادشاه خوزستان هرمزان بود. خوزستان (که به آن اهواز می‌گفتند) هفتاد شهر داشت. هرمزان را پادشاهان کسری دستور داده بودند که تاج بر سر نهادند. در عجم هفت خاندان بود که آنان مانند پادشاهان تاج داشتند. اما تاج ایشان کمی کوچک‌تر از تاج پادشاهان کسری بود.


هرمزان را یزدگرد پسر شهریار به جنگ قادسیه فرستاده بود که در آن‌جا شکست خورد و بازگشت؛ چون هرمزان از قادسیه برگشت و در اهواز بر تخت پادشاهی نشست، اطراف اهواز شهرهایی (چون میشان، و شهرهای ایله) بود؛ مسلمانان به آن‌جا رسیده بودند، هرمزان به آن‌جا حمله نمود. عتبه که فرمان‌دهی لشکر اسلام را بر عهده داشت، برای عمر نامه نوشت و از او کمک خواست، عمر نیز برای سعد بن ابی‌وقًاص جهت کمک به او نامه نوشت، سعد از کوفه نعیم بن مقرّن و عبدالله بن مسعود را با پنج هزار مرد فرستاد، عتبه از سپاه بصره سلمی بن القین و حرملة بن مریطه را فرستاد که هر دو از مهاجر بودند. سپاه بصره با سپاه کوفه یکی شدند و به دشت میشان رسیده و به طرف اهواز حرکت کردند.


هرمزان در شهری به نام نهرتیری بود، در آن‌جا مردمی از عرب کلیب بن وایل اطراف اهواز بودند، آنان به علت اختلاف مرزها، زمین‌ها و قصبات که میان ایشان و هرمزان بود، با هرمزان دشمنی داشتند، مسلمانان از ایشان برای جنگ با هرمزان یاری خواستند. آنان نیز اجابت کردند، و گفتند فلان روز شما با هرمزان به جنگ وارد شوید که ما به کمکتان می‌آییم. هرمزان از این مسئله آگاه شد و با بسیج سپاهی مهیای جنگ شد. سپاه مسلمانان در روز وعده به دو بخش تقسیم شدند و سلمی با سپاه کوفه از سوی دیگر وارد شد. هرمزان پنداشت که سپاه همان سپاه بصره نخستین است، چون سپاه فرود آمد، هرمزان ضعیف شد. چون یک ساعت جنگیدند سپاه عرب کلیب بن وایل نیز فرود آمد و جنگ درگرفت و هرمزان با کشته و اسیر دادن زیاد شکست خورد.


هرمزان با لشکرش به شهر سوق الاهواز وارد شد. هرمزان آن قلعه را گرفت و مسلمانان با گرفتن غنیمت زیاد، خمس آن را همراه با خبر پیروزی به مدینه برای عمر فرستادند، عمر خوشحال شد.


هرمزان در قلعه قرار گرفت؛ اما برای جنگیدن از آن بیرون آمد. عتبه، حرقوص را که از مدینه آمده بود، فرمانده سپاه قرار دادند. حرقوص آمد و با همه سپاه از رود دجیل گذشت و به‌سوی هرمزان روان شد و جنگی کردند که در بصره و اهواز آن‌چنان جنگی سابقه نداشت، مسلمانان تعداد زیادی از آنان را کشتند؛ در نتیجه هرمزان شکست خورده و به شهر رامهرمز فرار کرد و آن‌جا نیز به محاصره درآمد و حرقوص وارد شهر سوق الاهواز شد، و مردی به نام جزء بن معاویه را به دنبال هرمزان فرستاد؛ چون هرمزان دید که سپاه از هر سوی او را محاصره کردند (از اهواز هنوز چهار شهر در دست او مانده بود: یکی رامهرمز دیگر تستر، و سومی سوسن، و چهارم جندی‌شاپور، و از آن همه شهرهای اهواز که به دست مسلمانان بود، سوق الاهواز بزرگ‌ترین بود) پیکی به‌سوی جزء بن معاویه و حرقوص‌ بن زهیر فرستاده و تقاضای صلح نمود. حرقوص نامه‌ای به عمر فرستاد، و عمر جواب داد که با او صلح کنید. برای این‌که شهرهای اهواز که در دست شماست باقی بماند، و آن شهرها که در دست اوست به او واگذار کنید. مسلمانان با این شرط با هرمزان صلح کردند و هرمزان در رامهرمز مستقر شد، حرقوص در اهواز.


چون یزدگرد از اخبار اهواز و خبر پارس و آمدن سپاه از بحرین و بازگشتن، باخبر شد، از ری برای مردم پارس نامه نوشت که این دین را چنین خوار کردید و کار عرب را سست داشتید تا به دنبال آن سرزمین عراق و مداین را گرفتند، آهنگ اهواز کردند و هرمزان را یاری نکردید تا او به بیچارگی با همه اهواز صلح کرد و نیمی را به آنها داد و به دنبال آن نیز عرب به پارس آمدند، به خانه‌ای که حق شماست و شما سستی کردید تا به سلامت آمدند. اکنون با هرمزان دست همکاری بدهید تا او اهواز را نگهدارد، و به‌سوی او سپاه بفرستید تا بجنگد و به هرمزان نامه نوشت؛ هم‌چنان دل قوی‌دار که من به شهرک و سپاه پارس نامه نوشتم که سپاه به کمک تو بفرستند. عمر از آن نامه آگاه شد که هرمزان با سپاه پارس تقویت شد و صلح را شکست.


عمر به ابوموسی نامه نوشت که سپاه را از بصره حرکت بده و ابوسبره را بفرست تا با اهواز بجنگد، و آن را بگیرد و هرمزان را از سر راه بردارد تا طمع لشکر پارس را از ما دور کند. ابوموسی سپاهی از بصره فرستاد. عمر نامه‌ای به سعد بن ابی‌وقّاص نوشت که سپاهی از عراق به اهواز بفرستد تا با سپاه بصره جمع شوند و با هرمزان بجنگند و سعد سپاهی از کوفه با نعمان بن المقرّن به‌سوی اهواز فرستاد. و عمر نامه‌ای به‌سوی ابوسبره نوشت و سپاه‌سالاری بر سپاه بصره و کوفه را به او داد. و او رفت و به اهواز وارد شد و در رامهرمز فرود آمد.


هرمزان پنداشت که شهرک از پارس او را یاری می‌کند. پیکی فرستاد و کمک خواست. شهرک، سپاه پارس فرستاد، به شهر تستر فرود آمدند و قلعه تستر استوارتر از قلعه رامهرمز بود. هرمزان چون دید که لشکر مسلمانان زیاد است، از قلعه رامهرمز بیرون آمد، رفت و به تستر وارد شد و با سپاه پارس جمع شد؛ و ابوسبره رامهرمزرا گرفت و لشکرش را مدتی در آنجا نشاند، و خودش به‌سوی تستر روانه شد و به عمر نامه نوشت که از پارس کمک می‌آید، شما هم کمکی برای ما بفرست. عمر به ابوموسی نامه نوشت که از بصره تو نیز با همه سپاه به کمک ابوسبره برو، ابوموسی رفت که به ابوسبره کمک کند، و لشکر تستر را به محاصره درآوردند؛ و شش ماه در انتظار نشست، و هشتاد جنگ کردند که مسلمانان بیرون از قلعه بودند و ایشان در درون، و از هر دو گروه عده زیادی کشته شدند، و از جنگ به ستوه درآمدند.


شخصی از یاران پیغمبر (ص) به نام براء بن مالک، که مردی مستجاب الدعوه بود. در هر لشکری که بود، عمر به مسلمانان نامه می‌نوشت که از همه مردم جنگ بخواهید و از براء بن مالک دعا. و چون مردم همه به ستوه آمدند بر در قلعه جمع شدند و گفتند دعایی کن که خدای تعالی به ما پیروزی دهد. براء دعا کرد و گفت: پروردگارا! به من شهادت عطا فرما و به مسلمانان فتح. روز دیگر چون برای جنگ بیرون رفتند، تیری از قلعه بیرون آمد و به براء رسید و او را کشت.


مردم گفتند که الآن وقت پیروزی است؛ چون یک دعای او مستجاب شد، پس دعای دیگر نیز مستجاب می‌شود. یک نفر از شهر آمد و گفت: به من امان بدهید تا شما را راه‌نمایی کنم که به این قلعه داخل شوید. ابوسبره او را امان داد. او گفت: زیر دیوار این حصار راهی هست که آب از آن‌جا داخل می‌شود، و هر کسی می‌تواند در آن‌جا داخل شود. به سپاه بگو هنگامی که شب شد، صد مرد آن‌جا بنشینند تا من از قلعه بیرون بیایم و ایشان را داخل قلعه ببرم. ابوسبره صد مرد مبارز در آن‌جا نشاند، و همه سپاه را در بیرون قلعه آماده‌باش قرار داد. آن مرد از قلعه بیرون آمد و آن افراد را راه‌نمایی نمود و خود داخل شد. و ایشان به دنبال او داخل شدند و در قلعه را گشودند.


در داخل قلعه یک قلعه دیگر بود که هر شب هرمزان با هزار مرد تیرانداز مطمئن تا بامداد در آن‌جا به سر می‌برد، بعد از قلعه بیرون می‌آمد. این شب که قلعه اول را گرفتند، صبح هرمزان را با هزار مرد داخل آن قلعه یافتند. آن قلعه دوم صد بار از قلعه اول محکم‌تر و استوارتر بود. ابوسبره گفت: ای مردم، کار این است که مانده است.


هرمزان سر از قلعه بیرون آورد، ابوسبره را دید، گفت: زحمت کشیدی، از زمانی که این قلعه را شاپور بنا کرد، هرگز کسی این را نگشوده است و نمی‌تواند بگشاید. با من هزار مرد تیرانداز هست که هیچ‌کس از ایشان تیر بر زمین نمی‌گذارد، و با هر مردی صد کمان است و هزار چوبه تیر، تا این همه کمان‌ها را بکشند و از این هزار‌هزار چوبه تیر بیرون برود، و به هر چوبه تیر مردی از شما کشته شود، و تعداد همه مسلمانان در همه جهان هزار‌هزار نیست. پس با من آن‌قدر سلاح و مردان‌اند که از شما هزار‌هزار مرد را مانع می‌شویم. ابوسبره گفت: شما چه می‌خواهید که همان را با تو انجام دهیم؟ گفت: به حکم عمر از این قلعه بیرون می‌آیم نه به حکم شما. و مرا به‌سوی عمر بفرستید تا هر حکمی که می‌خواهد انجام دهد، یا بکشد یا زنده بدارد. ابوسبره پذیرفت و صلح کردند، هرمزان از قلعه پایین آمد و به این صورت هرمزان تسلیم شد.
[۱] بلعمی، ‌تاریخ‌نامه‌ طبری، روشن، محمد، ج ‌۳، ص ۴۹۰ ـ ۴۹۹، سروش، تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۸ش، (با دخل و تصرف).
و خوزستان در سال هجدهم فتح شد.

پیرامون ورود اسلام به خوزستان در کتاب‌های متعدد تاریخی بحث شده که اگر از اختلاف بعضی از جزئیات آن بگذریم، بیشتر آنها به یک صورت این واقعه تاریخی را گزارش می‌کنند که ما از میان آنها تاریخ‌نامه‌ طبری را برای این تحقیق برگزیدیم و شما می‌توانید برای اطلاع بیشتر به کتاب‌های زیر مراجعه نمایید.


۱. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، اخبار الطوال، مهدوی دامغانی‌، محمود، ص ۱۶۴ ـ ۱۶۷.

۲. مقدسی، مطهر بن طاهر، آفرینش‌ و تاریخ، شفیعی کدکنی، محمدرضا، ج ‌۲، ص ۸۵۵.

۳. مقدسی أبوعبدالله محمد بن أحمد، احسن‌ التقاسیم، منزوی، علینقی، ج ‌۲، ص ۶۱۸.

۴. ابن خلدون، تاریخ ‌ابن ‌خلدون، آیتی، عبدالمحمد، ج ‌۱، ص ۵۳۶ و ۵۳۷.


۱. بلعمی، ‌تاریخ‌نامه‌ طبری، روشن، محمد، ج ‌۳، ص ۴۹۰ ـ ۴۹۹، سروش، تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۸ش، (با دخل و تصرف).



پایگاه اسلام کوئست.    


رده‌های این صفحه : تاریخ خلفاء | فتوحات




جعبه ابزار